درآمد
چندی پیش مقالهای تقریبا مبسوط از اینجانب در باره کتاب «شهید جاوید» اثر زندهیاد نعمتالله صالحی نجفآبادی در سایت زیتون انتشار یافت. در پی آن جناب حجتالاسلام آقای محمدعلی کوشا از فضلای خوشفکر و از شاگردان نویسنده کتاب شهید جاوید، نوشتاری با عنوان «نقدی بر نقد یوسفی اشکوری از شهید جاوید» ارائه کرد که آن نیز در زیتون منتشر شد. پیش از هر چیز به جد از این دوست عزیز و عالم خردگرا سپاسگزارم که با احساس مسئولیت تمام، نقدی بر وجیزه اینجانب نوشته و آن را با مخاطبان زیتون به اشتراک گذاشتند. گفتهاند «حیاهالعلم بالنقد والرد». ایشان نیز، هم در مقام دفاع از حقیقت و علم و هم برای ادای دین به استادشان زحمت تدوین و نگارش مقاله بلندی را بر خود هموار کرده و در نهایت بر غنای نوشتارم افزودهاند. سپاس فراوان.
اما گفتنی است من هم از روزگار جوانی (دهه چهل) از خوانندگان و میتوان گفت از شیفتگان افکار و آثار مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی بودهام و در دهه پنجاه به حلقه چند نفره شاگردان استاد راه یافتم. در ماجرای شهید جاوید نیز از حامیان و مدافعان آن در جمع طلاب حوزه قم بودهام. پس از انقلاب نیز همچنان پیوند فکری و عاطفی بین ما برقرار بود و ایشان در اواخر عمر (البته پیش از دوران زندانی شدنم در سال 79) برای دیدارم به منزل ما آمد. در این دوران تقریبا طولانی یکی از موضوعات مطرح فیمابین، دیدگاه کتاب «شهید جاوید» به ویژه در ارتباط با تحلیل زندهیاد دکتر شریعتی در این باب بوده است. اکنون مجالی برای بازگویی این خاطرات نیست و این اشاره نیز برای آن بوده است که بگویم من نه با کتاب مورد بحث بیگانهام و نه با نویسنده گرامی آن.
لازم به ذکر است یکی از سنتهای بسیار پرارجی که مرحوم صالحی داشت این بود که معمولا نوشتههای مهم را پیش از انتشار، برای نقد و بررسی و احیانا اصلاح و بهبود، برای افراد صاحبنظر میفرستاد و به نظر منتقدان نیز به جدّ عنایت داشت. اگر این سنت نیکو در عموم اهل اندیشه و قلم به ویژه در میان عالمان حوزههای علمیه مقبول افتد، هم به رشد علم و اصلاح افکار و عقاید کمک میکند و هم به نویسندگان و اهل نظر یاری میرساند تا پیش از انتشار و عمومی شدن برخی مباحث مهم و چالش برانگیز، رفع اشتباه و یا رفع ابهام کند. من از استاد فقید خیلی چیزها آموختهام و یکی از این امور، همین یاری خواستن از دوستان صاحبنظر است و از قضا همان مقاله نقد شهید جاوید را پیش از انتشار برای دو دوست دانا (که از قضا یکی از آنان عالم حوزوی / دانشگاهی است) فرستادم و از نظریات و تذکراتشان برای ویرایش و پیرایش نوشته سود بردم.
حال عرض میکنم که نقدنوشته جناب کوشا برای من بسیار مغتنم است و بیگمان برای ویرایشِ نهاییِ نوشتار مفید خواهد بود (چرا که نقدنوشته شهید جاوید چند صفحهای است از نوشتهای تقریبا مفصل در باره رخداد کربلا و ماجرای قیام امام حسین) و به ویژه از برخی توجهات ایشان در اصلاح و یا تکمیل و یا ابهامزدایی داستان کربلا سود خواهم برد.
اما برای این که از سویی نقدهای جناب منتقد محترم دقیقتر نقل شده باشد و هم مجبور به بازگویی مضمونی نوشتار ایشان نشوم، از شیوه پاسخگویی مزجی استفاده کرده و در متن ایشان پاسخها و ملاحظات خودم را مینویسم. البته برای کاهش حجم متن و پرهیز از اطناب ممل، ناگزیر از متن ایشان در حدی استفاده میکنم که مراد نویسنده را برساند و به همین منظور پاسخهای خودم را نیز در حد امکان موجز مینویسم. گفتنی است چند صفحه پایانی که ترجمه متن سیدمرتضی علمالهدی و شیخ طوسی است را حذف کردهام؛ چرا که ارتباطی با موضوع مورد بحث نداشته است. ضمنا پانوشتهای مقاله آقای کوشا به انگیزه کاهش حجم متن و نیز عدم ضرورت ارجاعات حذف گردید.
موضوعات را البته به ترتیب ارائه شده و به تفکیک شمارهبندی میکنم.
یکم
«اشکوری در بخشی با عنوان «آیا پیروزی امام حسین ممکن بود؟» به آیتالله صالحی نجفآبادی اعتراض میکند که چگونه در کتابش این احتمال را تقویت میکند که امام حسین(ع) پیروزی بر دشمن را ممکن میدانسته و اساساً به امید پیروزی بر دشمن قیام نموده است؟ و به گونهای مطلب را پی میگیرد که گویی این اعتراض در حقیقت به خود امام حسین برگشت میکند که چرا امام به سخن کسانی که او را از این حرکت باز میداشتند گوش فرا نداده است؟…».
جناب کوشا سپس با ارائه گزارشی از رخدادهای مدینه تا مکه و مکه تا کربلا تلاش کرده تا نشان دهد تنها گزینه امام حسین همان بوده که انجام داده است. از این رو در قالب استفهام توبیخی پرسیده است: «… امام حسین(ع) دربارۀ قیام خود چه کاری باید انجام میداد که انجام نداده است؟!!…».
پاسخ:
به اجمال دو نکته را یادآوری میکنم:
اولا، بله! میتوان این ایراد را از منظری نیز بر امام حسین وارد دانست، ولی من در مقام نقد آرای مرحوم صالحی نجفآبادی بودهام و نه امام حسین.
آنچه من دریافتهام این است که استدلالهای جناب ایشان برای اثبات این مدعا که امام درستترین تصمیم را گرفته و حداقل تا برخورد با حر به پیروزی مطمئن بوده نادرست و حداقل قانعکننده نیست. البته اگر برای جناب کوشا قانعکننده است که حرفی نیست و (حداقل در یک گفتگوی مکتوب و از راه دور) کاری فیصلهبخش هم نمیشود کرد. چنان که گفتهام تحولات بعدی نشان داد که از قضا نظر منتقدان و مخالفان واقعبینانهتر بوده است تا تصمیم امام حسین.
ثانیا، این که حسین بن علی چه میتوانسته بکند؛ واقعیت این است که امروز پس از گذر این همه زمان و از لابلای انبوه روایات مختلف و آشفته و غالبا نامعتبر و آمیخته با انوع جعلیات و جزمیات مذهبی و فرقهای، نمیتوان برای این پرسش، پاسخ روشن و قانعکنندهای یافت؛ اما آنچه که اکنون به حدس و گمان میتوانم گفت این است که خروج امام حسین از مدینه به انگیزه حفظ جان و یا به نشانه اعتراض و حضور در شهر مقدس دینی مکه با توجه به مرکزیت دینی و سیاسی آن، تا حدودی موجه مینماید و شهادت سرفرازانه و پر افتخار آن حضرت و یاران اندکش صد البته فخر بشریت است، اما خروج به قصد عراق و برای خلع خلیفه حاکم و مستقر؛ و در سوی دیگر سکه تسخیر قدرت خلافت و احیای خلافت علوی و حسینی، چندان معقول و موجه نمینماید. چرا که در چنان شرایطی اوضاع سیاسی جهان اسلام و به ویژه عراق چندان آشفته و ناممطئن بود که اگر نگوییم پیروزی را ناممکن مینمود دست کم چنین اقدام شورشگرانهای پر خطر و با ریسک بسیار بالایی همراه بود و در عمل نیز به زودی پیامد فاجعهبار آن اثبات شد.
شاید همان پیشنهادهای ابنحنفیه و ابنعباس مبنی بر کوچ به یمن و یا سرزمینهای دیگر با اطمینان بیشتری همراه بود؛ گزینههایی که بعدها خود آن حضرت نیز (هر چند دیرهنگام) پیش کشید و حتی وفق نقل قولی حاضر شد به شام برود و شخصا با یزید دیدار و گفتگو کند. ای کاش یکی از این پیشنهادهای خیرخواهانه و مصلحانه پذیرفته میشد. به همین دلیل است که عموم علمای اهل سنت و جماعت، ضمن اذعان شماری از اینان به خلافت یزیدبنمعاویه و نادرست دانستن خروج حسین، شهادت امام و یارانش به دست کارگزاران حکومت را نادرست میدانند و محکوم میکنند.
در هرحال نقطه عزیمت بحث این است که آیا امام حسین به انگیزه تسخیر خلافت و به اصطلاح مکرر نویسنده شهید جاوید، برای تشکیل حکومت اسلامی رفته بود یا نه؛ اگر پاسخ مثبت است (که از نظر نویسنده شهید جاوید و جناب کوشا و راقم نیز هست)، آنگاه باید به این پرسش پاسخ داد که در چنان شرایط و فضایی، توازن قوا به سود امام بود یا نه، که به گمانم نبوده است.
دوم
«آقای اشکوری در مقام دیگری از نقدشان در پانوشت آوردهاند: «شگفت اینکه در شهید جاوید (ص 120) جملهای از امام علی در خطبه شقشقیه غیردقیق ترجمه شده و برای تأیید قیام مسلحانه مورد استفاده قرار گرفته است. در خطبه چنین آمده است: «وَ طَفِقْتُ أَرْ َئِي بَيْنَ أَنْ أُصُولَ بِيَد جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَه عَمْيَاء…».
… اگر ایشان به کتاب «لسان العرب» و یا «تاج العروس» که دربارۀ لغت عرب نوشته شده است مراجعه میکردند، میدیدند که در آنجا آمده است: في حديث علي، كرّم الله وجهه: أَصولُ بيدٍ جَذَّاءَ أَي مقطوعة، كنى به عن قصور أَصحابه و تقاعدهم عن الغزو؛ در حدیث علی(ع) أَصولُ بيدٍ جَذَّاءَ؛ جذاء به معنای بریده است که کنایه از کوتاهی و امتناع یارانش از جنگ میباشد» (لسان العرب، ج3، ص479)».
پاسخ:
نخست سپاسگزارم که جناب کوشا ارجاع مهم به لسانالعرب را یادآوری کردند. حتما آن را در متن اصلیِ نوشتهام وارد خواهم کرد. اما شواهد و قراین نشان میدهد که مراد امام علی نمیتواند اقدام مسلحانه و شورش بر خلیفه نخست و دیگر خلفا باشد. زیرا اولا (چنان که آوردهام) با اصول فکری و سیره رفتاری و گفتاری آن بزرگوار و امامان بعدی سازگار نیست و ثانیا، اگر مضمون لغت در لسان العرب معیار باشد، میتوان پرسید مگر در آن روزگار (مقطع سقیفه) علی اعلام جنگ کرده بود که از «قصور» اصحابش و خودداریشان از جنگ و پیکار با دشمن شکوه کند؟ در واقع این تعبیر با روزگار خلافت علی و آن هم بیشتر با مقطع پس از جنگ صفین و نهروان سازگار است و نه در مرحله آغازین خلافت ابوبکر.
بدین ترتیب این فرمایش منتقد محترم پذیرفتنی نمینماید که: «باید به آقای اشکوری گفت: در مواردی که تعبیر کنایی است اساساً صحیح نیست که در ترجمۀ آن معنای اصلی عبارت لحاظ شود و در زبان فارسی نیز بسیار معمول است که چنین عبارتهایی را هرگز بر معنای اصلی آن حمل نمیکنند».
سوم
«آقای اشکوری در جایی دیگر در قسمت پاورقی از احتمال خیانتورزی مسلم بن عقیل به امام حسین(ع) سخن میگوید: ایشان مینویسند: «… وقتی امام حسین از عراقیان خدعه دیده و فریب خورده باشد، چرا مسلم چنین نباشد؟!»
باید به جناب اشکوری گفت: در سپاه امام حسین(ع) خانواده و برادران مسلم بن عقیل نیز بودند. آیا امکان دارد کسی در حق خانوادۀ خود و برادران خود خیانت ورزد و آنها را به سمت مرگ سوق دهد؟!! … و لذا اینکه آقای اشکوری گفتهاند که احتمال خیانت مسلم منتفی نبوده است، سخنی بیپایه و دور از حقیقت است».
پاسخ:
ظاهرا در این فقره اشتباهی رخ داده است و اگر منتقد عزیز دقت بیشتری میفرمود مراد حقیر آشکار میشد. آنچه من مدعی شده بودم این بود که از این دعوی نویسنده «شهید جاوید» که «… کسی که نظرش مخالف نظر مسلم بن عقیل است و میگوید: امکان پیروزی نبوده آیا میتواند به مسلم نسبت خطای در تشخیص بدهد؟»، نوعی عصمت برای مسلم استنباط میشود (هرچند شخصا با شناختی که از اندیشههای بلند استاد صالحی دارم او چنین باوری نداشته است) و نقل نمونههای فریب خوردگی امام علی و یا شخص حسین بن علی نیز برای رد مدعای صالحی بوده است وگرنه هرگز در مخیلهام نگنجیده است که شخصیت استوار و خالص و وفاداری چون مسلم بن عقیل خیانت ورزیده است. هذا بهتان عظیم.
چهارم
«آقای اشکوری در ادامۀ نقدشان نوشتهاند: « نویسنده [آیتالله صالحی] بر این گمان است که پیشبینیهای حسین کاملاً دقیق و صحیح بود «…آری حوادث پشت پرده که از مجرای طبیعی قابل پیش بینی نبود اوضاع عراق را تغییر داد و عبیدالله زیاد که در آغاز از ترس ارتشِ داوطلبِ امام به قصر حکومتی فرار کرد و محاصره شد، سرانجام بر نیروهای ملّی مسلّط شد». اما گفتن ندارد که بدفرجامی چنان پیشبینیهایی، نه با هوشمندی شخصیتی چون حسین بن علی سازگار است و نه (به ویژه) با علم خاص امام که نویسنده بدان باور دارد».
جناب کوشا سپس با این بیان که «در جواب ایشان بهتر است بخشی از کتاب «شهید جاوید» را که ایشان به نقد آن پرداختهاند نقل کنیم و سپس بحث را دربارۀ نقد ایشان پی بگیریم»، فرازهایی نسبتا طولانی از متن کتاب شهید جاوید را میآورد».
پاسخ:
از آنجا که این فرازها عینا از کتاب مورد مناقشه است و من آنها را خوانده و چندان موجه نیافتهام، بدیهی است تکرار اصل مدعا نمیتواند جای دلیل را بگیرد و بهتر بود که جناب مدافع به دلایل استوار دیگری متوسل میشد. با این همه، اجمالا عرض میکنم که وقتی پیشبینیها به کلی غلط از آب در میآید، حداقل آن است که یک جای کار میلنگد. در هرحال این پرسش ستبر پاسخی درخور میطلبد که چرا پیشبینیهای مخالفان حرکت به عراق درست از آب درآمد؟ توجیهات عمدتا درون دینی نویسنده شهید جاوید قانعکننده و حداقل تمام نیست. اگر قرار بر تفسیر عقلانی و نه کلامی سنت و سیره نبوی و رخداد کربلاست، باید اندکی از معتقدات دینی و «اصاله الحدیث» فاصله گرفت و از منظری دورتر به تماشا و تحلیل نشست.
پنجم
اشکوری در ادامه مینویسد: «صالحی مدعی است که «نهضت عظیم حسین بن علی علیهالسلام را از نظر مجاری عادی و با صرف نظر از علم غیب امام بررسی کرده است» اما چنین کاری نه در عالم نظر موجّه است و نه در عالم عمل و سیاست، شدنی».
پاسخ:
من همچنان بر همان نظرم. هرچند موضوع بسی جدیتر و مهمتر از آن است که با چند جمله بتوان به مرحله فیصله بخش و حداقل جمع بست سازگار رسید ولی در اینجا ناگزیر به اجمال عرض میکنم که: صالحی نجفآبادی و نیز شارح ایشان برای موجه و معقول نشان دادن مدعیاتشان در گزارش و تحلیل رخدادهای تاریخی (از جمله فرازهای نقل شده از کتاب در نقدنوشته جناب کوشا)، بیش از همه و پیش از هر چیزی، به روایات تاریخی در سیره نبوی و یا علوی و امامان شیعی تمسک میجویند؛ گویی «هر چه آن خسرو کند شیرین بود»، و حال آن که گفتار و عمل پیامبر و علی و امامان حسن و حسین از منظر یک مورخ، لزوما به معنای درست بودن آنها نیست؛ صحت و سقم مدعیات نیاز به ادله و شواهد و قراین معقول و مستند درون دینی و بیرون دینی دارد.
البته به خوبی آگاهم که این مدعای من به کلی با دیدگاه اعتقادی شیعی رایج در تعارض است. چنان که در نقد نویسنده شهید جاوید آوردهام و (باز هم خواهم آورد) تاریخنگار در مقام مورخ (و نه متکلم) فقط و فقط به استناد دادههای مستند و حداقل معقول تاریخی، دعاوی خود را به پیش میبرد. مشکل اصلی کسانی چون صالحی و مطهری این است که تلاش میکنند جامه تاریخ را به هر شکلی بر کالبد یک سلسله باورهای مفروض کلامی و فرقهای بپوشانند؛ به گونهای که هم باورهای دینی، معتبر و مقدس بمانند و هم سهم عقل ادا شود؛ و تجربه نشان میدهد که چنین تلاشی همیشه کامیاب نبوده و نیست. هر مورخ مستقلی میداند که چنین روشی نامش هرچه باشد تاریخنگاری نیست. از قضا کتاب شهید جاوید نمونه خوبی برای ناکامی چنین رویکرد تناقضآمیزی است. در هر حال «متکلمِ مورخ» پارادوکسیکال است و حداقل همیشه قرین توفیق نیست.
ششم
سپس کوشا از قول من میآورد: «نیز پرسیدنی است، در مقطع دریافت خبر شهادت مسلم و اطلاع از دگرگونی اوضاع کوفه، امام حسین با یارانش به مشورت مینشیند تا تصمیم بگیرد و در فرجام کار، با اینکه خود معتقد به بازگشت بوده، به نظر برخی از یاران و مشاورانش (بیشتر اصرار برادران مسلم) احترام میگذارد؛ ولی چرا حضرت ایشان در آغاز، در مدینه و به ویژه در مکه نه تنها مشورت نمیکند بلکه به مخالفتهای عموم یارانش و اعضای خاندانش اعتنایی نمیکند و عازم عراق میشود؟ حداقل آن است که باید عدم مشورت نخستین و مشورت پسین، مدلل و مبیّن باشد».
آنگاه منتقد محترم مینویسد: «چگونه آقای اشکوری با چنین قاطعیتی مدعی میشود که امام در مدینه هنگام خروج به سمت مکه با کسی مشورت نکرده است؟!! آیا اینکه در منابع تاریخی این مطلب نیامده دلیل بر عدم وجود آن است؟!! دیگر آنکه آیا در مدینه راه دیگری برای نجات از دست عمّال یزید به جز هجرت به سوی مکه برای امام حسین(ع) قابل تصور بود؟! آیا امام در آنجا میتوانست به نيروي نظامي متوسل شود؟ و یا شخصیتی همچون او ميتوانست به بیعت با یزید راضی شود؟! آقای اشکوری به گونهای سخن گفتهاند که انگار راه دیگری در مدینه برای امام حسین(ع) متصور بوده که امام در آن موقعیت حساس میتوانسته آن را با مشورت کردن بیابد و انجام دهد!!
اینکه عموم یارانی که با امام بودند حتی در همان مقطع شهادت مسلم و قبل از آن، راه منطقی را در رفتن به سوی کوفه میدانند و به امام پیشنهاد میدهند که هنوز امید برای رسیدن به هدفی که قبلاً خود را برایش آماده کردهاند وجود دارد، خود بر این دلالت ندارد که آنها در مکه نیز یعنی همان جایی که امید پیروزی بسیار بیشتر از زمانی بود که خبر شهادت مسلم بن عقیل به آنان رسید؛ برای رفتن به سوی کوفه هم نظر بودهاند؟!!».
پاسخ:
در این فراز چند پرسش مطرح شده است که میکوشم به اجمال پاسخ دهم و حداقل موضع خودم را مشخص کنم.
در مورد نقد نخست ایشان عرض میکنم: من با اندک اطلاعی که از تاریخ دارم میگویم اسناد کنونی برای تشخیص صحت و سقم واقعی مشورت و عدم مشورت امام حسین در مدینه، کفایت نمیکند. اگر من ادعا کردهام چرا امام در مدینه مشورت نکرده است، به استناد عموم منابع است و گرنه علم غیب ندارم؛ احتمال دارد امام وفق سنت پدر و برادر و خودش مشورتهایی نیز انجام داده باشد. اگر از نظر من قاطعیت و جزمیت فهمیده میشود، بدین ترتیب تصحیح میکنم.
اما این که فرمودهاند «آیا اینکه در منابع تاریخی این مطلب نیامده دلیل بر عدم وجود آن است؟»، سخن بس شگفتی است! مگر میتوان بر امور عدمی استدلال کرد؟ این مانند آن است که کسی مدعی شود امام حسین برای هواخوری و استراحت به عراق میرفت و بعد در برابر پرسش از دلیل، بگوید فقدان دلیل به معنای عدم واقعیت نفس الامری نیست؛ من چنین میگویم و شما بروید دلایل و اسناد آن را بجویید.
در باره گزینههای امام در داستان خروج از مدینه پیش از این سخن گفتهام و تکرار جایز نیست.
اما این که شخصیتی چون امام حسین میتوانست با کسی چون یزید بیعت کند یا نه، باز داستان دراز دامنی است و بسیاری از پژوهشگران شیعی و سنی در این باب بحث کرده و نظر دادهاند. من هم اجمالا معتقدم حسین بن علی در چهارچوب تفکرات خود قاعدتا نمیتوانست بیعت کند ولی اگر خود را از مفروضات جزمی اعتقادی خود در باب امامت و عصمت و علم امام رها کنیم، شاید بتوان ماجرا را به گونههای دیگر هم فهم و تحلیل و تفسیر کرد. البته (چنان که نویسنده شهید جاوید بارها به حق بدان استناد کرده است) بزرگترین مجرم، شخص یزیدبن معاویه بوده است که، بر خلاف سنت اسلامی و عقلی، شخصیتهایی چون ابن زبیر و حسین و ابن عمر را به بیعت مجبور کرد و بدتر و زشتتر، آن که تهدید به قتل کرد و این سنگبنای فاجعهآمیز کربلا را نهاد و شمار قابل توجهی از عالمان اهل سنت نیز بدان اذعان کردهاند (از جمله از متأخران: عباس محمود العقاد در «ابوالشهداء» و مودودی در «الخلافه والملک»).
اما این که گفته شده عموم کسانی که از مکه همراه امام بودهاند به معنای آن است که «برای رفتن به کوفه همنظر بودهاند»، میتوان گفت: واقعا (حداقل بر راقم) روشن نیست که امام حسین برای عزیمت به سوی کوفه نظر تمام یاران و همراهانش را پرسیده و تصمیم او برآیند رایزنیهای جدی و مستمر باشد. وقتی در پاسخ بزرگان خاندانش به خواب استناد میکند و بر آن اساس خود را ملزم به عزیمت میداند، دیگر مشورت بلاموضوع مینماید. وانگهی، اگر قرار بر مشورت و اعتبار نظر مشاوران و یاران باشد، عموم بزرگان آن دوران (اعم از کسانی که ما امروز آنها را از اهل بیت و شیعه میشناسیم و وفادار به حسین بودهاند و یا مخالفان سیاسیاش مانند عبدالله بن عمر) با رفتن حسین به عراق قاطعانه مخالف بودهاند؛ آیا میتوان رأی تعداد کم شماری از وفاداران علوی و حسینی در کوفه و بصره را با آرای بزرگان صحابی و تابعی مدینه و مکه برابر دانست؟
هفتم
«اشکوری در ادامه مینویسد: «[نویسنده] تلاش وافر کرده تا به نوعی بین علم غیب امام و رعایت قواعد عقلایی و طبیعی، جمع کند ولی به نظر میرسد چنین جمع و سازگاریای حاصل نشده باشد. در این زمینه گاه نویسنده دست به توجیهاتی زده که از خردمندی چون او بعید و حتی عجیب مینماید. او مینویسد: «و این نقص امام نیست که پس از تحقیق کامل، ظاهر آراستة مردمی را حمل بر حقیقت کند و مصلحت خداوند نباشد که از علم لدنّی استفاده کند». اگر قرار بر این باشد هر جا که در تفسیر حوادث در ماندیم به علم لدنی و غیب متوسل شویم، دیگر این همه اصرار بر رعایت قواعد عقلایی در جنبش امام و داستان کربلا برای چیست و چگونه ممکن خواهد بود؟…».
باید در جواب ایشان گفت که برای رسیدن به تحلیلی درست از دیدگاه نویسندۀ شهید جاوید، انسان باید مقدمۀ کتاب را به خوبی مطالعه نماید. سپس ایشان فرازهایی از «صفحات آغازین کتاب» را آورده و ادعا کرده که در پاسخ به این سؤال که «آيا زمان شهادت آن حضرت هم به طور دقيق معلوم بود يا نه؟»، دو دیدگاه وجود دارد … ولی نقطه مشترک این دو دیدگاه عمل به وظیفه ظاهری و عمل بر وفق موازین عقلی و طبیعی بوده و اساس کتاب «شهید جاوید» بر مبنای نقطۀ مشترک هر دو گروه که همان وظیفۀ امام بر عمل به موازین عادی است بنا شده است… متاسفانه غفلت از این نکته باعث شده که ناقد محترم جناب آقای اشکوری چیزی را نقد کنند که اساساً آیتالله صالحی بدان اذعان ندارد و به نقطۀ مقابل آن معتقد است».
آنگاه جناب کوشا همین مدعا را از برخی آثار دیگر نویسنده شهید جاوید نقل کرده است.
پاسخ:
چنین مینماید که منتقد محترم چنان که باید به دعاوی انتقادی من توجه نکرده است. من به دیدگاه نویسنده شهید جاوید به خوبی آگاه بوده و در متن مقالهام نیز بخش مهمی از همین مطالب منقول جناب کوشا آمده و ایشان کاری جز این نکرده است که همان مدعیات را تکرار کند و در نهایت مدعا را به جای دلیل بنشاند.
سخن اصلی من این است که در زندگی هر کسی (پیامبر و یا امام و یا عارف و…)، وقتی به هر دلیل و از هر طریقی، بداند که فرجام فلان تصمیم و اقدامش ناکامی و بدتر نابودی است، نباید بدان مبادرت ورزد. نویسنده شهید جاوید با استناد به آیه 159 بقره به این رأی اذعان کرده است. آخر عملی که هدف و یا اهداف آدمی را برآورده نمیکند، بلکه به پیامدها و نتایج فاجعهبار منتهی میشود، چگونه میتواند طبیعی و بر وفق موازین عادی و عقلی و عقلایی باشد؟ چگونه و با کدام منطق و استدلالی میتوان پذیرفت که علم یقینی به فرجام کاری برای فرد ایجاد وظیفه نمیکند و او ملزم نیست به علم و آگاهی خود عمل کند؟ مگر علم معیار عمل نبوده و نیست؟ در مقالهام توضیح دادهام که صالحی در پارادوکس علم غیب و آگاهی امام حسین و عمل بر وفق موازین طبیعی و عادی و عقلایی گرفتار آمده است و به گمانم، به رغم نکات مهم و درستی که مطرح کرده است، در نهایت دیدگاهش کامیاب از آب در نیامده است.
واقعیت این است که اگر نویسنده، هدف غایی «شهید جاوید» را تشکیل حکومت اسلامی و آن هم در کل جهان اسلام (که مستلزم تغییر رژیم و برانداختن خلافت شام است) بداند، که میداند، بالملازمه میبایست به پیروزیاش در حرکت به سوی مرکز شورش و انقلاب یعنی کوفه و عراق اطمینان نسبی (و نه حتی مطلق) داشته باشد و استدلالهای صالحی برای چنین پیروزیای قانعکننده نیست. از جمله در این میان، اذعان به علم و یقین به این که «امام میدانست که به کوفه نمیرسد و شهید خواهد شد»، دیگر استفاده از موازین طبیعی و عقلایی، چه معنا و مفهومی دارد و با کدام منطق و عقل سازگار است؟
البته گفتن ندارد که اصولا ورود عنصر غیب و امور متافیزیکی در بررسیهای تاریخی و فهم منطقی و علمی و طبیعی، از جمله در باب داستان امام حسین و کربلا، تفسیر و تحلیل عقلایی و طبیعی و عادی این حوادث را اگر نگوییم ناممکن، حداقل مختل میکند. از این رو مورخ خداباور و دیندار (اعم از مسلمان و غیر مسلمان)، که به هر تقدیر بر آن است که هستی و انسان و تاریخ را بر انگاره خدا و غیب، تفسیر و تحلیل کند، باید دقیقا قلمروها را مشخص کند و حداقل در چنبره تناقضات گرفتار نشود. به هرحال اگر قرار است حوادث و رخدادها (اعم از طبیعی و انسانی و تاریخی) با معیارهای عقلی و طبیعی فهم و بررسی شوند، لاجرم باید بر بنیادهای عقلی استوار و مدلل شده باشند و صالحی و کوشا همواره به قرآن و حوادث مشابه در زندگی پیامبر و علی و حسن و حسین ارجاع میدهند و در پاسخ به منتقدان، باز همان گزارهها را تکرار میکنند و این شیوه، فرجامی عقلایی ندارد، چرا که فاقد موازین معرفتی بین الاذهانی است.
سخن آخر این که منصفانه باید گفت همان نظریهای که میگوید حسین میدانست شهید خواهد شد ولی برای پیروزی نظامی و تشکیل حکومت نرفته بود و به قول اقبال لاهوری «مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی بر چنین سامان سفر»، از سازگاری درونی و منطقیتری برخوردار است.
این را هم بگویم تأکید من بر علم امام به فرجام کارش و اشاره به روایات پرشمار در این باب، هرگز به معنای اذعان به صحت آن روایات نیست بلکه فقط اشارتی است به تناقضات تحلیل داستان کربلا در نظریهپردازیهای نویسنده شهید جاوید و بس. درست است که ایشان تلاش وافر کرده شماری از این روایات را سست کند و یا به گونهای توجیه و تفسیر کند که با نظریهاش در تعارض نباشد ولی در نهایت کامیاب به نظر نمیرسد.
این نیز گفتنی است وقتی امروز دادههای ثبت شده این همه در معرض ابهام و تفاسیر مختلف و متعارض است، چگونه میتوان فهمید خواب امام حسین در مدینه و یا در بین راه چگونه بوده و چه مضامینی داشته است؟
هشتم
«ناقد محترم در جایی دیگر نوشتهاند: «آنچه امروز از مجموعۀ سخنان پراکندۀ امام در این باب [هدف امام از قیام] در منابع موجود است چندان مبهم و گاه متناقض مینماید که به راستی نمیتوان به صرف استناد به آنها، اهداف مشخصی در موضوع علل قیام امام حسین دریافت و به همین دلیل است که از گذشته تاکنون هر کسی از ظن خود یار حسین شده و با استناد به پارههایی از سخنان امام، تفسیری خاص ارائه داده و دیگران را متهم به نادانی و حتی بیدینی کرده است…»
آیا میتوان گفت که امام حسین(ع) با آن جایگاه و شخصیت تاثیرگذاری که دارد به گونهای مشخص و روشن به بیان هدف و انگیزۀ خود برای کسانی که قصد دارند بدو بپیوندند نپرداخته است؟!! و همراهان او بدون آنکه هدف از این قیام را بدانند چشم بسته به او پیوستهاند؟!! آیا میتوان معتقد شد که امامی که خود و قیامش را سرمشقی برای تمامی مردم معرفی میکند در مقابل معترضان و منتقدان خیرخواه، چیزی جز پاسخهای مبهم و نامعقول ارائه ندهد تا در حیرت و سرگردانی بیشتری باقی بمانند و پیروان او در نسلهای بعدی واقعاً ندانند امامشان برای چه چیز قیام کرد و از چه رو از آنان خواست که در وقایع مشابه همانند او عمل نمایند؟!!
… بله درک هدف و انگیزۀ امام حسین(ع) در این قیام مرهون تتبع و تحقیق در منابع و آثاری است که بیانگر این موضوع هستند و این کاری است که نویسندۀ «شهید جاوید» به بهترین نحو بدان پرداخته است. ممکن است بگوییم این پژوهش نتوانسته است از پس این مهم بر آید اما اینکه بگوییم امام حسین(ع) نتوانسته پیام خود از این قیام را به گوش جهانیان و نسلهای بعدی برساند به دور از چیزی است که انصاف و عدالت بدان حکم میکند».
پاسخ:
این پاسخ جناب کوشا جدلی است و حاوی استدلال اثباتی نیست. روشن است در باره چیزهایی که نمیدانیم و یا اسنادی در اختیار نیست نمیتوان صحبت کرد و یا بر اساس امور فرضی (ولو منطقی در جای خود) نمیتوان نظریهپردازی کرد. اسناد اثباتی لازم است. به عبارت روشنتر برای روشن شدن هدف و یا اهداف امام حسین در عزیمت به سوی عراق، لازم است به مستندات قابل قبول (نه فرضیات و آن هم مفروضات اعتقادی و کلامی اثبات نشده) مراجعه شود و مدعای من این است که در منابع موجود، هدف روشن و دقیق و بیابهامی برای چنین تصمیم سترگی مشاهده نمیشود. این همه اختلاف در تحلیل و تفسیرهای متضاد و گاه بس غریب از داستان کربلا، در طول این دوران طولانی (حتی اندکی پس از رخداد کربلا)، نشان میدهد که برای عموم این هدف و یا اهداف روشن نبوده است. وقتی (طبق گزارش نوبختی در «فرقالشیعه») پس از واقعه کربلا، شماری از پیروان (شیعیان) راه حسن و حسین را متعارض میبینند و دچار ابهام میشوند و سرانجام بدون این که موفق شوند بین سیاست دو برادر سازگاری ایجاد کنند از گروه خاص شیعی بیرون میروند، به چه معناست؟
بیفزایم ادعا نکردهام کسانی که با حسین همراه شده لزوما از روی نادانی بوده و یا غافلانه پیروی کردهاند، هرگز! بلکه دعوی این بوده و هست که به استناد منابع موجود و اسناد کربلا، این هدف و یا اهداف دقیقا روشن نیست. این دعوی با آنچه جناب کوشا بیان کردهاند، تفاوت آشکار دارد.
سخن آخر این که زندهیاد صالحی نجفآبادی به شکل کاملا منطقی و مستدل توانسته نشان دهد که هدف اصلی امام حسین «تشکیل حکومت اسلامی» (که بهتر است گفته شود «تشکیل خلافت اسلامی») بوده ولی اولا این هدفگذاری در منابع کربلا با تعارضات سنگینی روبروست و به همین دلیل عموم عالمان و فقیهان شیعی گذشته و حال آن را نمیپذیرند (حتی کسی چون مطهری) و ثانیا ماجرای علم غیب، نظریه ایشان را دچار پارادوکس کرده است و رهایی از آن اگر هم شدنی باشد آسان نخواهد بود.
نهم
«اشکوری در جایی دیگر مینویسد: «ایشان[آیتالله صالحی[ از آغاز کتاب و تا پایان (و در نوشتههای تقویتی بعدی) قاطعانه از درستی تصمیم حسین در هر مرحله دفاع میکند. میتوان پرسید که پس چرا آن همه تلاش و فداکاری به پیروزی نظامی و سقوط یزید و احراز خلافت به وسیله حسین منتهی نشد؟ پاسخ نویسنده این است که همه چیز از قبل قابل پیشبینی نبود…».
واقعاً عجیب است آیا ناقد محترم از مبنای نویسندۀ کتاب «شهید جاوید» مبنی بر اینکه امام از حوادث پشت پرده و وقایعی که در کوفه رخ داده آگاهی نداشته، بیاطلاع است؟!! آیا گناه اینکه گروهی از مسلمانان، علیرغم توصیۀ پیامبر(ص) تپۀ «عینین» را در جنگ احد رها ساختند و سرانجام موجب شکست مسلمانان در آن جنگ شدند به حساب پیامبر(ص) گذاشته میشود؟!! ناقد محترم به گونهای سخن میگویند که انگار پیامبر و امام باید نسبت به تمامی چیزها آگاهی داشته باشند و لذا باید در تمامی جنگها نیز پیروز میدان باشند و اگر به فرض در جنگی که پیامبر و امام وجود دارد به سبب نافرمانی برخی و یا عوامل دیگری شکستی برای مسلمانان پیش آمد مقصر اصلی خود پیامبر و یا امام است که در اینجا پیشبینی لازم برای تمامی جوانب را نکرده است!!»
پاسخ:
خوشبختانه در این باب در همین نوشته چند بار صحبت شده و نیازی به تکرار نیست؛ ولی اجمالا عرض میکنم: من به شهادت مستنداتم در مقاله از مبنای نویسنده شهید جاوید آگاهم، ولی مدعا این است که (در زندگی پیامبر و علی و حسین و…) با ورود علم غیب، موجهسازی عقلایی و تحلیل حوادث بر وفق موازین طبیعی و عادی، گاه با تعارضات غیر قابل حل و شاید ناگشودنی مواجه میشود؛ چنان که در باره امام حسین و داستان کربلا رخ داده است. بله! من هم با جناب کوشا همنظر هستم که قرار نبوده پیامبر و امام حسین از تمام امور آگاه باشند و یا دارای علم مطلق باشند، ولی چگونه میتوان در جایی که تصریح میکنید امام حسین میدانسته به کوفه نمیرسد و کشته خواهد شد، باز میخواهید چنین تصمیم و حرکتی را با احتمال پیروزی نسبتا قطعی (حداقل تا برخورد با حر) توجیه کنید؟ بگذارید تصریح کنم من (البته اگر عاقل فرض شوم) هرگز نمیتوانم قبول کنم که شخصیت خردمندی چون حسین بن علی (این را به گواهی آثار و افکارش میگویم و نه به دلیل فرضیات کلامی و اعتقادی) قدم در راهی بگذارد که از قبل شکست خود را میدانسته و حداقل آن است که دارای ریسک بالا و پر خطری بوده و از جمله عموم خردمندان مقبول نیز بدان هشدار داده بودند.
دهم
«ناقد محترم در جایی دیگر از نقد خود نوشتهاند: «… نویسنده شهید جاوید در نقد کسانی که میگویند شهادت امام حسین موجب تقویت اسلام شد به تفصیل بحث میکند و با استناد به ادله و شواهدی آن را مردود میشمارد. این در حالی است که خود او به تفصیل و به مناسبتهای مختلف از اینکه هدف امام، احیای اسلام و دفاع از ارزشهای اخلاقی و اجتماعی بوده سخن گفته است. از این رو حتی در چهارچوب دیدگاه نویسنده شهید جاوید نیز امام حسین در این هدف نیز کامیاب نبوده است».
آقای اشکوری در اینجا بین مقام عمل به تکلیف و رسیدن به هدف، خلط نمودهاند. خداوند تمامی مردم را مکلّف ساخته که در صورت داشتن توان در برابر ظلم حاکمان ظالم بایستند چنانکه امام حسین(ع) در خطبهای که پس از برخورد با لشگر حرّ ایراد نمود میفرماید: أيُّهَاالنّاسُ إنَّ رَسولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قال: مَن رَأى سُلطانا جائِرا مُستَحِلا لِحُرم اللّهِ . . .
و چه کسی سزاوارتر از خود امام حسین(ع) که رهبری این قیام را به دست گیرد و طبیعی است که برای رسیدن بدین هدف نیاز به تشکیل حکومتی عادلانه است تا در سایۀ آن بتواند مظلوم، حقش را از ظالم بستاند. حال در این هنگام اگر شرایط به گونهای رقم خورد که گروهی که به یاری امام حسین(ع) برای ریشهکنی ظلم و فساد قیام نمودهاند به سرنگونی حکومت که هدف آنان بوده است دست یافتند در این صورت آنها هم به وظیفۀ خود عمل کردهاند و هم به هدفشان که سرنگونی ظلم و فساد بوده رسیدهاند ولی اگر سرنوشت چنین شد که نتوانستند به هدفی که داشتهاند دست یابند و در این راه به شهادت رسیدند باز هم به تکلیفی که داشتهاند عمل نمودهاند و در پیشگاه خداوند معذور خواهند بود…».
پاسخ:
بگذارید این گونه جمعبندی کنم که: مبارزه با ظلم یک تعهد اخلاقی و انسانی و در ادبیات اسلامی و شیعی یک فریضه شرعی نیز هست. تشکیل حکومت و یا تسخیر قدرت سیاسی و امارت نیز با تحقق شرایط و الزامات آن ایرادی ندارد (هرچند برخلاف نظر جناب کوشا مبارزه با ظلم و ظالم با تشکیل حکومتی عادلانه ملازمه ندارد)، اما در این جا نیز دیوار ستبر علم غیب و یقین به آینده است که چنین تحلیلی را در داستان امام حسین و کربلا دچار بنبست میکند.
واقعیت این است که اگر مشکل علم غیب و عنصر متافیزیکی را از تاریخ کربلا حذف کنیم، تحلیل کسانی چون شیخ طوسی و سید مرتضی علم الهدی و صالحی نجفآبادی، منطقیترین و معقولترین تحلیل و تفسیر است؛ تحلیلی که در باره تمام امور انسانی و اقدامات قهرمانان تاریخی دیگر صادق است. البته پارادوکس علم غیب و بررسی واقعیتها در بستر عینیت اجتماعی سال 60 و 61، موجب شده که مرحوم صالحی در دام استدلالها و گاه مغالطاتی بیفتد که نمیبایست میافتاد. این مشکلی است که دگر تئولوگهای شبه مورخ معاصر (از جمله مطهری و آل یاسین) گرفتارش هستند.
یازدهم
اشکوری قسمتی دیگر از نقدشان را به این موضوع اختصاص دادهاند که «شهید جاوید به دیدگاه کسانی چون اقبال و شریعتی پاسخ نمیدهد» و در آن به نقدهایی که دکتر شریعتی به کتاب «شهید جاوید» داشتهاند اشاره مینمایند.
متاسفانه ایشان بدون اینکه به کتابها و مقالاتی که آیتالله صالحی نجفآبادی در زمینۀ قیام امام حسین(ع) نگاشتهاند مراجعه نمایند به نقد و بررسی پرداختهاند. باید به ایشان گفت: آیتالله صالحی نجفآبادی در همان سال 1350 که دکتر شریعتی در موضوع قیام امام حسین(ع) سخنرانی داشتند با ایشان ملاقاتی داشتهاند و دربارۀ مسائلی که آقای اشکوری از جانب آقای شریعتی نقل میکند به بحث و بررسی پرداختند که متن مطالب آن جلسه را آیتالله صالحی نجفآبادی در مقالهای با عنوان «نقدِ نظر دكترشريعتى در كتاب شهادت» آوردهاند که بعدها در کتاب «قضاوت زن در فقه اسلامی همراه چند مقالۀ دیگر» نیز به چاپ رسید.
پاسخ:
این که دوست عزیز جناب کوشا به نوشته صالحی در نقد رأی شریعتی اشاره کردهاند موجب سپاس است، زیرا از آن بیاطلاع بودم و تلاش میکنم به دست بیاورم و بخوانم و حتما در جای خود از آن استفاده خواهم کرد. با این حال یادآوری کنم که:
مراد من پاسخ صالحی در چهارچوب نظریه کتاب شهید جاوید است و تا آنجا که اطلاع دارم نویسنده محترم آن همواره به آن وفادار بوده و هرگز نیز از آن عدول نکرد. نظریه اقبال و شریعتی (که کل نظریه در این بیت اقبال خلاصه شدنی است که: مدعایش سلطنت بودی اگر / خود نکردی به این سامان سفر) با نظریه شهید جاوید قابل جمع نیستند. هرچند شریعتی بر خلاف مطهری و حتی اقبال، که با مبانی الهیاتی و عشق عرفانی، کربلا و شهادت را توجیه و تبیین میکنند؛ صرفا با موجهات سیاسی و انقلابی و در عین حال مستندات تاریخی داستان امام حسین را توضیح میدهد، ولی در شهادتطلبی امام حسین با دیگران و حتی سنتیها همرأی است.
بیفزایم که من بارها (از دهه پنجاه تا این اواخر) در باره اختلاف نظر فیمابین شریعتی با مرحوم صالحی نجفآبادی صحبت داشتهام ولی به یاد نمیآورم که ایشان غیر از همان دعاوی مندرج در شهید جاوید استدلال دیگری مطرح کرده باشند. به عنوان یک خاطره بگویم که یک بار مرحوم صالحی با لحن شوخی و با لبخند ملیحی که داشت گفت: آخر دکتر تحقیق که نکرده بود و بعد افزود اطلاعاتش همان بود که در پای منبر روضهخوانهای سبزوار شنیده بود!
دوازدهم
«آقای اشکوری در تبیین نظریۀ دکتر شریعتی آوردهاند: «… اگر برای مرحله دفاع، جلب کمک ضرورت دارد (که البته دارد)، در مرحله تهاجم و آغاز جنبش به قصد برانداختن خلیفه حاکم و تشکیل حکومت، به طریق اولی لازم و بلکه واجب است؛ در این صورت، چرا امام حسین از مدینه و حداقل مکه (که تصمیمش برای رفتن به عراق و تسخیر قدرت قطعی شده بود) دست به چنین اقدام مهمی نزد؟»
ایشان توجه ندارند که امام حسین(ع) از مدینه به مکه تنها به خاطر بیعت نکردن با یزید هجرت کرد و در آن هنگام هنوز شرایط را برای قیام علیه حکومت یزید ارزیابی نفرموده بود و نامههای کوفیان در مکه به دست امام رسید و در مکه نیز چنانچه آیتالله صالحی در مقالۀ «نقدِ نظر دكترشريعتى در كتاب شهادت» آوردهاند در شرایطی بودند که امکان اعلام تصمیم خود را به صورت علنی نداشتند. آیا در چنین شرایطی میتوان از جلب نیرو آن هم به صورت آشکار سخن گفت؟!!»
جناب کوشا در ادامه، پاسخ مرحوم صالحی به شریعتی را نقل کرده و گفته امام حسین وفق گزارش مسلم از کوفه صد هزار شمشیرزن در عراق داشته است.
پاسخ:
واقعیت این است آنچه که مرحوم صالحی نجفآبادی در پاسخ شریعتی آورده تکرار همان است که در کتابش به تفصیل آورده است. اما در باره آنچه که جناب کوشا فرمودهاند:
اولا، برخی شواهد نشان میدهد که حسین بن علی از همان آغاز تصمیم داشت به عراق برود و این امر مسبوق به سابقه هم بود. حداقل مردم عراق در مقطع پس از درگذشت امام حسن، با ارسال نامهای از حسین خواستند به عراق برود تا در آنجا با یاری کوفیان و مخالفت و جنگ با معاویه، امامت وی را استوار کنند و حسین پاسخ محتاطانهای داد و به هرحال خودداری کرد.
ثانیا، حداقل آن است که پس از چهار ماه اقامت در مکه و پس از رسیدن نامههای پر شمار کوفیان، عزم امام برای کوفه جزم شده بود و انگیزه اساسی وی نیز برانداختن خلافت مستقر و تسخیر قدرت سیاسی بود. در این صورت، ایراد و حداقل پرسش اساسی این است که چرا از همان آغاز با تشخیص توازن قوا به سود خود و آماده کردن نیروهای لازم برای چنین اقدامات و اهدافی حرکت نکرد؟ میفرمایند از کوفه خبر رسید که صد هزار شمشیرزن آماده است (بگذریم که این رقم بیتردید گزاف است و شاید همان دوازده و یا هجده هزار بیعتکننده منطقی باشد).
بسیار خوب! اولا، همان نیرو عملا نسیه بوده و با فرض رسیدن حسین به عراق نقد میشده است؛ و ثانیا، اصولا ایراد این است که نوع سفر و شکل حرکت حسین از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، هیچ تناسبی با اهداف سیاسی و انقلابی مهمی چون برانداختن یک دستگاه حکومتی کم و بیش ریشهدار (هرچند در آن زمان متزلزل) ندارد. شریعتی در این باره به درستی توضیح داده و آن را تکرار نمیکنم. به قولی امام از مکه با حدود شصت نفر به سوی درگیری تند مسلحانه با حکومت وقت میرود. چنین نیروی اندکی (که اصولا روشن نیست چقدر برای جنگ آمادگی داشتهاند) مصداق عدم آمادگی است و نه متناسب با چنان هدف مهم و پر خطری. یا در بین راه به جای افزودن بر جنگاوران، مرتب با سخنان و خطابهها و یا توصیههایش، عملا خلاف جریان آب شنا میکند و در مواردی از شمار همراهان و یارانش میکاهد. این روش چه تناسبی دارد با چنان هدف خطیری؟ کدام رهبر انقلابی در حال آمادگی برای رویارویی با ارتش یک حکومت عملا مسلح، چنین میکند؟
در هرحال ایراد شریعتی و اقبال و من نیز همچنان استوار است و به گمانم در چهارچوب دیدگاه شهید جاوید نمیتواند پاسخی مقنع پیدا کند.
برای ایضاح بیشتر بگویم من خود مدافع نظر شهادتطلبانه مطلق اقبال و شریعتی و دیگران نیستم. انگیزه من از طرح نقد، صرفا واکاوی دیدگاه شهید جاوید بوده و هست. دیدگاه شریعتی را باید با منطق دیگری نقد و بررسی کرد. بگذارید به صراحت بگویم من مدافع تحلیل شهید جاوید هستم ولی تبیین آن را دچار تناقضات قابل ذکری میدانم و مهمترین آنها نیز تناقضات بنیادین کلام و تاریخ و تحلیل عقلایی در داستان کربلاست که چرایی آن را پیش از این گفتهام.
سیزدهم
«آیتالله صالحی نجفآبادی در کتاب «شهید جاوید» در پاسخ به این سوال که «چرا امام حسین(ع) در شب عاشورا با اصرار زیاد به یارانش فرمود همگی بروید؟» نوشتهاند که: جمعی از اعراب به گمان اینکه میتوانند از سفره چرب و شیرین امام استفاده کنند همراه کاروان امام میآمدند … ظاهراً آقای اشکوری این پاسخ را نپسندیدهاند و در نقد آن آوردهاند: اولا، این انگیزهخوانی موجه نیست. ثانیا …».
باید در جواب ایشان گفت: در منابع شریعت نیز ما نمونههایی داریم که پیامبر و یا امام در هنگامۀ جهاد به جدا نمودن یاران مخلص از غیر آنان پرداختهاند. نمونۀ عینی آن پیکار سپاه جالوت و سپاه طالوت است که قرآن در آیات 246 تا 251 بدان پرداخته است. آقای اشکوری توجه نکردهاند که در جنگ آنچه اهمیت دارد قدرت ايمان و مسلط بودن بر تمايلات نفساني است و لذا يك سرباز با ايمان و شكيبا، بر ده سرباز راحتطلب و دنياپرست ترجيح دارد…».
پاسخ:
پاسخ تحلیلی شهید جاوید و شرح شارح محترم قانعکننده نیست. در اینکه در جهاد اسلامی، اخلاص و قدرت ایمان نه تنها مهم است بلکه شرط اصلی آن است تردید و اختلافی نیست؛ اما و هزار اما در جنگها، نه پیشوای جنگ (خواه امام باشد یا پیغمبر و یا هر کس دیگری) میتواند ایمانسنج در دست بگیرد و درجات ایمانها و اخلاصها را اندازهگیری کند و نه در عمل چنین کاری ممکن است و نه اساسا ضرورتی دارد و پیغمبر نیز چنین نکرده است. شاید معقولترین توجیه همان باشد که من پیشنهاد کردهام: «… شاید بدان دلیل بوده که اخلاقاً روا نمیدیده است که تمام یاران و به ویژه جوانان برومند خانوادهاش قتلعام شوند. اینکه استدلالهای امام در تشویق یارانش برای ترک صحنه کاملاً مضامین اخلاقی و انسانی دارند و نه سیاسی و یا نظامی، مؤید این نظر است».
چهاردهم
«آقای اشکوری در جایی دیگر از نقد خود مینویسد: «صالحی با استناد به جمله امام حسین «فَلَكُم فِي أُسْوَه» میکوشد با تکیه بر منطق امور و سیره عقلا، ماجرای خروج حسین و داستان کربلا را به گونهای تفسیر کند که برای شیعیان، معقول و برای فقیهان و مجتهدان در اجتهادات احکام شرعی قابل پیروی باشد. با توجه به این رویکرد مهم است که صالحی پیشنهاد میکند که تاریخ کربلا به مثابه یک متن علمی و اجتهادی در حوزههای علمیه تدریس شود. پیشنهاد هوشمندانهای که هرگز جدی گرفته نشد و ای کاش که جدی گرفته میشد».
عجیب است آقای اشکوری از طرفی بر این دیدگاه اصرار میورزد که قیام امام حسین(ع) بر طبق قواعد علمی نبوده و مطابقتی با مبانی عقلایی ندارد اما از طرفی دیگر از اینکه آیتالله صالحی پیشنهاد داده که قیام امام حسین(ع) باید بر مبنای علمی و اجتهادی مورد تدقیق فقهی قرار گیرد استقبال میکند!!».
پاسخ:
برای من نیز کمی عجیب است که منتقد محترم ظاهرا به مقام و منظر رویکرد انتقادیام به کتاب سترگ «شهید جاوید» توجه لازم نفرموده است.
اولا، من در این بررسی و نقادی (مانند موارد دیگر) در مقام نفی و اثبات هیچ نظریهای نبودهام و فقط بر آن بوده و هستم که دیدگاههای نویسنده شهید جاوید را با عیار عقل و عقلانیت نقاد و در حد درک و دانش محدود خود بسنجم و سره و ناسره را به تشخیص خود مشخص کنم. روشن است به گواهی متن انتقادیام، مواردی از اجزای این نظریه را پسندیده و معقول دانستهام و مواردی را غیر قابل قبول و یا گرفتار تناقضات یافته و در مواردی نیز استدلال را درست ولی ناتمام یافتهام. چنان که گفتهام، از قضا تحلیل شهید جاوید درستترین تحلیل و منطبق با اسناد تاریخی به جا مانده از داستان کربلاست، ولی (مانند موارد مشابه) در نهایت در چنبره باورهای کلامی و گاه با ادبیات تند و عاطفی و حتی اهانتآمیز در باره دشمنان اهل بیت (ادبیاتی که در شأن هیچ مورخ و محققی نیست) گرفتار آمده است.
ثانیا، گفتن ندارد پیشنهاد تحقیق علمی از داستان امام حسین و فاجعه کربلا در حوزههای علمیه، به خودی خود ربطی به وثاقت و عدم وثاقت نظریه شهید جاوید (و یا هر نظریه دیگری) ندارد. اهمیت پیشنهاد استاد صالحی نجفآبادی این است که او خود به عنوان یک فقیه برجسته و فرزند حوزه علمیه قم، با درک اهمیت موضوع و پیامدهای کلامی و فقهی آن، چنین پیشنهادی میکند.
پانزدهم
«آقای اشکوری در قسمت انتهایی نقد خود به دیدگاه کتاب «شهید جاوید» دربارۀ دفاعی بودن یا ابتدایی بودن قیام امام حسین(ع) پرداخته است. ایشان مینویسند: «نکته دیگر اینکه در داستان امام حسین، آیا میتوان از اصطلاح «جهاد ابتدایی» استفاده کرد؟ نویسنده شهید جاوید از این عنوان استفاده نکرده و ترجیح داده است از «قیام ابتدایی» بهره بگیرد، اما گفتن ندارد که مراد همان جهاد ابتدایی است و تغییر عنوان، مضمون را تغییر نمیدهد.
باید به ایشان گفت: آیتالله صالحی نجفآبادی مرادشان از به کار بردن «قیام ابتدایی» در مورد قیام امام حسین(ع) معنای اصطلاحی آن یعنی آنچه در فقه مطرح است، نبوده است؛ بلکه مراد ایشان از آن، این بوده که قیام امام حسین(ع) چنین نبوده است که اگر یزید هم مزاحم امام حسین(ع) نمیشد، برای قیام علیه حکومت اقدامی نکند بلکه باز تکلیف ایشان بود برای تغییر حکومت ظالم اقدام نماید».
پاسخ:
بسیار خوب! اگر مراد «جهاد ابتدایی» به معنای فقهی آن نبوده است، حرفی نیست ولی ایراد اصلی همچنان برجاست. زیرا ایراد (چنان که توضیح دادهام) این بوده که آغازگری در جنگ با حکومت، تحت عنوان قیام ابتدایی، جایز بوده یا نه. بگذریم که شماری از فقیهان و متکلمان شیعی از قدیم تا کنون، یزید و کارگزارانش در داستان کربلا (و حتی معاویه و رجال سرشناس اموی) را اساسا مسلمان و مؤمن به اسلام نمیشمارند و از این رو لعن بر اینان را جایز و گاه واجب میدانند (در ادبیات دینی لعنت تلویحا موهم تکفیر است).
شانزدهم
«آقای اشکوری در جایی دیگر از نقد خود دربارۀ مشروعیت این قیام آوردهاند: «نکته مهم آن است که اگر نظریه حرکت امام حسین به قصد برانداختن خلافت حاکم و استقرار «حکومت صددرصد اسلامی» با زعامت رهبر انقلاب یعنی حسین بن علی را قبول کنیم و مبدأ آن را مدینه و مکه بدانیم، در این صورت، چه عنوانی خواهد داشت؟ آیا چنین اقدامی جایز بوده است؟ …».
باید از آقای اشکوری پرسید اگر حکومتی بدون در نظر گرفتن آرای عمومی با قدرتی که در دست دارد و بدون در نظر گرفتن رضایت مردم بر سرکار آید و به کشتار مردم بیگناه و به غارت بردن اموال آنها و پایمال نمودن حقوق آنها بپردازد آیا ایشان معتقدند همچنان نباید به مردم آن جامعه اجازه داد برای گرفتن حقوق خود بر علیه این حاکم مستبد قیام کنند چرا که نام چنین عملی شورشگری و انقلابیگری است؟!!
به نظر میرسد این دیدگاه آقای اشکوری بیشتر متأثر از وقایع پس از انقلاب اسلامی و روندی است که در آن احیاناً حکومت دینی با ناکامیهایی مواجه شده و … ولی چنین دیدگاهی هرگز نمیتواند واقعیّتهای تاریخ را تغییر دهد و موجب تحریف در تاریخ قیام امام حسین(ع) گردد».
پاسخ:
در پایان تازه رسیدهایم به فصل مشکل و مبهم داستان کربلا و این که در آن زمان، شورش و قیام مسلحانه بر ضد حکومت مستقر، اصولا جایز بوده یا نه. این که در چهارچوب تحلیل کسانی چون صالحی و مطهری (و بسیاری دیگر از معاصران) هدف سیاسی حسین بن علی شورش برای تغییر رژیم خلافت و تبدیل آن از نظام اموی به امامت علوی بوده تردیدی نیست (و اسناد تاریخی نیز به نحو قاطعی همین نظر را تأیید و تقویت میکند) ولی پرسش از جواز شرعی آن، در آن روزگار است. در این باب از قدیم تا کنون از عالمان سنی و شیعی بسیار گفته و نوشتهاند.
تا آنجا که من دریافتهام در قرن نخست و به طور مشخص تا وقوع فاجعه کربلا، نظر عمومی و غالب صحابه و تابعین عدم جواز بوده است و این ابوحنیفه بوده که در نیمه اول قرن دوم هجری (به احتمال قوی تحت تأثیر فاجعه کربلا) شورشگری را البته با شروطی جایز دانسته و خود نیز از جنبش مسلحانه زیدبن علی در سال 122 حمایت کرد. پس از آن عالمان حنفی عموما از امام خود پیروی کردهاند و قیام به انگیزه اصلاح و یا تغییر حاکم ظالم را جایز و احیانا واجب دانستهاند (ابوالاعلی مودودی عالم حنفی مذهب معاصر در کتاب «الخلافه والملک» خود در این باب شرح مفیدی ارائه داده است).
در هرحال ظاهرا قطعی است که در قرن نخست وفق روایاتی (که از قضا با اشتراک مضامین روشن در برخی منابع شیعی نیز آمده است) و وفق سنت جاری و تا حدودی جا افتاده، شورش بر ضد حکومت جایز نبوده و با همین منطق بود که ابوبکر اهل رده (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) را سرکوب کرد و در دوران عمر و عثمان نیز تمام شورشهای مناطق مختلف (از جمله نواحی مختلف ایران) به شدت سرکوب شدند و از همه مهمتر امام علی نیز سه شورش مسلحانه را با قاطعیت سرکوب کرد و به تعبیر خودش «چشم فتنه» را در آورد (البته این تعبیر در باره خوارج به کار رفته است).
داستان قیام مسلحانه حتی در جهان مدرن نیز به روشنی حل و فصل نشده است. یعنی در چهارچوب نظامهای دموکراتیک امروز نیز تکلیف دقیقا و به نحو مشروع روشن نیست. از جمله هنوز نیز در قانون اساسی آمریکا حمل سلاح به طور کامل آزاد است تا در صورت لزوم شهروندان آمریکایی بتوانند از سلاح برای اصلاح یا تغییر رژیم استفاده کنند (اشاره به مضمون اصلاحیه دوم قانون اساسی آمریکا – 1791).
سخن آخر این که من تا اطلاع ثانوی به طور اصولی و فیالجمله به جواز جنبش شورشگرانه با سلاح در برابر حکومتهای اصلاحناپذیر عقیده دارم، ولی واقعیت این است که در شرایط و شروط آن بسی تردیدها و مباحثههاست. در چه زمانی حکومت فاقد مشروعیت سیاسی میشود؟ معیار مشروعیت کدام است؟ آیا معیارهای ثابت و جاوادنه وجود دارد؟ چه کسی یا کسانی فقدان مشروعیت را تشخیص میدهند و چه کسانی حق شورش دارند؟ و … به ویژه تجارب مکرر تاریخی (نه فقط انقلاب اسلامی ایران) نشان داده است که تغییر رژیم از طریق شورشهای خشن و انقلابی، غالبا به نتایج مطلوبی (حتی نتایج مطلوب انقلابیون) نمیرسد و چه بسا اوضاع بدتر از قبل شود و از قضا ابوحنیفه نیز بدان توجه داشته است.
اگر به داستان امام حسین برگردیم، به نظر میرسد دفاع عقلایی و دینی از قیام انقلابی و مسلحانه در سال 61 (ولو در برابر نظام یزیدی) کار آسانی نیست. به ویژه که یزیدِ سال 60 با سالهای بعد و پس از سرکوب مدینه و مکه تفاوت داشت. او در آغاز خلافتش هنوز شخصا در مقام خلیفه، مرتکب ظلم و تجاوزی نشده بود. وانگهی، واقعا تضمینی وجود داشته که با تغییر رژیم در جهان اسلام (و حتی در عراق) عدالت و آزادی و رفاه عمومی بیشتری نصیب مردم میشده است؟ میدانیم که تحولات اجتماعی و سیاسی در قلمرو حکومتها همیشه با نیت و صلاحیت حاکمان همخوان و منطبق نیست. مگر در دوران حکومت نسبتا کوتاه امام علی بن ابیطالب (که وفق دیدگاه شیعیان کنونی دارای عصمت مطلق است)، سه جنگ بزرگ و پر تلفات بر حکومت و مرم تحمیل نشد؟
بگذریم که این رشته سر دراز دارد!
منتشر شده در زیتون