اشاره: متن زیر پاسخ جدید آقای مزدک بامدادان به مقاله پیشین من با عنوان «سخن مشفقانه با آقای مزدک بامدادان» است که این مقاله ایشان نیز در سایت ایران امروز منتشر شده و اکنون در اینجا بازنشر می شود. البته عنوان کامل نوشته ایشان این است: «به بهانه نوشته آقای اشکوری-فرهنگ گفتگو؛ از گریز تا ستیز».
اما با شرحی کوتاه به این گفتگوی بی ثمر بلکه مضر با جناب ایشان پایان می دهم. متأسفانه تلاش من برای گشایش باب گفتگوی علمی بی نتیجه ماند.
در چهار سال پیش در مورد یکی از نوشته های آقای بامدادان نوشتم: «این نوشته نیز در حد و اندازه نوشته قبلی است و انباشته از دعاوی درشت و بی بنیاد و ادبیات به کار رفته در آن به روشنی از انگیزه های نویسنده پرده بر می دارد و از این رو هر نوع محاجه علمی با این مدعی نیز از پیش محکوم به شکست است و آدم عاقل کاری عبث نمی کند»
همین سخن چنان موجب آزردگی ایشان شده است که در مقاله پیشین خود (گلایه های حجت الاسلام) بار دیگر با نقل همان فقره گلایه و رنجش خود را نشان داد. ایشان مدعی است که صرفا دغدغه معرفتی دارد اما نوشته های ایشان و ادبیات به کار رفته در آنها، به روشنی نشان می دهد که حداقل دغدغه اصلی ایشان سیاست است و کنیجویی عمیق از اسلام و بیش از همه از نواندیشان دینی. به این فقره جدید از همین مقاله اخیرشان توجه کنید:
«اشکوری ها و گنجی ها و کدیورها و سروش ها و مانندگان آنها می توانند خوانش «رحمانی» خود از اسلام را بپرورانند و در میان امت اسلام گسترش بدهند و تا بدینجا کسی را با آنان کاری نیست. ولی باید بدانند هنگامی که بخواهند با نمایاندن چهره ای دروغین از اسلام زمینه ساز سیه روزی های تازه ای برای ایرانیان شوند، گریزی از رویارویی با آزاداندیشان و روشنگران نخواهند داشت و همه کسانی که بر روزگار مردم بخت برگشته ایران دل می سوزانند در برابر این فریب بزرگ سینه سپر خواهند کرد».
قراین حالیه و مقالیه نشان می دهد که از قضا مشکل کسانی چون آقای بامدادان همان خوانش رحمانی از اسلام است که مدعیات جزم اندیشانه اسلامی آنان را، که به برکت افکار داعشیان و داعشیسم ایرانی و غیر ایرانی آن به نام «چهره واقعی اسلام» در بازار مکاره برخی شبکه های اجتماعی می فروشند، بر باد می دهد و همین موجب خشم و کینجویی اینان است و نه چیز دیگر. مگر جز این است که شما همان خوانش رحمانی از اسلام را «فریب بزرگ» می دانید؟ در این صورت مدعای شما که ما را با تفسر رحمانی نواندیشان از اسلام کاری نیست، کاذب و خود فریبی است بزرگ. اگر جز این است، چرا جناب ایشان دهها گفتار و نوشتار مرا (که عموما در همین سایت در دسرس است) ناشنیده و نادیده می گیرد که در آنها به تفصیل در باره اسلام و خشونت و ازجمله ربط اسلام و داعش سخن گفته ام؟ آیا ایشان مقاله مفصل خشونت و تشیع را در شماره سوم فلصنامه فلسفی خرمگس (و بازنشر آن در همین سایت) نخوانده است؟
آقای بامدادان گله کرده است که چرا ایشان را «خیال اندیش» و «متوهم» خوانده ام و عجیب این که آن را دشنام شمرده است، اما همین سوء ظن (البته اگر حمل بر صحت کنیم) مؤید همان دعاوی گذشته من است. این تصور و توهم از کجا پیش آمده است که من در فکر سیه روزی مردم بخت برگشته ایران هستم؟ اگر این خبال اندیشی و توهم نیست نامش چیست؟
از غرائب روزگار است که روحانیت حاکم در ایران نه تنها «حجت الاسام»م نمی داند که حتی مسلمانم نیز نمی شمارد و حکم مرتد (مرگ) برای من صادر می کند، اما در فرنگ یک درس خوانده دانشگاه و یا آکادمسین آزادندیش در ستیز با همان روحانیون (اما در عمل همدست و همداستان با آنان) به شکل معکوس همچنان عنوان حجت الاسلامی را برای من محفوظ داشته و بر آن اصرار می ورزد و از منظر آکادمیک نیز از علم و دانش بی بهره ام می داند و معتقد است که اطلاعات حوزوی من «پشیزی» نمی ارزد و در واقع مرتد آکادمیک ام می شمارد! بدون این که بداند که اصولا دانسته های من و به ویژه روش ام در تحقیق چه اندازه حوزوی است و چه اندازه غیر حوزوی. «حیرتم از چشم بندی خدا»!
خداوند دروغ، دشمن » [و نیز دشمنی] و خشکسالی را از ایران زمین به دور بدارد
آقای اشکوری بر خود دیده با منی که «دوست نادیده»ام خوانده است، سخنی مشفقانه براند. با خواندن همان بخش نخست نوشته ایشان صدای عُبید در گوشم پیچید که «قومی عجبند، که گر شفقتتشان با دوست چنین باشد، خدای شقاوتشان از دشمن بدور کناد!»
راستی را چنین است که در سرتاسر نوشته ایشان تنها یک سخن نو یافت میشود و آنهم دشنام تازهایست که آقای اشکوری به واژهنامه ناسزاهای خویش افزوده است: «متوهم». از این نکته «نو» اگر بگذریم، ایشان حتا به یکی از پرسشهای آمده در نوشته من پاسخ نداده و تنها به سخنانی پرداخته است که راستی یا ناراستی آنها هیچ گرهی از کار ما نخواهد گشود. حتا اگر سرتاسر گفتههای آقای اشکوری در باره من درست باشد، بازهم درنخواهیم یافت آیا کار داعشیان ریشه در قرآن و سنت دارد، یا نه. و همچنین حتا اگر سخن ایشان راست باشد و به هنگام آوردن شعر مولانا واژه ابله را در پس ذهن خود نهان نداشته بوده باشد، بازهم از خواندن نوشته ایشان روشن نخواهد شد که ایشان در باره آیه قرآن که ناباوران را بیپرده و آشکار «ابله» مینامد، چگونه میاندیشد و پاسخش به «نجس» بودن مشرکان چیست.
برای آنکه از هرگونه کجفهمی پیشگیری کرده باشم، در همین آغاز ناگزیر از گفتنم که پرداختن به ایشان و دیگر نواندیشان دینی نه از آن رو است که اینان از جایگاه و ارج ویژهای در سپهر اندیشه و پژوهش برخوردار باشند. سخن بر سر این است که پس از سیهفت سال سراسر رنج و شکنج و سیاهبختی و پَسرَفت که از سایه سر فرمانروائی اسلام بر میهن ما آوار شده است، گروهی میخواهند با آرایش چهره دین مبین زمینه بدبختیهای بزرگتری را برای آینده فراهم کنند. در این میان قرعه از آن رو بنام آقای اشکوری افتاده است، که ایشان در ناسزاگوئی و دشنام و خوارشماردن دگراندیشان و دگرباوران زبانی گشادهتر از دیگران دارد، واگرنه من در آینده گریبان آن دیگران را نیز خواهم گرفت.(۱)
خواندن نوشته آقای اشکوری ولی دستآورد دیگری نیز داشت و آنهم اینکه دریافتم گفتوگوی میان من و ایشان از آن رو بسیار سخت است، که خاستگاه دانشی و پژوهشی ما نایکسان است؛ ایشان پرورده «حوزه» است و من پرورده «دانشگاه» هستم. بهدیگر سخن آنچه که نمیگذارد ما با یکدیگر سخن بگوئیم، نه درونمایه اندیشهها و دانستههای ما، که بیش و پیش از آن راهی است که ما برای بدست آوردن آنها پیمودهایم. پس بد ندیدم برای ایشان و خوانندگان ویژگیهای اندیشه و نگاه و رفتار دانشگاهی (یا بهزبان فرنگی آکادمیک) را از دیدگاه خود بازگویم، بدین امید که ایشان نیز نه در پاسخ من، که در راستای روشنگری، ساختار آموزش و پژوهش در حوزههای علمیه را بررسی کند و در پیش چشمان خوانندگان وانهد. ویژگیهای آکادمی یا دانشگاه چنیناند:
۱. دانشجو میتواند دیندار باشد یا بیدین، خداباور باشد یا ندانمگرا، ولی هنگامی که پای بر زمین دانشگاه مینهد، بایسته است که “ایمان” خود را در پشت در بر زمین نهد و با خود به درون نبرد. گزارهای چون «ایمان بیاور تا بفهمی» (از نوشته آقای اشکوری است) شاید از پایههای آموزش حوزه علمیه باشد، ولی در دانشگاه جایی ندارد. دانشجوی زمینشناسی میتواند مسیحی باورمندی باشد که یکشنبهها به کلیسا میرود، ولی اگر بر داستان آفرینش آمده در عهدعتیق “ایمان” داشته باشد و زمین را آفریده در شش روز بداند و نه فرآیند برآیش (۲) چندین میلیون ساله، آنگاه دیگر دانشجو نیست و «طلبه» است، مگر آنکه ایمانش را در پشت درب دانشکده زمینشناسی بگذارد. همچنین داروین مسیحی اگر ایمانش را با خود بدرون آکادمی میبرد، هرگز نمیتوانست یکی از بزرگترین پِندارههای جهان زیستشناسی را بیافریند. دانشجوی فیزیک باید بتواند در همان سال نخست همه پندارههای تاکنونی (برای نمونه تئوری نسبیت اینیشتین) را بزیر پرسش ببرد، داشجوی پزشکی باید بتواند دادههای بنیادین کالبدشناسی را به چالش بگیرد و … . سالها پیش یکی از استادان من در نخستین روز نخستین سال دانشگاه گفت: « آنچه که در این ترم میآموزید، بر پایه یافتههای تاکنونی پژوهشگران است ولی کار پژوهش همچنان دنباله دارد و هر روز چیز دیگر و نوتَری مییابد. پس شگفتزده نشوید، اگر که من در ترم آینده همه آنچه را که امروز میآموزید، نادرست بخوانم و سخنی دیگر برانم. » بدینگونه است که ایمان، جایی در درون دانشگاه ندارد و در ستیز آشتیناپذیر با پژوهش است. برای اینکه سخنم آشکارتر شود، نمونهای میآورم که برای آقای اشکوری نیز آشنا باشد:
پرسمان ترور بدستور محمد:
گزاره یک: در سیرهها آمده است که محمد چندین بار فرمان به ترور داده است. گزاره دو: حدیث درست و راست و استواری در دست هست که در آن محمد ترور را در ستیز با ایمان میداند «الایمان قیدّالفتک، المؤمن لایفتک».
طلبه: از آنجا که حدیث راست و درست و استوار است، پس سیرهنویسان دروغ میگویند، زیرا محمد (که فرستاده الله است) نمیتواند فرمان به کاری بدهد که خود آن را در ستیز با ایمان میداند.
دانشجو: در این باره با چند پیش-پنداره روبروییم: یک) هم سیره و هم حدیث نادرستند، پس تروری رخ نداده است. دو) سیره درست و حدیث نادرست است، پس ترور رخ داده است. سه) حدیث درست و سیره نادرست است، پس ترور رخ نداده است. چهار) هم حدیث و هم سیره درستند، پس ترور رخ داده است، زیرا محمد (که انسانی است مانند هر انسان دیگری) میتواند در آشکار سخنی بگوید و در نهان فرمان به کار دیگری دهد.
بنیاد پژوهش در حوزه علمیه بر «ایمان به راستکرداری و راستگفتاری محمد» بنا شده است. در دانشگاه ولی تنها «دادهها» (یا فکتها) سخن میگویند و برای محمد حسابی ویژه باز نمیشود.
۲. زبان گفتگو در دانشگاه از ناسزا بدور است. دانشجو در خردهگیری بر اِنگاشتها و پندارههای دیگران به آنان دشنام نمیگوید و اگرچه در بررسی درستی یا نادرستی سخنانشان هیچ گذشتی از خود نشان نمیدهد، ولی در گزینش واژهها اندازه نگه میدارد و در پی خوارشماردن دگراندیشان نیست. آقای اشکوری در چند نوشته پیاپیاش واژگانی را در باره دگراندیشان بکار برده که فهرستی از آنها را در اینجا میآورم، تا ایشان اگر خواست برای خوانندگان بازگوید که این ادبیات و این روش گفتگو را در کودکی آموخته یا در حوزه علمیه قم فراگرفته است:
[هتاک، کینهورز، چماقدار، جاهل، دروغگو، متوهم، هوچی، نفرتپراکن، بیاطلاع، خیالاندیش، مدعی، سورخ دعا گُم کرده، مار و مار کننده (؟)، …]
در برابر این، اگر ایشان بتواند حتا یک نمونه در نوشتههای من بیابد که در آن کسی را دشنام گفته باشم، بر من خواهد بود که هم از آقای اشکوری و هم از آن کَس هزاربار فروتنانه پوزش بخواهم، زیرا «دانشگاه» مرا آموخته است که زبان دشنام و ناسزا را نیز همچون ایمان با خود بدرون آکادمی نبرم.
۳. پیشزمینه آموزش و پژوهش «فروتنی» است. فروتنی یعنی خود را برترندانستن و آمادگی برای آموختن. جای استاد، دانشجو یا پژوهشگری که به دلگرمی تیتر آکادمیکاش دگراندیشان را ناآگاه بداند و خود را در جایگاهی ببیند که بتواند برای دیگران کارنامه بنویسد و به آنها نمره دهد، در دانشگاه نیست. شاید یک همسنجی نمادین میان دانشگاه و حوزه بتواند این سخن را آشکارتر کند. «استاد» در دانشگاه در سالنی که آمفیتئاتر نامیده میشود پائینتر از همه دانشجویان میایستد و با آنان سخن میگوید، در جایی که آیتاللهها و حجتالاسلامها هزار سال است با نیوشندگان خود از فراز منبر سخن میگویند. پس همانگونه که شیمیدان بخش بزرگی از زندگی خود را در آزمایشگاه میگذراند و جراح در اطاق عمل، حجتالاسلام نیز زمان درازی از زندگیش را بر سر منبر و چندین پله بالاتر از زمین مینشیند و بدین خو میکند که با دیگران «از بالا به پائین» و با نگاهی خودبرتربینانه سخن بگوید. این نگاه را در سخنان تکتک کسانی که دستپرورده حوزهها هستند، میتوان دید. در همین راستا آقای اشکوری مینویسد با خواندن نوشتههای من دیده است که آگاهی چندانی از دین مبین ندارم و گفتاوردهایم از قرآن و سیره نه از سر پژوهش که به شیوه «کپی-پیست» است.
دانشگاه به من آموخته که در رویارویی با چنین سخنانی لبخندی بزنم و بگذرم …
۴. دانشگاهیان از سخن گفتن در باره پدیدههایی که بیرون از تخصص و دانش آنها هستند، پیگیرانه میپرهیزند. درستترین بخش سخنان آقای اشکوری نیز در همین راستا است: «رعایت قواعد بازی گفتوگو و صلاحیت لازم برای اظهار نظر در هر حوزهای مهم است و تعیین کننده. مثلا من که از فیزیک و ریاضیات چیزی نمیدانم، طبعا نمیتوانم در این باب مدعی باشم و مهمتر نظریهپرداز باشم» پرسش ولی بر سر تعریف واژه «صلاحیت» است. از نگرگاه آکادمیک بهترین و درستترین کار آن است که انسان برای سخن گفتن در هر زمینهای نخست دانش آن را در دانشگاه بیاندوزد. اگر این ویژگی (آموختن دانش اسلامشناسی در دانشگاه) را یگانه سنجه پذیرفتنی برای «صلاحیت» بگیریم، نه آقای اشکوری صلاحیت دارد و نه من. برداشت من ولی این است که ایشان از آنجا که حجتالاسلام است و در حوزه علمیه طلبه بوده است، خود را «متخصص» بی چونوچرای اسلام میپندارد و من و همه دیگرانی را که حوزههای علمیه را از درون ندیدهایم، «بیصلاحیت» میداند، چرا که نه «علمالحدیث» خواندهایم و نه «علمالرجال»، نه «لُمعهدمشقیه» خواندهایم و نه «شرحلُمعه» و از همه بدتر آنکه «تشریحالافلاک» و «بدایهالحکمه» و «شرح چغمینی» و «تبصرةالمتعلمین فی احکامالدین» و «مختصرالمنافع» و «المکاسب» را نمیشناسیم!
ولی صلاحیت در جهان مدرن و بیرون از حجرههای حوزه علمیه در گرو «دانش» است و دانش تلاش آماجمند برای آگاهی است (۳) که تنها و تنها در سایه اندیشه آزاد و پرسشگری بیمرز فراچنگ میآید و بدینگونه آنچه که آقای اشکوری در حوزه علمیه آموخته است تنها به کار منبر و محراب میآید و از نگرگاه دانشگاهی همه چیز میتواند باشد، بجز «دانش» و از همین رو در گفتگوهای آکادمیک پشیزی نمیارزد. پس از نگاه بروندینی و دانشگاهی صلاحیت من اگر از ایشان بیشتر نباشد، بیگمان کمتر نیز نیست، چرا که من اگرچه اسلامشناسی نخواندهام، دستکم شیوههای مدرن پژوهش آکادمیک را در دانشگاه آموختهام.
ولی اگر همین شرط (آموختههای حوزوی) را سنجهای برای صلاحیت بگیریم، سخن مصباح یزدی و جنتی و خمینی و علمالهدی و احمد خاتمی را باید درستتر از سخنان آقای اشکوری بدانیم، زیرا اگر ایشان «حجتالاسلام» است، نامبردگان همه «آیتالله»اند. از آن گذشته ابوبکر بغدادی رهبر داعش به گفته اشپیگل آنلاین (۴) دانشآموخته دانشکده علوم اسلامی در دانشگاه بغداد است و بیگمان برای داوری در باره اسلام از صلاحیتی بسیار بیشتر از آقای اشکوری برخوردار است. و حتا از این هم اگر بگذریم، بر گردن آقای اشکوری است که به خوانندگان بگوید در کدام دانشگاه (یا حوزه علمیه) ایرانشناسی، دبیره میخی و زبان پهلوی خوانده است. گفتنی است که ایشان نه تنها سخنان شگفتانگیز و گاه خندهآوری را در باره تاریخ پیش از اسلام بر زبان میآورد، که در تارنمایش “کلاس تاریخ ایران باستان” برگزار میکند.
دانشگاه نه تنها دانش را به دانشجو میآموزد، که از او میخواهد کنکاش و پژوهش کند و بیش و پیش از هر چیزی پرسشگر باشد. از این روست که آموزندگان را در دانشگاه «جوینده» (دانشجو) و در حوزه «خواهنده»(طلبه) مینامند و این نه تنها یک همسنجی زبانشناسانه که بازگوگر درونمایه و ساختار این دو نهاد است (۵).
***
فهرست ویژگیهای دانشگاه را میتوان همچنان دنبال گرفت، ولی به گمانم نیازی به این کار نیست و تا همینجا باید آشکار شده باشد که این رویاروئی قلمی، تنها یک درگیری میان مزدک بامدادان و یوسفی اشکوری نیست، درگیری میان دانشگاه است و حوزه، میان پرسشگری و ایمان، میان پژوهش و اعتقاد. در یکسو کسانی ایستادهاند که نه تنها باورهای دیگران، که دانستههای خویش را نیز به چالش میگیرند و در سوی دیگر کسانی که بر آئینه درخشان باورها و دانستههایشان از هزاروچهارسد سال پیش تا کنون غباری ننشسته است.
همانگونه که در آغاز آوردم آقای اشکوری به بخشهایی از سخنان من پرداخته است که درستی یا نادرستی آنها اندکی از ارج پرسشهای من نمیکاهد. خوانندگان تیزبین و هوشمند در پیامهایشان در زیر نوشته ایشان نشان دادهاند که جایگاه پرسشگری راستین را نیک میشناسند و ارج مینهند و بدینگونه به مِهر از بار من کاستهاند. با این همه گریزی چند بر گوشههایی از سخنان ایشان تهی از هوده نخواهد بود:
آقای اشکوری بر آن است که من دارای یک «تفکر ذاتگرایانه افراطی» هستم و اسلام را دارای «ذاتی ثابت» میدانم، زیرا از «چهره راستین اسلام» سخن گفتهام. سخن ایشان نادرست است و این آقای اشکوری و هماندیشانش هستند که اسلام را دارای گوهری یگانه و جاودانی میدانند، هنگامی که رفتار داعش و طالبان و القاعده و بوکوحرام و الشباب و سردمداران جمهوری اسلامی را در ستیز با «روح تعالیم عالیه اسلام» میدانند و برآنند که تنها خوانش درست از اسلام همان است که آنان میگویند. بوارونه ایشان من بر آنم مادر من که آزارش در سرتاسر زندگانی به کسی نرسید و نماد مهر و نیکی و بزرگواری بود، به همان اندازه مسلمان بود که آقای اشکوری و مصباح یزدی و ابوبکر بغدادی و خامنهای و ملا عمر و بنلادن مسلمانند. همه سخن من با این مسلمانان نواندیش بر سر این است که بپذیرند از دل اسلام و قرآن میتوان هم بمانند مادر من «صدق» و «احسان» و «رحمت» بدر آورد و هم بمانند البغدادی و خامنهای کشتار و شکنجه و سرکوب و فروش بردگان را. از نگاه آکادمیک همه این برداشتها، در کنار قرآن و سنت و سیره و صحاح و تاریخ و دستآوردهای جامعه اسلامی در هزاروچهارسد سال گذشته با هم و یکجا «چهره راستین اسلام» را میسازند. همه فریاد من و ما بر سر این است که نواندیشان هر آنچه را که زشت و ناهنجار و انسانستیزانه است، اسلامی نمیدانند و تا کنون ندیدهام که یکی از آنان به اندازه نوک سوزنی بر قرآن و محمد و علی خُرده بگیرد و همه برآنند «اسلام بذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست». این برخورد، بهترین نمونه «ذاتگرائی افراطی» است.
هنگامی که گفته میشود ستیزهجوئی و سرکوبگری در اسلام نهادینه است، نواندیشان میگویند ما اسلام نداریم و اسلامها داریم. ولی هنگامی که خودشان اسلام را دین آشتی و «رحمت» میخوانند، یا خردهگیرن را اسلامستیز مینامند، دیگر سخن از اسلامها نیست و نمیگویند کدام اسلام رحمانی است و ستیز با کدام اسلام کاری زشت و ناروا است.
همچنین ایشان در باره «مانندگان اشکوریها و گنجیها و کدیورها و … هزارانهزار در تاریخ هراسناک این دین مبین پدید آمده و گُم گشتهاند» سخنانی بر کاغذ رانده که من از اندریافتشان ناتوانم. همه سخن من این بوده است که اشکوریها و گنجیها و کدیورها (یعنی کسانی که بجای گفتگو به دشنامگوئی روی آوردهاند) در تاریخ اسلام آمده و رفتهاند و اگر نامی از خود بجای گذاشتهاند، همانا هنگامی که دست به شمشیر بردهاند. این سخن من نه آنگونه که ایشان نوشته است پیوندی با “غزالیها و بوعلیها و ابنرشدها و مولویها و ابنعربیها و حافظها و سعدیها” دارد (که نزدیک به همه آنان برخاسته از جغرافیای ساسانی و میراثخوار فرهنگ و اندیشه ایرانی بودند و حتا یک تن از آنان زاده و پرورده خاستگاه اسلام [مکه و مدینه] نبود) و نه به شمار یکونیم میلیاردی مسلمانان (که بخش بسیار بزرگی از آنان خواندن و نوشتن نمیدانند تا از “تعالیم عالیه اسلام” بهرهمند شوند و شمار کسانی از آنان که قرآن را خوانده باشند، بگونهای شرمآور ناچیز است). سخن من بسیار ساده است: «دشنامدهندگان و ناسزاگویان در تاریخ با نام آمده و بینشان رفتهاند». کژفهمی گزارهای به این سادگی برای من دریافتنی نیست.
***
اشکوریها و گنجیها و کدیورها و سروشها و مانندگان آنها میتوانند خوانش «رحمانی» خود از اسلام را بپرورانند و در میان امت مسلمان گسترش بدهند و تا بدینجا کسی را با آنان کاری نیست. ولی باید بدانند هنگامی که بخواهند با نمایاندن چهرهای دروغین از اسلام زمینهساز سیهروزیهای تازهای برای ایرانیان شوند، گریزی از رویارویی با آزاداندیشان و روشنگران نخواهند داشت و همه کسانی که بر روزگار مردم بختبرگشته ایران دل میسوزانند، در برابر این فریب بزرگ سینه سپر خواهند کرد.
اسلامگرایان چه نواندیش باشند و چه کهنهپرست، باید بیاموزند چه به هنگام گریز و چه در گاه سِتیز پیش از نگاشتن و سخن گفتن در باره دگراندیشان و دیگرباوران زبان در کام گیرند و در گزینش واژگان اندازه نگهدارند و اگر پس از این همه سال زندگی در دارالحَرب و سرزمین کافران از پذیرش فرهنگ گفتگو میهراسند و تن به آئینها و منشهای جهان مدرن نمیدهند و برآنند که قرآنشان «رهنمود و روشنگر هرچیز»ی است (۶)، دستکم گوش بفرمان اللهشان باشند که میگوید: «وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ … / و كسانى را كه جز الله را مىخوانند، دشنام ندهيد … الانعام ۱۰۸»
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
m.bamdadan@gmail.com
————————-
۱. نمونه دیگری از این برخورد نوشتهایست از من بنام “اکبر گنجی و اسلامش” که اگرچه سخنان گنجی بهانه نگاشتن آن بوده است، ولی درونمایه آن همسنجی سه دین بزرگ ابراهیمی با یکدیگر و بررسی گنجایش آنها برای پیرایش بود. بنگرید به:
http://mbamdadan.blogspot.com/2011/04/1.html
۲. برآیش برابرنهادی بسیار گویا و هوشمندانه برای “تکامل” یا اوولوسیون است که آن را با سپاس بیکران از آقای ابراهیم هرندی به وام گرفتهام.
http://mbamdadan.blogspot.de/2015/10/7.html .۳
۴. http://www.spiegel.de/politik/ausland/abu-bakr-al-baghdadi-das-leben-des-is-anfuehrers-a-1019227.html
۵. واژه لاتینی استودنس (studens) نیز به چم “تلاشگر” است.
۶. … وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ / … و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است بر تو نازل كرديم. النحل، 89