چهل سالگی انقلاب گفتوگو با حسن یوسفی اشکوری: انقلاب ۵۷ “اسلامی” نبود
ستم و خشونت نظاممند در چهاردهه حکومتداری جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۱۳۵۷ باعث شده است که انتقاد از این حکومت مستقیماً به انتقاد از انقلاب ترجمه شود و فعالان انقلاب، به ویژه در شرایط بحرانی کنونی و در آستانه چهلسالگی آن انقلاب، به ارتکاب «خطای تاریخی» متهم شوند. به ویژه طرفداران سلطنت و برخی دیگر از گروههای مخالف نظام مستقر تمایزی بین انقلاب ۵۷ با جمهوری اسلامی قایل نمیشوند. آنها همچون رژیم فعلی ایران، انقلاب را «انقلاب اسلامی» میدانند و میگویند که نتیجه فرآیند انقلابی را پیش از تمامشدن آن میشد دانست. نیروهای انقلابی مخالف جمهوری اسلامی اما سهم بیشتری در انقلاب ۵۷ برای خود قائل هستند. مدافعان انقلاب میگویند هژمونیکشدن خمینی تنها در ماهها و حتی هفتههای آخر انقلاب رخ داد و حاصل آرایش تصادفی نیروهای حاضر در فرآیند انقلابی بود.
آیا انقلاب ۵۷ یک «انقلاب اسلامی» بود؟ آیا نظام «جمهوری اسلامی» حاصل مستقیم و محتوم آن انقلاب بود؟ چرا در میان مخالفان جمهوری اسلامی واژه «انقلاب» به عنوان چشمانداز تغییر هر چه کمتر به کار میرود و «براندازی» و «سرنگونی» جای آن را گرفته است؟
برای بحث درباره این پرسشها به سراغ حسن یوسفی اشکوری، دینپژوه، منتقد سیاسی و یکی از نمایندگان نخستین دور مجلس ایران پس از انقلاب رفتیم. او پس از سخنرانی در کنفرانس برلین ابتدا با حکم اعدام مواجه شد و نهایتاً پنج سال در زندان ماند. آقای اشکوری اکنون ساکن آلمان است.
▪️زمانه: آیا انقلاب ۵۷ یک «انقلاب اسلامی» بود؟ آیا میشود نظام برآمده از انقلاب (جمهوری اسلامی) را با ماهیت انقلاب و نیروهایش یکی دانست؟
♦ یوسفی اشکوری: در مورد نخست باید پرسید که: مراد از «انقلاب اسلامی» چیست؟ اگر «اسلام» را به معنای متعارف و به اصطلاح سنتی آن مراد کنیم، انقلاب نمیتواند اسلامی باشد. زیرا اسلام از یک سو به معنای مجموعهای از باورها و احکام مقطوع شرعی و یک سلسله آداب و شعائر است و چنین سنت و سننی با انقلاب، که به معنای دگرگونی بنیادین و زیر و زبر کننده در نظامات اجتماعی و سیاسی است، نه تنها سازگار نیست بلکه در تعارض با آن است. به همین دلیل از گذشته تا کنون عموم دینداران و به ویژه عالمان دینی، به مثابه سخنگویان اسلام، محافظه کار بوده و با هر نوع انقلابی گری و شهرآشوبی مخالف بوده و هستند. با این که در قرن معاصر انقلابی گری نوعی ارزش شده و تا حدودی رواج یافته ولی هنوز هم عالمان دینی و اغلب مؤمنان با این نوع شورشگری مخالف اند. از سوی دیگر، انقلاب کاملا مفهوم و پدیده ای مدرن است. در گذشته (از جمله در فرهنگ اسلامی و از جمله در فقه)، «انقلاب» امری منفی شمرده می شده ولی در جهان جدید (از زمان انقلاب فرانسه) انقلاب بار معنایی مثبت پیدا کرده و البته در قرن اخیر در جوامع اسلامی نیز این تفکر رایج شده است ولی در نهایت با فرهنگ رایج دینی و فقهی ما ناسازگار است.
از این مفهوم شناسی پارادوکسیکال و عام که بگذریم، در ارتباط با انقلاب ایران، به گمانم انقلاب در ماهیت و روندش تا مقطع پیروزی و به طور خاص تا رفراندوم نوع نظام در فروردین ۵۸، ماهیت دینی و دستکم پسوند رسمی اسلامی نداشت و همان انقلاب بود و بس. اهداف و آرمان هایی که حتی به وسیله آیت الله خمینی (به ویژه در پاریس) اعلام شده بود، هیچ یک برچسب خاص اسلامی نداشت و اگر هم عنوان اسلام به کار می رفت، مراد بیان دفاع و مشروعیت آن شعارها و اهداف از منظر اسلامی بود و این با ماهیت و هویت انقلاب سیاسی جاری متفاوت بود. این که برخی عالمان دینی در هرم رهبری انقلاب بودند، هرگز به معنای هویت ایدئولوژیک انقلاب ایران نبود. اگر چنین بود، انقلاب مشروطه ایران، که عالمان بلندپایه در رأس رهبری آن بودند، میبایست عنوان «انقلاب مشروطیت اسلامی» مییافت. نمونه دیگر نهضت ملی است که باز شماری از عالمان دینی از حامیانش بودند ولی هیچ کس عنوان «نهضت ملی اسلامی» بدان نداد.
نگاهی به تاریخ انقلاب و جمهوری اسلامی نشان می دهد که پسوند «اسلامی» به واژه «انقلاب»، زمانی مطرح شد که در بهار ۱۳۵۸ آیت الله خمینی، به مثابه رهبر روحانی بلامنازع انقلاب تازه به پیروزی رسیده، اعلام کرد «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، پس از آن هویت ایدئولوژیک اسلامی نظام جایگزین شکل گرفت و پس اندکی بعد در قانون اساسی تازه رسمیت یافت.
اما در مورد پرسش دوم. پاسخ به سئوال شما منفی است. ثبوتا و اثباتا، آنچه به نام «جهموری اسلامی ایران» سامان یافت و متعین شد، از جهات مختلف با آنچه هویت انقلاب بود (حتی اگر هویت اسلامی هم برای انقلاب قایل بشویم)، نه تنها یکی نیست بلکه از جهاتی متفاوت و گاه متعارض است. البته این یک قاعده است و در باره تمام انقلاب ها کم و بیش صادق است. انقلاب های فرانسه و شوروی و دیگر جاها، لزوما با آنچه در نظام های برآمده از آن انقلاب ها تعیین یافت، یکی نیستند.
انقلاب در ماهیت و روندش تا مقطع پیروزی و به طور خاص تا رفراندوم نوع نظام در فروردین ۵۸، ماهیت دینی و دستکم پسوند رسمی اسلامی نداشت و همان انقلاب بود و بس.
▪️ به نظر میرسد واژهی «انقلاب» از برنامهی سیاسی “اپوزیسیون” ایران (دستکم غیر از چپ) کنار گذاشته شده و گروههای مخالف از واژگانی همچون «براندازی» یا «سرنگونی» استفاده میکنند. چرا؟ از طرفی حتی چپها نیز در شرایط فعلی انقلاب را در برنامه عملیشان به صراحت ذکر نمیکنند. جامعه نیز انگار افق انقلاب ندارد اما از اصلاحات نیز ناامید است. در این وضعیت چشمانداز تغییر چه خواهد بود؟
♦ این که دیگر از واژه «انقلاب» چندان استفاده نمی شود به دو دلیل است. یکی این که شرایط کنونی ایران (حداقل در چشم انداز کوتاه مدت چند ساله) برای وقوع یک انقلاب مردمی (انقلاب به شکل و شمایل انقلاب ۵۷) فراهم نیست و این را همه خودآگاه و ناخودآگاه دریافته اند؛ و دیگر این که، مدل انقلابی گری کلاسیک به سبک چهل و پنجاه سال قبل دیگر در سطح جهانی منتفی شده و دستکم به حاشیه رانده شده و ایران نیز تحت تأثیر فرهنگ جهانی است. چند دهه است که جنبش های اجتماعی و به دور از اعمال خشونت انقلابی به معنای مدرن آن رواج یافته و به یک معنا جانشین انقلاب های کلاسیک شده است. از این نوع جنبش ها گاه و البته با تسامح تحت عنوان «انقلاب مخملی» و یا رنگین نیز یاد می شود. در ارتباط با ایران می توان به دلیل سوم نیز اشاره کرد و آن پشیمانی و حتی بیزاری شماری از پدیده انقلاب ۵۷ و به نوعی مرزبندی و حداقل فاصله گرفتن نخبگان با آن است.
در چشم انداز پیش رو، به نظر می رسد بیشتر فروپاشی اجتماعی و یا فروپاشی نظام سیاسی حاکم محتمل باشد و نه انقلاب. این که می بینیم اپوزیسیون سرنگونی طلب جمهوری اسلامی ترجیح می دهد از عناوینی چون «براندازی» و یا «سرنگونی» استفاده کند، برای این است که خواهان نابودی چنین نظامی است ولی نمیخواهد مسئولیت انقلابیگری را، که دیری است به یک دشنام تبدیل شده، بر عهده بگیرد. به یک معنا وقوع انقلاب را مطلوب میدانند ولی از به کار بردنش اکراه دارند.
اگر حوادث و عوامل غیر قابل پیشبینی را وارد محاسبه نکنیم، به رغم تمام دشواریها و نشانههای روزافزون فروپاشی، به گمانم بسیار بعدید است که (حداقل) به این زودیها نظام حاکم فروبپاشد و سقوط کند.
▪️ معترضان ۱۳۵۷ و نیروهای انقلابی آن سال اکنون در برخی گفتارهای عمومی و اپوزیسیون به عنوان عاملان یک «خطای تاریخی» معرفی میشوند. آیا چنین توصیفی، با توجه به اینکه در سیامین سالگرد کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ هستیم، توان بدلکردن مسئلهی کشتارهای دهه ۶۰ را به مسئلهی مردم، به بخشی از گفتار اعتراضی و اجتماعی خواهد داشت؟
♦ این که شماری از انقلابیون گذشته به تدریج از آن تفکر و روش فاصله گرفته و به نوعی به ضد انقلاب تبدیل شده اند، به علل و عوامل پر شماری بر می گردد، ولی فکر نمی کنم ماجراهای زندانیان سیاسی دهه شصت و اعدام ها و شکنجه های آن دوران و به طور خاص رخداد تراژیک و فاجعه بار کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷، تبدیل به مطابات مشخص مردم در کنش های اعتراضی و خیابانی بشود. چرا که از یک سو اغلب مردم هر روز فقیرتر و درمانده تر می شوند و با مشکلات معیشتی و فوری دست و پنجه نرم می کنند و ثانیا عموم مردم هنوز از چند و چون ماجرا به قدر کافی اطلاع ندارند و رسانه های عمومی هم در این مورد نمی توانند چندان فعال و اثرگذار باشند. در این میان فقط نخبگان و آگاهان نسل انقلاب و نسل دوم اند که می توانند روشنگری کرده و این رخداد تاریخی را تبدیل به گفتمان عمومی کنند و در نهایت به سطح گفتار اعتراض عمومی بکشانند ولی اینان نیز در حال حاضر نه چندان در این مورد فعال اند و نه ابرازهای لازم برای تبدیل رخداد به حافظه جمعی را در اختیار دارند. هرچند اخیرا شبکه های اجتماعی و مجازی تا حدودی می توانند جبران کنند ولی در هرحال راه درازی در پیش است.
▪️ آیا شباهتی بین وضعیت کنونی در جمهوری اسلامی و وضعیت حاکم بر سالهای آخر سلطنت پهلوی میبینید؟
♦ شاید از جهت مخالفت و ضدیت با رژیم حاکم، شباهتی بین الان با فضای دو سال آخر رژیم قبلی وجود داشته باشد، ولی از جهاتی چون ماهیت مخالفت ها و انگیزه های اجتماعی و سیاسی و ایدئولوژیک مخالفان و نیز ساخت طبقاتی نیروهای منتقتد و اپوزیسیون کنونی و گذشته، شباهت چندانی بین فضای کنون و گذشته وجود ندارد. نیروهای اثرگذار و مرجع در شرایط کنونی تعین خاصی ندارند و حال آن که در دو دهه پیش از انقلاب، جریانهای مرجع و اثرگذار، به شکل متنوع و شاخص، وجود داشتند و در نهایت همان ها در رهبری انقلاب کم و بیش سهمی برعهده گرفتند.
▪️ آیا به نظر شما طرفداران نظام پادشاهی (چه مطلقه همچون حکومت پهلوی و چه مشروطهخواه) در میان مردم ایران از پایگاه اجتماعی برخوردارند؟ برای پاسختان چه دلیلی دارید؟
♦ از آنجا که هیچ گونه آمار و ارقام و تحقیق میدانی در این مورد وجود ندارد (یا من بی خبرم) و خودم نیز ده سالی است دور از کشور زندگی می کنم، طبعا هیچ نوع برآوردی از نوع گرایش سیاسی مردم و به ویژه گرایش هواخواهانه به این گروه و یا آن گروه و یا این فرد و آن فرد نمی توانم داشته باشم؛ ولی بعید می دانم که نظام سیاسی سلطنت سنتی در جامعه کنونی ایران هواخواه جدی و قابل توجهی داشته باشد.
جدای از این که برخی در این مورد چگونه فکر می کنند، شخصا تصور می کنم که رژیم پادشاهی به لحاظ ماهوی و تاریخی، رژیمی است منسوخ و از رده خارج شده، از این رو، دلیلی ندارد مردمی که در یک انقلاب عمومی و مردمی، به هر تقدیر، سلطنت موروثی کهنه و ارتجاعی را به جمهوری و جمهوریت تبدیل کرده اند، بار دیگر تمایل داشته باشند به عقب برگردند. منطقا مردم باید استعلایی برخورد کرده و ایران را به جمهوری تمام عیار با تمام ملزوماتش تبدیل کنند. درست است که پادشاهی منطقا و عملا می تواند با دموکراسی هم همراه شود (چنان که در دموکراسی های پیشرفته غربی نیز چنین است) ولی تاریخ ایران و شرایط فرهنگی ایران، با فضای فرهنگی و روند تحولات اجتماعی و اقتصادی و تمدنی اروپا و غرب یکی نیست. جغرافیای فرهنگی ما دیری است که آماده بازتولید استبداد در اشکال مختلف است. در این مسیر پر هزینه، نه تبدیل سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه مانع استبداد شد و نه تغییر اساس رژیم مشروطه به جمهوری توانست از بازتولید استبداد مانع شود. اکنون دو نظام استبدادی سلطنت و ولایی با هم تلفیق شده و کابوس هولناکی به نام «جمهوری اسلامی ایران» با مدل ولایت مطلقه فقیه را آفریده است. ولایت مطلقه فقیه متأخر ملهم از ولایت مطلقه نظام شهریاری دیرین و مستظهر به فره ایزدی است. گزاف نیست که بگوییم «مؤبدشاهی» عصر ساسانی به «فقیهشاهی» کنونی تبدیل شده است.
اما این که اخیرا شماری از مردم در خیابان به نفع رضاشاه و یا پهلوی ها شعار می دهند، به گمانم بیش از آن که دلیل داشته باشد، علت دارد. اولا، ظاهرا اغلب اینان جوانانی هستند که رژیم گذشته را اصلا تجربه نکرده و عموما از سیر تحوئلات تاریخی نیز اطلاع ندارند؛ ثانیا، می پندارم که این افراد به عنوان واکنش به شرایط حاکم و در مختلفت با نوع تبلیغات ایدئولوژیک و یک سویه حاکمان جمهوری اسلامی متوسل به چنین پندارها و شعارهایی می شوند نه از سر اطلاع و آگاهی و در واقع انتخاب. برای من قابل فهم نیست جوانی که با تمام جوش و خروش و احساساتش شعار آزادی سر می دهد و دنبال دموکراسی و حقوق بشر است، چگونه می تواند همزمان نماد دیکتاتوری معاصر یعنی رضاشاه را بنوازد و بگوید: «رضاشاه روحت شاد»؟! مگر این که باور داشته باشد رضاشاه پهلوی نماد آزادی خواهی بوده و می خواست برای مردم ایران دموکراسی بیاورد! البته این به معنای نفی خدمات سازندگی پهلوی اول نیست. وانگهی، اصول بنیادی نظام پادشاهی (از جمله موروثی بودن سلطنت)، با اصول بنیادی دموکرسی ملتزم به حقوق بشر کنونی، ماهیتا در تعارض است.
ولایت مطلقه فقیه متأخر ملهم از ولایت مطلقه نظام شهریاری دیرین و مستظهر به فره ایزدی است. گزاف نیست که بگوییم «مؤبدشاهی» عصر ساسانی به «فقیهشاهی» کنونی تبدیل شده است.
در هرحال فکر می کنم بخشی از نوستالژی ایرانیان به سلطنت مربوط می شود به آخرین رژیم سلطنتی و این که رژیم بدیل آن نه تنها نتوانسته جانشین بهتری باشد، بلکه از جهات مختلف بر وخامت اوضاع افزوده و حتی سوگمندانه حیات تاریخی ملت ایران را در معرض خطر جدی قرار داده و اینان می پندارند که راه نحات بازگشت به گذشته و نظام پادشاهی است. بیفزایم که اگر نبود حضور رسانه ای رضا پهلوی به عنوان فرزند و وارث ادعایی پادشاهی زوال یافته، نسل کنونی قادر نبود هیچ گونه رابطه ای با چار دهه پیش برقرار کند. به ویژه که رضا پهلوی از همین نسل به شمار می آید و تیپولوژی و گفتارش جوان پسند است و می تواند برخی دلها را برباید.
▪️اگر پیش از انقلاب دین و گفتار دینی توان بسیج تودهها را داشت، آیا اکنون توان چنین کاری به دست یک گفتار «ملیگرایانه» با گرایشهای شووینیستی درافتاده است؟
♦ به نکته مهمی اشاره کرده اید. تجارب تلخی چون اسلام سیاسی – انقلابی معاصر (از اخوان المسلمین گرفته تا انقلاب ایران و طالبان و القاعده و اخیرا داعش)، موجب شده است که حداقل در ایران کنونی و آینده، این نوع اسلام، تا حدود زیادی اعتبار و اثرگذاری سیاسی و مردمی خود را از دست بدهد و به ویژه در طبقات متوسط و تحصلیکرده و نیمه مدرن جامعه بی اعتبار شود؛ ولی به گمانم، اسلام میانه رو و غیر افراطی و کم و بیش مدافع و مروج جمهوریت و مؤلفه های جهان مدرن، می تواند کاتالیزور قدرتمندی در جامعه عموما مذهبی ایران باشد و روند گذار از استبداد دینی به دموکراسی و توسعه نسبی را تسهیل کند.
اما خطر آن است که اسلام سیاسی و رادیکال بی اعتبار شده این بار در قالب یک شووینسم جدید ایرانی بازسازی شود. نشانه هایی از این نوع پیوند مذهب شیعی با ملی گرایی شوونیستی ایرانی قابل مشاهده است. این روند شاید از جنگ هشت ساله با عراق آغاز شد و در دوران احمدی نژاد به دلایل (حداقل از نظر من ناشناخته) بازسازی شد و در قالب «مکتب ایرانی» خود را نشان داد. هرچند این نحله، که نه ریشه هایی روشن در مذهب داشت و نه چندان با تاریخ کهن ایرانی پیوند برقرار می کرد، به عنوان «جریات انحرافی» در گفتمان حاکم جمهوری ولایی محکوم و طرد شد ولی در هرحال خطر بازخیزی آن هست. اگر سیاست های ضد ایرانی و افراطی نئوکان های مستقر در کاخ سفید ادامه پیدا کند و خطرات جدی برای میهن احساس شود، این شئونیسم مذهبی – ملی می تواند فعال تر شود. به ویژه که امروز بر هر ایرانی روشن است که ترامپیسم حاکم بر آمریکا، پیوند استواری با عربستان و اعراب هم پیمانش برقرار کرده و حساسیت زیادی نسبت با عربان در دیرباز در افکار بسیاری از ایرانیان وجود داشته و دارد.