حفره سیاه چهل ساله تاریخ صدر اسلام (621-661)

اشاره: مقاله زیر به قلم آقای ب.بی نیاز (درایوش) در تاریخ 30 مارس 2016 در سایت ایران امروز منتشر شده و اکنون برای اطلاع علاقه مندان در اینجا بازنشر می شود.
هرچند همان مقاله «آیا می توان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟» پاسخی غیر مستقیم بود بر همین مدعیات جناب بی نیاز که تا کنون چه به صورت ارائه ترجمه برخی پژوهش های پژوهشگران و چه به صورت بازگویی دهها باره همان نوشته های مترجم به وسیله ایشان ولی ایشان این بار نیز همان مدعیات را مکرر کرده بدون این که به نکات استدلالی و محوری من در مقاله مورد نقدشان توجه کند و پاسخی در خور دهد. با این حال در این نوشته اخیر و نیز برخی کامنت گذاران مقاله ایشان پرسش ها و نکات مفید و مهمی وجود دارد که لازم است بدانها توجه شود و من در جای خود بار دیگر به این موضوع بازخواهم گشت و در باب وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین و در واقع همان حفره چهل ساله (و نه لزوما «سیاه») سخن خواهم گفت. در اینجا عجالتا به دو نکته اشاره می کنم. نخست این که اگر دوست گرامی جناب بی نیاز به برخی کتاب هایی که خودشان ترجمه کرده اند مراجعه می کردند چنین جزمی و قاطع مدعی نمی شدند که «تاریخ آغاز اسلام، تاریخ جعلی است» و در منابع غیر عربی به وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین اشاره نشده است و دو م این گونه نیست که از همان دوران چهل ساله مطلقا کتیبه و سکه و دیگر منابع باستان شناختی در دست نباشد. در پایان صمیمانه عرض می کنم ای کاش در چنین مباحثی جدی و مهم و علمی از کنایه های آزار دهند و نیت خوانی های ناموجه احتراز شود تا راه مکالمه و مفاهمه دوستانه و علمی گشوده تر گردد. وعده ما در آینده نه چندان دور.

دیباچه
انگیزه‌ی نوشتن این مقاله را نوشتار حسن یوسفی اشکوری درباره‌ی «آیا می‌توان به منابع تاریخی اسلامی اعتماد کرد؟» (۱) در من برانگیخت. از آن‌جا که اشکوری در مقام یک «مدرس تاریخ ایران باستان»(۲)، یک چنین نوشتاری را عرضه کرده است، لازم دانستم به آن نکاتی اشاره کنم که او آگاهانه یا ناآگاهانه دست به تحریف زده است. همان‌گونه در طی مقاله خواهیم دید، نویسنده برای اثبات وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین، پای کوروش و داریوش تا آخرین پادشاهان ساسانی را به میان کشانده است. این مقایسه همان طور که نشان خواهم داد، از بُن نادرست است.

از سده‌ی نوزدهم که اسلام‌شناسی پا به عرصه علوم انسانی گذاشت، این توهم برای پژوهشگران نخستین بوجود آمده بود که گویا، بر خلاف ادیان یهودی و مسیحی، قصه‌های اسلامی همه‌ی روند‌های شکل‌گیری اسلام را به «روشنی» توضیح داده‌اند. مزدک بامدادان به درستی می‌نویسد:

«نگاه برون‌دینی به اسلام یک نگاه همگون و همگن نیست. شاید بتوان این نگاه را دارای دو شاخه سِتَبر و دهها و شاید سدها شاخه نازک دانست. بزرگترین بخش پژوهندگان برو‌ن‌دینی اسلام کسانی هستند که بُنمایه‌های سنتی آن را می‌پذیرند و بدینگونه با دینداران از این نِگَر هم‌سُخنند. آنچه که به این پژوهشگران چهره دیگری می‌بخشد، همانا «بی‌ایمانی» آنان به اسلام است. بدینگونه اگر در نگاه درون‌دینی «محمد فرستاده الله و قرآن سخن او»ست، در نگاه برون‌دینی «محمد مردی است که در سده ششم تا هفتم میلادی می‌زیسته است و مسلمانان او را فرستاده خدا می‌دانند و برآنند که قرآن بر او فروفرستاده شده است». در هر دو نگاه، هستی محمد و اینکه قرآن بر زبان او روان شده است، پیشاپیش پذیرفته می‌شود» (۳)
خستین کسی که در روایات اسلامی شک کرد و اعتبار آن‌ها را زیر علامت بزرگ پرسش برد، ایگناس گلدزیهر (۱۸۵۰- ۱۹۲۱) بود (۴). او در سال ۱۹۰۰ طی یک سخنرانی در دانشگاه سوربون اعلام کرد: «مدتهاست که بسیاری [از پژوهشگران] به این ادعا راحت‌طلبانه بسنده می‌کنند که گویا اسلام یکباره پدیدار شد و فوراً در شکل کامل خود ظاهر گردید.» او پژوهشگران را از این برحذر داشت که روایات گسترده‌ی اسلامی را به عنوان منابعی برای توضیح شکل گیری اسلام مورد استفاده قرار بدهند. گلدزیهر در رسالاتی مانند «اسلام و پارسیسم» (۵) و «درباره‌ی تأثیر بودیسم بر اسلام» (۶)، با نشان دادن موارد مشخص آشکار ساخت که اسلام فاقد اصالت است و این دین آن گونه که قصه‌های اسلامی می‌گویند شکل نگرفته است.

آیا همه‌ی ادیان کنونی دارای یک پیامبر واقعی بودند؟
پاسخ روشن است: نه. برای نمونه دین میترائیسم که در ایران کهن و بعدها در امپراتوری روم، سده‌ها حاکم بود، فاقد پیامبری به نام میترا بوده است. هیچ منبع تاریخی وجود پیامبری به نام میترا را تاکنون تأیید نکرده است. همچنین، از زمان زیگموند فروید (۷) تا به امروز- یان آسمن (۸)- بر همه‌ی مصرشناسان و دین‌شناسان معلوم شده که موسا، نه عبرانی بلکه مصری بوده است و نخستین دین یکتاپرستی توسط اخناتون بوجود آمد و نه توسط موسا. از سوی دیگر، با کشف کتابخانه‌ی نجع‌حمادی و قُمران (۹) پی برده‌ایم که عیسی‌ای که توسط رومیان به صلیب کشیده شد ربطی به مسیح ندارد، و مسیح یک شخصیت گنوسی برساخته‌بوده است. گفتنی است که وجود تاریخی پیامبری به نام زرتشت نیز در برابر یک علامت پرسش بسیار بزرگ قرار دارد. و امروزه هر پژوهشگر تاریخ ادیان می‌داند که زندگینامه‌ی زرتشت در سده‌های ۸ و ۹ و حتا ۱۰ میلادی به رشته‌ی تحریر درآمده است و ما هیچ‌گونه مدرک واقعی که نشانگر وجود تاریخی زرتشت باشد در دست نداریم (۱۰). از این رو، این سخن اشکوری بی‌پایه و اساس است وقتی می‌گوید که اگر ما وجود تاریخی زرتشت را مورد پرسش قرار دهیم، شیرازه‌ی تاریخ ایران از هم می‌پاشد. او می‌نویسد:

«این در حالی است که اگر نام و شخصیت زرتشت و دین منسوب به او و مجموعه عظیم اوستا از تاریخ حذف شود، تاریخ ایران باستان چنان آشفته و مغشوش می‌شود که همه چیز فرو می‌ریزد.»(همان‌جا)
البته آشکار نیست که اشکوری این «فرمول تاریخی» را از کجا آورده است که می‌گوید، اگر وجود تاریخی زرتشت را «حذف کنیم» آن‌گاه شیرازه‌ی «تاریخ باستان ایران در هم می‌ریزد». تاریخ میترائیسم از تاریخ اسلام در ایران طولانی‌تر است، ما پیامبری به نام میترا نداشتیم، خُب تکلیف این بخش از تاریخ ما چه می‌شود؟ همین پرسش هم در ارتباط با امپراتوری روم صدق می‌کند که آیین میترا نزدیک سه سده حاکم بر آن امپراتوری بود. بودن یا نبودن تاریخی این یا آن پیامبر چه نقشی در تاریخ یک ملت یا کشور ایفا می‌کند؟

سرنخ‌های واقعی و سرنخ‌های غیرواقعی

هر چه ما از آغاز اسلام [صدر اسلام] می‌دانیم، بر اساس گزارش‌های شاهدهایی هستند که دست کم سد سال بعد به ثبت رسیده‌اند. سیره‌ی محمد از ابن اسحاق [مجازی] (گویا سال ۸۵ متولد شده و حدود سال ۱۵۰ درگذشت)، نخستین زندگینامه‌ی محمد است. گفتنی است که ما از ابن اسحاق هیچ اطلاعی در دست نداریم و تمامی آن‌چه که به او نسبت داده می‌شود، از طریق ابن هشام (مرگ در سال ۲۱۳ یا ۲۱۸ هج) به دست آورده‌ایم. همچنین گفته می‌شود که حدود ۴۷ سال پس از نگارش سیره محمد توسط ابن اسحاق، ابن هشام آن‌ها را ویراستاری و سپس [دربار عباسی] آن را منتشر کرده است. البته باید یادآوری کرد که این سیره‌نویسی با سفارش و پول خلفای عباسی آغاز گردید.

قصه‌های اسلامی به ما می‌گویند که در زمان برگزیده شدن محمد به پیامبری، مکه یکی از مراکز تجاری بزرگ منطقه بوده است [البته در واقعیت یک برهوت بود!] و از سراسر جهان – بخوان امپراتوری بیزانس و ایران- به آن مرکزِ تجاری رفت و آمد می‌شده. ولی تا سال ۶۲۲ میلادی که قصه‌های اسلامی آن را سال هجرت می‌نامند، هیچ گزارشی – دست کم تا به امروز مطلقاً هیچ سندی- از سوی نیروهای بیزانس و ایرانی درباره‌ی یک پیامبر جدید در عربستان (مکه) پیدا نشده است. زیرا ما طبق اسناد دیوان‌سالاری ساسانی و بیزانسی می‌دانیم که نیروهای پُست این دو امپراتوری (که اساساً نیروهای امنیتی بودند) در طی این سال‌ها در عربستان رفت و آمد داشتند.

ولی در عوض، هزاران مدرک درباره‌ی جنگ خسرو پرویز و هراکلیوس وجود دارد، جنگی که از سال ۶۰۲ میلادی آغاز شد. سال ۶۲۲ میلادی- یعنی سال هجرت پیامبر مجازی- سالی است که نیروهای خسرو پرویز در ارمنستان از نیروهای هراکلیوس شکست می‌خورند (شکست اول) و هراکلیوس برای آرام کردن غسانیان (عرب‌های منوفیزیت متحد سابق بیزانس)، سوریه، شمال عربستان تا فلسطین را به آن‌ها واگذار می‌کند. شگفت‌انگیز نیست که معاویه در کتیبه‌اش به زبان یونانی در حمام شهر قدره (ام قیس) این سال را نه سال هجری بلکه سال «عرب‌ها» می‌نامد. معاویه نه نامی از محمد می‌برد و نه نامی از هجرت. معاویه باز هم در کتیبه‌ای در طائف (این بار به زبان عربی) سال ۵۸ را قید می‌کند البته بدون اشاره به سال هجری یا نام پیامبری به نام محمد [هر دو سال با تقویم خورشیدی سازگارند و نه تقویم قمری]. ولی ظاهراً این مدارک برای قصه‌باوران اسلامی چندان مهم نیستند و هیچ پرسشی را در ذهن آن‌ها برنمی‌انگیزد.

از سوی دیگر قصه‌های اسلامی به ما می‌گویند که وحی‌های فرود آمده بر محمد بر روی سنگ، استخوان (کتف)، برگ‌های درخت خرما و یا توسط دیگران از بر شده بودند. ما تاکنون هیچ سنگ، استخوان یا مدرکی که نشان بدهد آیه‌های قرآن بر آن‌ها نقر شده‌اند به دست نیاورده‌ایم.

قصه‌های اسلامی که با سیره ابن اسحاق مجهول‌الهویه آغاز شدند، همه از یک ساختار از پیش تعریف شده پیروی می‌کنند. اگر ما فقط بخواهیم از منظر درون‌دینی به تاریخ اسلام بپردازیم، آنگاه تنها راهی که برایمان باقی می‌ماند این است که این قصه‌های تولیدِ کارخانه‌ای دربار عباسی را با هم مقایسه کنیم و تلاش کنیم که از میان دروغ‌ها و جعلیات تاریخی، تشخیص بدهیم که کدام اظهار نابخردانه‌تر است.

اگر بخواهیم بدون رودربایستی سخن بگوییم تاریخ آغاز اسلام، یک تاریخ جعلی است. تاریخی که نتوان آن را با عناصر واقعی و ملموس مانند سکه، سنگ‌نبشته و گزارش‌های همزمان تأیید کرد، مانند گواهی شاهدان در دادگاه است که ضعیف‌ترین حلقه دادرسی را تشکیل می‌دهند. امروزه بدون گردآوری آثار جرم (Forensik) مانند اثرانگشت، دی ان ای، جسد مقتول و غیره هیچ دادگاه صالحی نمی‌تواند فقط بر اساس گفته‌های شاهد حکم قطعی صادر کند. سدها و شاید هزاران نفر به دلیل اظهارات شاهدها به زندان‌های طولانی‌مدت یا اعدام‌های به ناحق محکوم شده‌اند (۱۱).

در مقام طلبه یا مدرس تاریخ باستان ایران؟

اشکوری در مقاله‌ی خود اعتراف می‌کند که:

«بدین ترتیب روشن است که یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع ویا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد.» (همان مقاله)
جمله‌ی بالا یک جمله‌ی «تاریخی» مشخص و غیرقابل‌انکار است. با این وجود، او می‌گوید که باید و می‌توان به قصه‌های اسلامی اعتماد کرد:
«در واقع می‌توان به طور نسبی به داده‌های اصلی یعنی واقعیت‌های کلان عیان شده در این منابع- مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی‌نامه او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و … – اعتماد کرد و در جزئیات صد البته خیر.»
البته اشکوری به ما نمی‌گوید که چرا و به چه دلیل علمی می‌توان به این قصه‌ها اعتماد کرد. ولی ببینیم که او برای اثبات حکم خود به چه ابزاری متوسل می‌شود! اشکوری برای خود یک پیش‌فرض کاملاً نادرست جعل می‌کند تا پاسخ واقعی را در نطفه خفه کند:

«منابع و مستندات و دستمایه‌ی اصلی تاریخ‌ها بیش از همه و در مرحله‌ی نخست، اخبار و روایات شفاهی و نقلی است که به وسیله‌ی راویان مختلف و پراکنده حول رخدادی گفته و نقل می‌شود.»
توجه شدید؟ او می‌گوید «منابع و مستندات اصلی تاریخ، اخبار و روایات شفاهی و نقلی» است. من نمی‌دانم که اشکوری از کجا یا بنا به چه اسنادی می‌گوید که «دستمایه‌ی اصلی تاریخ‌ها روایات شفاهی و نقلی» است! ولی هنگامی که خواننده مقاله‌اش را دنبال می‌کند، تازه متوجه می‌شود چرا او این گزاره‌ی نادرست را مبنای فرضیه خود قرار داده است. او می‌‌خواهد به ما بگویدکه: مبادا تصور کنید که فقط تاریخ صدر اسلام بر اساس روایات شفاهی شکل‌ گرفته است، تاریخ ایران هم از هخامنشیان تا آخر ساسانیان نیز بر روایات شفاهی و نقلی استوار شده است. زیرا اشکوری واقعاً بر این باور است که هستی تاریخی کوروش، کمبوجیه، داریوش اول تا آخرین پادشاهان ساسانی همان اندازه مبتنی بر اقوال و روایات شفاهی قرار گرفته که هستی تاریخی محمد و خلفای راشدین. همان‌گونه که پایین خواهیم دید، مقایسه‌ی محمد و خلفای راشدین با این پادشاهان یک تحریف تاریخی نابخشودنی است.

اشکوری برای تکمیل گزاره‌ی نادرست خود می‌نویسد:

«مثلاً هردودت یونانی (که به پدر تاریخ ملقب شده است) چند درصد رخدادها را خود به چشم دیده و یا شاهدشان بوده است؟» نویسنده می‌خواهد به ما بگوید: خب ببینید! هردوت هم تاریخ هخامنشی «شما» را نوشته هیچ کدام از شما به قصه‌های او اعتراض نمی‌کنید، در حالی شما قصه‌های ابن اسحاق و طبری درباره‌ی محمد و خلفای راشدین را دروغ می‌دانید. او ادامه می‌دهد: «از باب نمونه می‌توان پرسید تاریخ ایران باستان چگونه پدید آمده است و کتابت شده است؟ می‌دانیم که امروز از عصر پیشاتاریخ فلات ایران (از ماقبل عیلامیان گرفته تا اورارتور و …) تا مادها و هخامنشیان و تا ساسانیان تقریباً هیچ متن مکتوبی که مربوط به زمان حادثه و یا موضوع خاص باشد در اختیار نداریم.»
البته اشکوری کم لطفی می‌فرمایند، چه کسی می‌گوید که ما از عیلامیان یا اورارتور هیچ کتیبه، سند و یا بنای تاریخی نداریم؟ شما؟ پس لطفاً یک نگاهی به کتاب هایده ماری کُخ بیندازید! (۱۲) اشکوری با زبان بی‌زبانی می‌‌خواهد به ما بگوید: فکر نکنید که فقط تاریخ صدر اسلام را سد و پنجاه سال بعد نوشتند، هرودت هم تاریخ کوروش و داریوش را سد سال بعد نوشت. چرا قصه‌های هردوت را باور می‌کنید ولی قصه‌های ابن اسحاق را دورغ می‌خوانید؟ البته آقای اشکوری در این میان یک چیز «کوچک» را فراموش می‌کند و آن این است که: تاریخ واقعی همیشه یک اثر ملموس از خود باقی می‌گذارد، این هم در مورد عیلامیان صدق می‌کند و هم هخامنشیان و هم ساسانیان. به همین دلیل، هیچ مورخی تا کنون پیدا نشده که مثلاً وجود تاریخی کوروش، داریوش …. و مانی (۲۱۶ تا ۲۷۶ میلادی) را مورد پرسش قرار دهد، چون ما سنگ‌نبشته‌ها و اسناد همزمان دیگری از این شخصیت‌ها داریم. همین قضیه در مورد معاویه، عبدالملک مروان، زُبیر، ولید مروان و … نیز صدق می‌کند؛ واقعاً چرا هیچ مورخی به فکر انکار وجود تاریخی مانی یا معاویه برنمی‌آید، در صورتی که بخش بزرگی از پژوهشگران جدی به دلیل نبود یافته‌های ملموس باستان‌شناختی، هستی تاریخی محمد و خلفای راشدین را مورد تردید قرار می‌دهند؟

تاریخ شفاهی بدون مدارک واقعی فاقد ارزش است

ما از وجود تاریخی محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی چه مدارک واقعی و ملموس در دست داریم؟ آیا می‌توانیم وجود افراد بالا را که شخصیت‌های داستانی هستند با افراد واقعی مانند کوروش، داریوش، کمبوجیه، اردشیر تا داریوش سوم که از اسکندر شکست خورد، مقایسه کنیم؟

پی‌یر بریان می‌نویسد:

«منابع مکتوب تاریخ هخامنشی تنوع زبان‌شناختی غریبی دارد. این منابع، اگر از زبان‌های لیدیایی، لوکیایی، کاریایی، فریگیایی و چند زبانی که هنوز درست کشف نشده‌اند، بگذریم، به زبان‌های فارسی باستان، عیلامی، بابلی، مصری، آرامی، عبری، فنیقی، یونانی و لاتین یافت می‌شوند.» (۱۳)
اریخ هردوت و گزنفون بدون گزارشات همزمان و کتیبه‌ها و سکه‌ها فاقد ارزش‌اند. فقط آن بخش از اظهارات این تاریخ‌دانان از اعتبار برخوردارند که مابه‌ازاهای باستان‌شناختی آ‌ن اظهارات یافت شده باشند. وجود تاریخی کوروش، کمبوجیه، داریوش اول هخامنشی تا آخرین پادشاهان ساسانی تنها از طریق «اخبار و روایات شفاهی و نقلی» به ما نرسیده‌اند (چیزی که اشکوری نادیده می‌گیرد)، این انسان‌های واقعی یا از خود اثری به جا گذاشته‌اند یا دیگران به طور همزمان برایشان اثری به جا گذاشته‌اند، برخلاف محمد و خلفای راشدین.

شاید لازم می‌بود که اشکوری پیش از نوشتن چنین دفاعیه‌ای از قصه‌های اسلامی، به چند کتاب زیر رجوع می‌کرد: امپراتوری هخامنشی دو جلد، نوشته‌ی پی‌یر بریان، کتیبه‌های هخامنشی نوشته‌ی پی‌یر لوکوک، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی، اثر پی‌یر بریان و سرانجام یونانیان و بربرها، ۱۵ جلد، اثر امیرمهدی بدیع. آنگاه، فکر می‌کنم، دچار این خطای نابخشودنی نمی‌شد که تاریخِ هخامنشی یا ساسانی را با آغاز اسلام (به اصطلاح صدر اسلام) مقایسه کند.

اشکوری به عنوان یک «مدرس تاریخ ایران باستان» احتمالاً باید بداند که ما از همه‌ی پادشاهان ساسانی سکه و کتیبه و بناهای تاریخی داریم، حتا در دوره‌ی بحران چهارساله‌ی ساسانیان یعنی میان ۶۲۸ تا ۶۳۲ که ایران ۱۰ پادشاه به خود دید، باز هم ما از همین پادشاهان کوتاه‌مدت سکه در اختیار داریم. همه‌ی پادشاهان ساسانی از خود اثر واقعی و غیرقابل انکار به جای نهاده‌اند، حتا ما از دوره‌ی عیلامیان نیز کتیبه‌ها و یافته‌های فرهنگی بسیار داریم. محمد و خلفای راشدین چه اثر واقعی و ملموسی – صرف نظر از قصه‌های اسلامی- از خود به جای گذاشته‌اند؟ عُمر که طبق قصه‌های اسلامی ده سال تمام جنگید و به اصطلاح یکی از بزرگترین امپراتوری‌های جهان – امپراتوری ساسانی – را از پای در آورد و بخش‌های بزرگی از بیرانس را گرفت چه چیزی از خود به جای گذاشته است؟ مگر می‌شود که ده سال تمام فرمانده‌ی دینی و نظامی یک اُمت باشی، دو امپراتوری را از پای در بیاوری، ولی یک سکه، دکمه، کتیبه‌ی فتح، ساختمان، دروازه‌ی پیروزی، مسجد و غیره از خود باقی نگذاری؟ آقای اشکوری گرامی، شما در مقام یک «مدرس تاریخ باستان ایران»، مجاز نیستید که کوروش و داریوش یا شاپور اول و دوم ساسانی را با محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی مقایسه کنید. زیرا کشفیات باستان‌شناسی بارها و بارها وجود تاریخی این پادشاهان را تأیید کرده‌اند.

فرهنگِ قصه‌باوری

فرهنگِ اسلامی، فرهنگ قصه‌باوری است؛ طرح پرسش‌های بخردانه برایمان دشوار و نفس‌گیر است. دریافت‌های ما از تاریخ، در واقع دریافت‌های قصه‌وار است. زندگی ما، چه در ابعاد اجتماعی و چه شخصی، با قصه‌های خطی کودکانه گره خورده است. قصه‌ها برای ما هیچ مزاحمت فکری بوجود نمی‌آورند، در حالی که طرح پرسش‌های واقعی برایمان شکنجه‌آورند.

برای نمونه قصه‌ی حمله‌ی ابرهه حبشی به مکه که به سال فیل مشهور است و گویا در این روز محمد پیامبر اسلام زاده شده، برایمان بسیار باورپذیرتر است تا مدارک تاریخی‌ای که مشخص کرده‌اند اصلاً در سال ۵۷۰ میلادی ابرهه‌ای وجود نداشت که بخواهد به مکه حمله کند. با این که می‌دانیم تاریخ ساختگی تولد پیامبر مجازی، هیچ پایه و اساسی ندارد، با این حال هنوز دوست داریم به آن قصه‌ی بی‌پایه واساس «سال فیل» چنگ بیندازیم. هانس یانزن در کتاب «زندگینامه‌ی محمد» فقط سیره‌ی ابن اسحاق را – که همه سیره‌ها و روایات از آن سرچشمه گرفته‌اند- مورد بررسی موشکافانه قرار می‌دهد و با انبوهی از مدارک و اسناد نشان داده است که سیره‌ی ابن اسحاق یک تاریخ دینی (رستگاری) بیش نیست و ادامه‌ی انجیل عهد قدیم و عهد جدید می‌باشد، به سخنی دیگر، سیره‌ی ابن اسحاق را نمی‌توان به عنوان یک منبع تاریخی ارزش‌گذاری کرد.

آیا ما تاکنون از خود پرسیده‌ایم که چرا هیچ یافته و مدرک باستان‌شناختی از محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی نداریم؟ تنها چیزی که وجود این افراد را «تأیید» می‌کند، قصه‌های اسلامی هستند. چرا در طی این چهل سال یعنی از سال ۶۲۱ تا ۶۶۱ میلادی هیچ نشان باستان‌شناختی از محمد و خلفای راشدین در دست نداریم؟ اگر مسلمانان در این دوره‌ی چهل ساله به یک اقلیت سرکوب‌شده تعلق می‌داشتند، می‌توانستیم گمان کنیم که سرکوب‌کنندگان تمامی آثار این اقلیت دینی را نابود کرده باشند، ولی آن‌ها خود صاحبان قدرت بودند و قادر بودند که از میراث دینی و فرهنگی خود محافظت کنند. خوب توجه داشته باشیم که موضوع بر سر چهار دهه است، نه یک هفته یا چند ماه!

حال ممکن است گفته شود که بسیاری از دین‌پژوهان و اسلام‌شناسان غربی نیز وجود تاریخی محمد را تأیید کرده‌اند، آیا «همه‌ی» این پژوهشگران در خطا بوده‌اند؟ پاسخ مثبت است، آری همه در خطا بوده‌اند. هر پژوهشگری که قصه‌ها را بدون مدارک باستان‌شناختی یا منابع همزمان دیگر بپذیرد، از مسیر علمی خود خارج شده است و پژوهش‌های او فاقد اعتبار و استواری هستند. سده‌های متوالی انسان‌ها بر این باور بودند که زمین نه یک کره بلکه پهنه‌ی سینی‌مانند است؛ یا تا همین چند دهه‌ی گذشته هنوز نمی‌دانستیم که عمر زمین بیش از ۴.۵ میلیارد سال است، ابتدا تصورمان این بود که عمر زمین چیزی حدود شش هزار سال است (تصور انجیلی) و در زمان مرگ داروین حداکثر عمر زمین به ۲۰ میلیون سال تخمین زده شد. علم بر خلاف دین، از این که خود را نفی کند شرمنده نمی‌شود، این در گوهر علم نهفته است. یا تا سال ۱۰۲۰ میلادی نظریه‌ی نور یونانیان بر علم نور و هندسه حاکم بود. طبق این نظریه، نور از چشم انسان خارج می‌شود و به اشیا برخورد می‌کند و ما از این طریق قادر به دیدن اشیاء می‌شویم. سرانجام ابن هیثم (۹۶۵ تا ۱۰۴۰ میلادی) این دگم را شکست و با نگارش هفت جلد کتاب درباره‌ی علم نور، مسیر این شاخه‌ی علمی را دگرگون ساخت. از این رو، صِرف تأیید قصه‌های اسلامی توسط اسلام‌پژوهان غربی یا شرقی به خودی خود هیچ ارزش و اعتباری ندارد.

دفاعیه‌ی اشکوری از قصه‌باوری

حال نگاهی بیندازیم به متدلوژی اشکوری علیه نگرش تاریخی- انتقادی:

«حامیان بی‌اعتباری منابع تاریخی عصر اسلامی، البته به استدلال دیگری نیز متوسل می‌شوند و آن این است که باید دعاوی مربوط به آغاز اسلام (به تعبیر رایج: صدر اسلام) از مستندات قابل قبول سکه‌شناسی و کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌ها و به طور کلی باستان شناسی معتبر تأیید شود وگرنه فاقد اعتبار است.»
او به جای آن که – البته در مقام مدرس تاریخ- جایگاه ارزشی یافته‌های باستان‌شناختی را برای خوانندگان / شاگردان خود برشمارد و نبود این مدارک واقعی را در روایات شفاهی اسلامی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، به صحرای کربلا می‌زند و می‌خواهد به زور به خوانندگانش بقبولاند که: ای بابا حالا مگر سکه، کتیبه و سنگ‌نبشته چقدر اهمیت دارن که این قدر خودمون رو اذیت می‌کنیم. همیشه‌ی خدا همین طور بوده، او ادامه می‌دهد:

«مثلاً نام و ترتیب و ترتب شاهان مادی و پارسی و سلوکی و پارتی و ساسانی و فعالیت‌ها و جنگ‌های آنان (از باب نمونه فتح بابل به وسیله‌ی کوروش و فتوحات داریوش و حمله به یونان به وسیله‌ی خشایارشا و بعدها تحولات و جنگ‌های پارت‌ها و رومیان و پس از آن حمله اسکندر و بعدتر جنگ‌های ایران و بیزانس) چگونه از طریق اطلاعات باستان‌شناسی و سکه‌شناسی و کتیبه‌های حداقل موجود قابل اثبات و تنظیم است؟ مثلاً اگر تواریخ هردوت و دیگر گزارش‌گران یونانی معاصر هخامنشیان (از جمله گزنفون و کتسیاس) را به رغم همه جعلیات و سخنان ناراستی که در آن‌ها هست، از منابع عصر هخامنشی حذف کنیم، حداقل به تقریب بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد.» (همان‌جا)
آقای اشکوری گرامی، همان‌گونه که در بالا گفته شد ما درباره‌ی کوروش استوانه‌ی او را داریم، گزارشات پادشاهان بابل را داریم و کتیبه‌هایی که به سه زبان به ما رسیده‌اند یعنی به فارسی باستان، عیلامی و بابلی. و در کنار آن‌ها سنگ‌نوشته‌های هخامنشی را که در مصر یافته شده‌اند، یعنی به خط هیروگلیف. از داریوش هم آرامگاه او در نقش رستم، مجسمه‌ی داریوش در شوش (که البته در مصر ساخته شده بود) و سنگ‌نبشته‌ها‌ی بیستون و سوئز را داریم. در ضمن ما در اواخر سده‌ی بیستم انبوه مدارکی از عصرِ هخامنشیان را در جزیره فیل (الفانتینه) در مصر یافته‌ایم. اگر شما اندکی به کتاب‌های دست اول تاریخی مراجعه می‌کردید متوجه می‌شدید که هردوت، گزنفون و کتسیاس تنها منابع ما نبوده و نیستند. به سخن دیگر، تاریخ عصر هخامنشی مانند تاریخ صدر اسلام که بر اساس قصه‌های ابن‌ اسحاق/ ابن هشام/ طبری/ بلاذری/ واقدی شکل گرفته نیست بلکه یک تاریخ واقعی فراسوی اظهارات هردوت، گزنفون و کتسیاس می‌باشد.

شما بر چه اساسی می‌گویید که اگر هردودت و گزنفون را حذف کنیم «بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد؟» پس تکلیف این همه سکه، کتیبه، بناهای تاریخی و غیره چه می‌شود؟ منظورتان این است که این یافته‌ها باستان‌شناختی پشیزی ارزش ندارند؟

شما در مقام «مدرس تاریخ باستان ایران» به خود اجازه می‌دهید برای اعتبار بخشیدن به قصه‌های سردرگم اسلامی همه‌ی یافته‌های باستان‌شناختی عصر هخامنشی و ساسانی را بی‌ارزش جلوه بدهید تا بدین وسیله نور حقیقت بر روایات بی‌پایه و اساس اسلامی افکنده شود: شما و امثال شما، چه دین‌باور و چه دین‌ناباور، هیچ گاه از این پرسش رهایی نخواهید یافت که: چه یافته‌های واقعی و باستان‌شناختی، وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین را تأیید می‌کنند؟

شما می‌نویسید که تناقضات در تاریخ طبری یا روایات دیگر «دستاویز برخی مغرضان و یا جاهلان دین‌باور و یا [جاهلان] دین‌ستیز قرار گرفته و هر کدام به سود خود به فلان روایت طبری و مانند آن ارجاع می‌دهد.»

آقای اشکوری، مطمئن باشید که «جاهلان دین‌ستیز»، فقط از شما و امثال شما می‌خواهند که یک یافته‌ی کوچک باستان‌شناختی یا سند همزمان برای وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین ارایه بدهید، بیشتر از این نمی‌خواهند. آیا این یک خواسته‌ی بخردانه است یا نابخردانه؟

————————
۱- یوسفی اشکوری، حسن: آیا می‌توان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟
۲- یوسفی اشکوری، حسن: کلاس تاریخ ایران باستان
۳- بامدادان، مزدک: ترور و اسلام – بخش سوم
۴- برای اطلاعات دقیق‌تر به مقاله‌ی «در جستجوی محمد تاریخی- گفتگو با کارل هاینتس اولیگ» ترجمه یاسر میردامادی نگاه کنید.

۵- Ignaz Goldziher: Islam und Parsismus. In: Der frühe Islami. Karl-Heiz Ohlig (Hg.)
۶- Ignaz Goldziher: Über den Einfluss des Buddhismus auf den Islam. In: Vom Koran zum Islami. Markus Groß/Karl-Heinz Ohlig (Hg.)
۷- زیگموند فروید: موسی و یکتاپرستی. ترجمه صالح نجفی، انتشارات رخ‌داد نو، تهران، ۱۳۸۸
۸- Assman, Jan: Moses der Ägypter. Fischer 2011
۹- کتابخانه‌ی نجع حمادی مجموعه‌ای از متون و آثار گنوسی است که توسط متفکران و رهبران گنوسی، بین سده‌های دوم قبل از میلاد یا سده‌ی دوم میلادی نوشته شده است. این «کتابخانه» در سال ۱۹۴۵ در نجع حمادی در مصر کشف شد. «کتابخانه» قُمران نیز در میان سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۶ در قُمران در نزدیکی دریای مرده کشف شدند. این دو کشف، توانستند بر بخش‌های تاریک تاریخ مسیحیت پرتو افکنی کنند. واتیکان تا سال ۱۹۹۱ جلوی انتشار بخش‌های مهمی از این کشفیات را گرفته بود.
۱۰- برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی زرتشت به این مقاله در ایرانیکا نگاه کنید.
همچنین گفتنی است که یکی از بهترین تحلیل‌ها و بررسی‌ها درباره زرتشت را در کتاب‌ می‌یابید:
J. Kellens, La quatrième naissance de Zarathushtra, Paris, 2006.
چکیده آن که وجود تاریخی زرتشت اصلاً مورد یقین نیست: نظریه نخست بر اساس شکل‌گیری اوستا می‌گوید «اگر» زرتشت وجود می‌داشت می‌باید میان ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ پیش از میلاد بوده باشد. این نظر بر اساس یک نظر زبان‌شناختی تطبیقی (تطبیق با ریک‌ویدای هندی) است و هیچ پشتوانه‌ی سندی و ملموس ندارد. نظریه دوم بر اساس نوشته‌های پارسی میانه در عهد ساسانیان می‌باشد که گفته‌اند زرتشت در ۲۵۸ پیش از حمله اسکندر می‌زیسته یعنی همزمان بوده با کوروش و داریوش. این زندگینامه متأخر که حدود سده‌ی هشتم و نهم نگارش شده نه تنها سرشار از تناقضات فنی است بلکه فاقد هر گونه مدرک تاریخی می‌باشد. نظریه سوم که Kellens آن را نمایندگی می‌کند، می‌گوید که ما به جز گاتاها که زرتشت در اول شخص مفرد از خود نام می‌برد، چیزی در دست نداریم. نویسنده با موشکافی نشان می دهد که زرتشت یک شخصیت خیالی و تنادین باشد.

۱۱- در سال ۲۰۰۷ گزارشی از خطاهای دادرسی در ایالات متحده منتشر گردید. طبق این گزارش طی یک دهه ۲۰۷ نفر که به دلیل «اظهارات نادرست شاهدان» به زندان‌های طولانی مدت محکوم شده بودند، از طریق آزمایش‌های دی ان ای بی‌گناهی‌شان اثبات می‌شود. طبق گزارش کارشناسان حقوقی آلمان، ضعیف‌ترین حلقه‌ در دادرسی‌ها، شاهدان هستند.
این که دست کم سد سال بعد، از طریق «شاهدان» تاریخ آغاز اسلام سر هم بندی می‌شود، ظاهراً با فرهنگ قصه‌باوری اسلامی چندان ناسازگاری ندارد.
۱۲- برای اطلاع آقای اشکوری باید بگویم که ما نه تنها از زمان هخامنشیان کتیبه‌های فراوانی داریم، بلکه از زمان عیلامیان نیز آثار ملموس فراوانی به دست‌مان رسیده است. برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی دوره‌ی عیلامیان و کتیبه‌های بجا مانده نگاه کنید به:
Koch, Heidemarie: Frauen und Schlangen. Verlag Philipp von Zarbaern. 2007
۱۳- بریان، پی‌یر: امپراتوری هخامنشی، جلد اول. ترجمه ناهید فروغان، نشر فرزان روز، ۱۳۸۰. ص ۷
۱۴- 2007 Jansen, Hans: Mohammad- Eine Biographie. C.H. Beck

Share:

More Posts

دنیای دیوانه / دیوانه / دیوانه

دیشب در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون بی بی سی فارسی مطلبی شنیدم که به راستی هنوز هم باورش سخت است. فردی تاجیک تبار اما روسی

Send Us A Message