اشاره: نوشته زیر به درخواست آقای فرهاد پایار سردبیر نشریه آلمانی «ایران ژورنال» نوشته شده و به دست ایمان اصلانی به آلمانی ترجمه و در همان سامانه منتشر شده و اکنون در اینجا متن فارسی نخستین بار و ترجمه بازنشر منتشر می شود.
این روزها پیوسته با این پرسش مواجه ایم که آیا اسلام دینی خشونت گرا و مدافع کشتن افراد و شهروندان عادی است و مسلمانان بالقوه مستعد تروریست شدن هستند؟
هرچند پرسش از نسبت بین خشونت و دین و از جمله دین اسلام، پرسش تازه ای نیست ولی در دهه اخیر و بیشتر پس از یازهم سپتامبر 2001 و اقدامات متعدد تروریستی در اروپا و آمریکا، این پرسش اهمیت تازه ای یافته و مرتب محل بحث و گفتگوست. باید افزود که، این گفتگوی مناقشه آمیز، هم در درون مسلمانان به شدت مطرح است و هم در جوامع غیر مسلمان و از جمله در جوامع غربی. در این نوشتار می کوشم که به کوتاهی پاسخی بر این پرسش بیایم.
بهتر است که پاسخ را از سخنان اخیر آیت الله حسینعلی منتظری آغاز کنم. با توجه به جایگاه ویژه منتظری به عنوان یک شخصیت عالی رتبه دینی و فقهی در ایران و در میان شیعیان و یکی از رهبران بلندمرتبه در انقلاب ایران و در جمهوری اسلامی، افکار و مواضع دینی و سیاسی وی، دارای اهمیت ویژه ای است. او که زمانی قرار بود جانشین آیت الله خمینی باشد و به عنوان دومین رهبر جمهوری اسلامی بر کرسی ریاست بنشیند، از همان سالیان نخستین انقلاب با برخی افکار و مواضع خمینی مخالف بود و با گذشت زمان مخالفت هایش بیشتر شد و در نهایت به تقابل رسید و از گردونه ساختار قدرت حذف گردید. مهم ترین محور اختلاف، در مورد میزان اعمال خشونت و محدودیت علیه منتقدان و دگراندیشان بوده است. خمینی با تفسیری که از اسلام و فقه و شریعت داشت، می پنداشت که اولا، تأسیس حکومت اسلامی یک واجب شرعی است و بر عهده مسلمانان است که آن را در هر زمان عملی کنند؛ و ثانیا، مشروعیت این حکومت به تأیید علما و رهبری عالی یک فقیه است با عنوان «ولی فقیه»؛ و ثالثا، حفظ این اقتدار حکومت دینی از اوجب واجبات است یعنی بر هر چیز دیگر مقدم است؛ و رابعا، «فقه برنامه عملی حکومت است» و قانون نیز چیزی جز تصویب همان احکام شریعت نیست؛ و خامسا، حدود اختیارات ولی فقیه، نامحدود است (ولایت مطلقه).
با توجه به ملاحظات یاد شده، خمینی به یک نظام تئوکراتیک و تمامیت گرا باور داشت؛ نظامی که می خواست احکام شرعی و مقررات دینی را به هر قیمتی اجرا کند و نتیجه چنین تفکری، جز تضییع حقوق شهروندی نامسلمانان و بعد غیر شیعیان و اعمال انواع محدودیت برای آزادی افکار و بیان دگراندیشان نبوده و نیست.
اما در مقابل، منتظری، به حکومت مذهبی با رهبری ولی فقیه باور داشت، اما در تفاسیر اسلامی از دین و شریعت و به ویژه نوع نظام دینی و نقش ولی فقیه با خمینی اختلاف داشت و این اختلافات به گونه ای بود که این دو فقیه عالی رتبه و دو رهبر دینی-انقلابی را در مقابل هم قرار داد. منتظری بر خلاف خمینی، ولایت فقیه را انتخابی می دانست و برای او اختیارات محدود به حدود قوانین موضوعه قایل بود و بدین ترتیب ولی فقیه را در برابر مردم و قانون مسئول می شناخت. برای او هم حفظ اقتدار حکومت مهم بود و لازم اما بر خلاف خمینی، نه به هر قیمت. منتظری برای آزادی عقیده و بیان و ادای حق دگراندیشی منتقدان اهمیت بیشتری قایل بود و نقد مداوم را برای سلامت و شفافیت حکومت و عملکردهای حکومتگران لازم و مفید می دانست. منتظری از حاکمیت قانون و رعایت حقوق بشر در ایران و جوامع اسلامی دفاع می کرد. او از نظام حزبی و پارلمانی و انتخابات آزادتر دفاع و حمایت می کرد.
هدف از بیان اختلاف نظر دو مرجع دینی شیعی در ایران این است که بگویم پرسش از نسبت اسلام و دینداری با خشونت و سخت گیری مذهبی، البته تا آنجا که به مقوله معرفتی مربوط می شود، به دو تفسیر مداراگر و حق گرا و یا سخت کیش و اقتدارگرا از اسلام بر می گردد. مسلمانی که شدیدا طرفدار حکومت مذهبی-فقهی محافظه کارانه از اسلام است و می خواهد حکومت به هر قیمت حفظ شود، نمی تواند به دستاوردهای مدرنیته مبتنی بر اختیار و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر باور داشته باشد و اگر هم بخواهد چنین کند، در عمل، دچار انواع تناقضات و پارادوکس ها خواهد شد. می توان گفت اسلام خمینی نوعی اسلام بنیادگرا و سنتی است و اسلام منتظری نوعی اسلام آزادمنشانه تر و به اصطلاح لیبرالیزه تر.
هرچند از نظر مبانی و برخی تفاسیر دینی، در جریانهای اسلامی بنیادگرای معاصر به ویژه سنی و شیعی، تفاوت ها و تعارضاتی وجود دارد اما در نگاه به مبانی حکومت دینی و حفظ اقتدار نامحدود آن و به ویژه در مسئله حقوق دگراندیشان غیر مذهبی و یا مذهبی، تفاوت چندانی وجود ندارد. البته در این میان خشن ترین و رادیکال ترین نگرش دینی به حکومت و سیاست و اجرای بی چون و چرای شریعت و اعمال خشونت، داعش است ولی جریانهایی چون طالبان و بکوحرام و القاعده و الشباب و حتی حداقل شاخه های تندرو اخوان المسلمین در خاورمیانه و در ایران نیز جناح خمینیستی رادیکال در یک طیف قرار دارند. اعمال خشونت و استبداد سیاسی و سخت کیشی مذهبی و سرکوبی دگراندیشان و در صورت لزوم توسل به زندان و شکنجه و اعدام و ترور مخالفان جزئی جدایی ناپذیر این شمار جریانهای اسلامی است.
اگر به عقب بازگردیم، باز داستان کم و بیش از همین قرار است. اگر اسلام را همان قرآن و گفتارها و رفتارهای محمد بدانیم، واقعیت این است که این دین و شریعت آن، استعداد تفاسیر بسیار مختلف و متنوع و حتی متضاد را دارد و با گذشت زمان پیوسته این استعداد شکوفاتر و گسترده تر شده است. از همان آغاز (حتی در زمان محمد) کسانی تحت تأثیر جنگهای زمان محمد در مدینه، تفسیر سختگیرانه تر و محافظه کارانه تر از اسلام داشتند و در مقابل افرادی از همان مسلمانان پاکدین کهن تفسیری انسانی و مداراگرانه تر و اخلاقی تر از قرآن و سنت نبوی و تحولات آغازین داشتند. از آنجا که پس از پیامبر نزاعی بر سر جانشینی محمد درگرفت و بلافاصله خلافت مقتدر عربی-اسلامی تأسیس شد، اسلام اقتدارگرا و سلطه طلب و خشونت محور غلبه یافت و این نوع اسلام در قالب خلافت های اسلامی (اموی و عباسی و عثمانی) و برخی پادشاهی سنتی (از جمله سلطنت صفوی در ایران) تا روزگار جدید نیز ادامه یافته است.
هرچند با زوال خلافت سنتی اقتدارگرای اسلامی در سال 1924 انتظار می رفت که اسلام اقتدرگرا از میان رفته و یا تضعیف شده و جایش را به نظام های عرفی و غربگرا و شبه مدرن در جهان اسلام دهد، ولی فروپاشی نظام عثمانی موجب خلاء قدرت عمیقی در خاورمیانه شد و در این کمتر از یک قرن جریانهایی گسترده در جهان اسلام کوشیده اند به شکلی خلاء قدرت سنتی را پر کنند اما تا کنون توفیقی حاصل نشده است. تأسیس اخوان المسلمین در سال 1928 در مصر تلاشی برای پر کردن خلاء قدرت زوال یافته بود ولی کاری از پیش نبرد. این روند پس از یازدهم سپتامبر و لشکرکشی آمریکا و برخی دولت های اروپایی به خاورمیانه، تشدید شده و اکنون بعد ضد استعماری دیرین نیز احیا شده و بر اندیشه غرب ستیزی میراث عصر استعمار افزوده است. بهار عربی در سال 2012 نیز پاسخی بود به معضل خلاء قدرت در خاورمیانه عربی-اسلامی اما آن نیز به گونه دیگر بر وخامت اوضاع جهان اسلام و مسلمانان افزوده است.
با توجه به این ملاحظات در پاسخ به پرسش آغازین می توان گفت:
اولا، پدیده خشونت ورزی در حهان اسلام و در میان مسلمانان به ریشه های معرفتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و در یک کلمه بحران تمدنی باز می گردد که بیشتر پیامد خلاء قدرت زوال یافته عثمانی در قرن بیستم می باشد. هرچند تاریخ طولانی استیلای استعمار غربی و به ویژه مداخله های اخیر قدرتهای غربی در سرزمین های اسلامی نیز نقش مهمی در ایجاد این بحران و خشونت داشته است.
ثانیا، تا آنجا که به منبع معرفتی خشونت و ترور و کشتن شهروندان بی دفاع اعم از مسلمان و غیر مسلمان باز می گردد، بازتولید خشونت و اعمال زور و قدرت در منابسات انسانی و یا بین جریانهای متضاد اسلامی برآمده از استعداد باززایی انواع خشونت در زمینه های تاریخی و مذهبی است. اسلام ذات ثابتی ندارد که بتوان تمام نیکی ها و یا بدی ها را حداقل مستقیما به آن نسبت داد. هرچه هست تفاسیر مختلف و بی نهایت از زمینه ها و ظرفیت های نقلی و روایی تاریخ اسلام است. همان گونه مسیحیت نیز چنین است.
ثالثا، با این همه، به رغم خشونت های پر شمار در تاریخ طولانی اسلام و جنگهای فراوان داخلی بین مسلمانان و یا بین خلافت های اسلامی با دول خارجی و غیر مسلمان در قرون گذشته، تفسیر صلح طلبانه و مداراگرانه از اسلام و متون دینی غلبه داشته و اغلب قریب به اتفاق مؤمنان به دین اسلام با رواداری و به طور مسالمت آمیز زیسته و با خود و دیگران در صلح نسبی زندگی کرده اند و هنوز هم چنین است. و این نشان می دهد که تفسیر صلح طلبانه از منابع دینی، هم از ظرفیت بیشتری برخوردار است و هم از اعتبار دینی و تفسیری مقبول تری بهره دارد. داعشیسم نیز از برخی مستندات کهن دینی استفاده می کند ولی به طور مستند می توان نشان داد که چنان تفاسیری از سستی های استدلالی و استنادی آشکاری رنج می برد. در واقع خشونت گرایان مسلمان، از یک سو از تناقضات روایی منابع سنتی اسلامی به سود امیال خود بهره می برند، و از سوی دیگر، از چالش های عظیم جهان اسلام و مغرب زمین مداخله گر و نیز از عقب ماندگی تمدنی کشورهای اسلامی به نفع خواسته ها و آموزه های سنتی دینی شان استفاده می کنند. برای اینان اسلام بدون اقتدار سیاسی و اعمال زور و خشونت، اسلامی است تهی و بی محتوا.
در هرحال واقعیت این است که هنوز هم در این معرکه خون و آتش، دین عموم مسلمانان صلح طلب است، و از باب نمونه، همین الان در ایران اندیشه و تفکر دینی آیت الله منتظری بر اغلب مسلمانان و حتی بدنه میانی حکومت حاکم است و نه افکار تندروانه و ستیزه گرانه و جنگ طلبانه آیت الله خمینی. مسلمانان جهان از جمله در غرب و اروپا از وحشت آفرینی های ضد انسانی و ضد اسلامی تروریست های منتسب به اسلام بیشتر رنج می برند تا دیگران.
Islam und Gewalt
Ist der Islam eine Religion der Gewalt? Rechtfertigt er den Tod von Zivilisten? Auf diese und andere Fragen geht der iranische Theologe Hassan Yussefi Eshkevari in seinem Gastbeitrag für Iran Journal ein. mehr »
Die Frage nach einer möglichen Verbindung zwischen Religion – in diesem Fall dem Islam – und Gewalt ist keine neue. Seit den terroristischen Attacken der letzten Jahre in Europa und den USA, besonders nach dem 11. September 2001, gerät sie verstärkt in den Fokus der Weltöffentlichkeit.
Die Frage beschäftigt sowohl die Muslime selbst als auch die BürgerInnen der nicht islamischen Länder, besonders im Westen. Nachfolgend versuche ich dem Problem an die Wurzel zu gehen.
Zwei religiöse Führer im Vergleich
Der verstorbene Großayatollah Hussein-Ali Montazeri liefert einen passenden Anhaltspunkt. Als hochrangiger Kleriker genoss er im Iran und unter Schiiten ein hohes Ansehen. Darüber hinaus war er Mitbegründer der Islamischen Republik nach der Revolution im Iran 1979. Dies alles verleiht seiner religiösen und politischen Einstellung eine beachtliche Bedeutung.
Montazeri, ursprünglich als Nachfolger des Revolutionsführers Ayatollah Ruhollah Chomeini vorgesehen, hatte von Anfang an Meinungsverschiedenheiten mit Chomeini selber, weshalb er nach und nach vom Kreise der Mächtigen ausgeschlossen wurde.
Einer der elementaren Unterschiede zwischen den beiden Großayatollahs bestand darin, wie hart eine islamische Führung gegen ihre KritikerInnen und Andersdenkende vorgehen sollte.
Chomeini sah in Übereinstimmung mit der islamischen Rechtswissenschaft Fiqh die Errichtung einer islamischen Herrschaft als eine religiöse Pflicht, deren Erfüllung alle Muslime immer und überall anzustreben hätten. Legitimiert würde solche Herrschaft durch die Bestätigung durch religiöse Rechtsgelehrte und nur ein Rechtsgelehrter dürfe diese anführen. Die Autorität dieser Theokratie zu gewährleisten genieße oberste Priorität und heilige jedes Mittel, so der Revolutionsführer. Darüber hinaus sei das islamische Rechtswesen der „Wegweiser der Herrschaft“ und die Gesetzgebung nichts anderes als die Bestätigung religiöser Ge- und Verbote.
Ayatollah Chomeinis Auffassung setzte den Befugnissen des führenden Rechtsgelehrten keine Grenzen: Sie ist die absolute Statthalterschaft des Rechtsgelehrten.
Demnach glaubte der Gründer der islamischen Republik Iran an eine totalitäre Theokratie – eine Herrschaft, die um jeden Preis religiöse Gebote umsetzt. In so einer Herrschaft werden Menschenrechte von Nicht-Schiitinnen oder Nicht-MuslimInnen mit Füßen getreten und die Meinungsfreiheit Andersdenkender stark eingeschränkt.
Einst nannte Ayatollah Khomeini Ayatollah Montazeri „Mein Augenlicht“!
Einst nannte Ayatollah Chomeini (re.) Ayatollah Montazeri „mein Augenlicht“, doch dann fiel Montazeri in Ungnade
Auch Montazeri glaubte an eine religiöse Herrschaft mit einem Rechtsgelehrten an der Spitze. Seine Auffassung davon und von den Befugnissen deren Anführer unterschied sich jedoch gewaltig von der seines einstigen Lehrers.
Montazeri war der Meinung, dass der führende Rechtsgelehrte demokratisch gewählt und sich dem Gesetz und dem Volk gegenüber verantworten solle. Die Stabilität der religiösen Herrschaft solle gewährleistet werden, jedoch nicht um jeden Preis, so der Großayatollah.
Für Montazeri spielte die Meinungsfreiheit eine wichtige Rolle. Kritik Üben war für ihn ein hilfreiches Mittel auf dem Weg zu einer gesunden und transparenten Herrschaft. Der Großayatollah setzte sich für Rechtsstaatlichkeit und Menschenrechte im Iran und in der islamischen Welt ein und sprach sich immer wieder für einen parlamentarischen Mehrparteienstaat aus, der freie Wahlen respektiert.
Fundamentalismus versus Liberalität
Der Vergleich zeigt, dass eine Verbindung zwischen Islam und Gewalt von unterschiedlichen Interpretationen abhängt. Wer sich am konservativen Islam orientiert und seine Auffassung von islamischer Herrschaft mit allen Mitteln verteidigen möchte, kann damit nicht Werte wie Demokratie, freie Wahlen und Menschenrechte vereinbaren.
Chomeinis Überzeugung kann als fundamentalistischer und traditioneller Islam, die von Montazeri als liberale Version bezeichnet werden.
Zeitgenössische fundamentalistische Interpretationen des Islam sind zum Teil unterschiedlich – insbesondere wenn es sich dabei um Auffassungen der beiden Glaubensrichtungen Sunniten- und Schiitentum handelt. Trotzdem unterscheiden sie sich in Sachen islamische Herrschaft und deren uneingeschränkten Machtansprüchen sowie der Meinungsfreiheit muslimischer und nichtmuslimischer Andersdenkender kaum.
Die radikalste Auffassung von Herrschaft, Politik und bedingungsloser Durchsetzung der Scharia präsentiert derzeit zweifelsohne der sogenannte „Islamische Staat“ (IS). Aber Organisationen wie die Taliban, Boko Haram, Al-Qaida, Al-Shabaab sowie manche Strömungen der Muslimbrüder im Mittleren Osten oder die radikalen Anhänger von Ayatollah Chomeini gehören zu einem eigenen Spektrum.
Diese islamistischen Gruppen verbindet die Befürwortung von Gewalt, politischer Absolutismus, religiöser Fundamentalismus und die Unterdrückung von Andersdenkenden, und sie scheuen dabei nicht vor Folter, Hinrichtungen und Terror.
Gewalt in den Anfängen des Islams
Fortsetzung auf Seite 2
Seite — 1 2