اشاره: مقاله زیر به قلم آقای مزدک بامدادان است که در سایت «ایران امروز» منتشر شده و اکنون در اینجا بازنشر می شود. نقد این نوشته به زودی در سایت منتشر خواهد شد.
بهجای دیباچه: بر پایه همان روش همیشگی، آقای اشکوری این بار نیز نوشته مرا به گفته خود «بدون هیچ شرحی» در تارنمای خود (۱) چاپ کرده است و باز هم بر همان پایه سخنانی را در دیباچه آن آورده است که مرا بیش از پیش در این باور استوار میکند که سخن گفتن با «مُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» چه هنوز در حجرههای غبارگرفته حوزههای علمیه گرفتار باشند و چه بر دوش خود ردای نواندیشی بیافکنند، ناشدنی است. آنچه که مرا بر آن داشت تا بار دیگر به ایشان بپردازم، یکی دستآویختن ایشان به «انگیزهکاوی» بود و دیگری نوشتهای از ایشان بنام «تأملی در معنا و مفهوم “اسلام ستیزی”».
ناگزیر از گفتنم که به چالش کشیدن دینمداران و دینباورانی چون آقای اشکوری، نه برای برون راندن آنان از سپهر سیاست، که برای نمایاندن چهره راستین اسلام و نمایندگان آن (از کهنهپرست و نواندیش) به آن دسته از هممیهنانی است، که هنوز هم گمان میکنند با ریسمان مسلمانان میتوان در چاه سیاست و کشورداری فروشد و گرهی از کار فروبسته میهن گشاد و اگر کسی روزی چند در جامه پارسایان درآمد و از آشتی و دوستی و مهر سخنی گفت، باید چشم بر گذشته خونبار دین و باورش بست. بویژه که اینان میهمانان همیشگی رسانههای پربیننده پارسی چون بیبیسی و صدای امریکا هستند. اگرنه که مانندگان اشکوریها و گنجیها و کدیورها و … هزارانهزار در تاریخ هراسناک این دین مبین پدید آمده و گُم گشتهاند و اگر نامی از آنان برجای مانده، همانا هنگامی که دست به شمشیر برده و ریشه مشرکان و ملحدان و کافران را خشکاندهاند.
باری آقای اشکوری در همان «شرح»ی که خود میگوید ننوشته است، چنین میگوید: «فعلا نمیخواهم در باب محتوای مطلب ایشان اظهار نظر کنم چرا که هر نوع اقامه دلیل برای «اندرون خیالاندیش» نتیجهای جز این ندارد که “خیالش بیش” شود» از آن گذشته ایشان بر آن است که فرنام نوشته من (گلایههای حجتالاسلام) «طعن آلود» است و «ادبیاتی که راه گفتگو و همدلی را بسی دراز میکند». من هرچه نوشته خود را کاویدم، “طعن”ی در آن نیافتم. آیا ایشان حجتالاسلام است، ولی گلایه نکردهاست؟ یا گلایه کرده است، ولی حجتالاسلام نیست؟ و یا نه حجتالاسلام است و نه گلایه کرده است؟
شاید این از بخت بد آقای اشکوری باشد که من نه تنها سالیان درازی از زندگانی خود را بر سر پژوهش در تاریخ اسلام و سیرهها و صُحاح سپری کردهام، که شبهای فراوانی را نیز با مولانا و بهویژه مثنوی معنویاش گذراندهام و گریز ایشان به این نوشتهها را بخوبی درمییابم. آقای اشکوری از این گلایهمند است که چرا خُردهگیران بر اسلام بگفته ایشان از واژگانی بهره میجویند که نشان از ستیزهجویی دارد. اکنون بد نیست خوانندگان ببینند که حجتالاسلام ما دو واژه [«اندرون خیالاندیش» و «خیالش بیش»] را از کجا وام گرفته و یا اگر از زبان ایشان سخن بگوئیم، «انگیزه»اش از این گریز به مثنوی معنوی چه بوده است:
گفت هر مـــردی که باشد بد گمان / نشنــــود او راســت را با صد نشان
هر درونـــی که خیال انـدیش شد / چون دلیل آری خـیالـش بیش شد
پس جواب او سکوت است و سکون / هست با ابله سخن گفتن جنون (۳)
بدینگونه ایشان از مولانا کمک میجوید تا بگوید با “ابلهان” سخن نمیگوید و در یک لغزش فرویدی و بیآنکه خود خواسته باشد، مُهری ستُرگ و برجسته بر درستی سخنان من میزند، که گفته بودم پرهیز مسلمانان از پاسخگویی به خردهگیران دین مبین از آن روست که آنان میپندارند هر کس که مسلمان نیست، «سفیه» (ابله) است (بقره ۱۳). شاید همین اندازه در «ادب و اخلاق» حجتالاسلام را، یعنی کسی را که از نوشتن در نکوهش «ستیزهجوئی» و «توهین» خسته نمیشود، بسنده باشد و خوانندگان هوشمند بیگمان خود توان داوری در این باره را دارند. هرچه هست من تا کنون ندیدهام که خردهگیران به اسلام ایشان یا هماندیشان ایشان را «ابله» بخوانند.
و سرانجام ایشان گفته است: «ایشان [م. بامدادان] حتی یک نقل از دیگری را در باره ماجرای علی و عایشه به حساب من نوشته است» اگرچه من گفتآورد را از تارنمای ایشان برگرفتهام و چیزی از خود بر آن نیفزودهام، همینجا از ایشان پوزش میخواهم، اگر سخنی را بر زبانش نشاندهام که به آن باور ندارد. آنچه که ایشان در تارنمایش آورده این است:
«پیامبر از بریره کنیز عایشه پرسید و او به بیگناهی عایشه شهادت داد. آوردهاند که علی کنیزک را کتک زد تا راست بگوید. البته بعضی اظهار کردهاند که علی نیز عایشه را بیگناه میدانست اما پیشنهاد و کتک زدنش دو علت داشت، یکی این که از طریق شهادت کنیز بیگناهی عایشه آشکار شود و دوم اینکه از نظر علی مصالح اسلام و پیامبر بالاتر از یک زن بود.»
گفتنی است که آقای اشکوری چیزی در این باره که آیا کار علی نادرست بود، ننوشته است و خواننده چارهای جز این ندارد که بپندارد، ایشان هم با آن «بعضی» که «اظهار کردهاند» همسخن است، واگرنه نیازی به آوردن سخن آنان نمیبود. البته این بر گردن آقای اشکوری است که بگوید این «بعضی» چه کسانی هستند و در کدام کتاب سخن از «مصالح اسلام» آوردهاند.
با این همه پوزش من بر سر جای خویش است و در دنباله این نوشته به همین داستان «افک» خواهم پرداخت، چرا که ریشه بسیاری از رفتارهای داعش و طالبان و القائده را در همین سیرهها و در قرآن باید جُست و نه در واشنگتن و اورشلیم و لندن و پاریس و برلین.
***
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الإِفْكٌ
از نگاه بروندینی همه نشانهها گویای آنند که قرآن بدانگونه که ما میشناسیمش، تازه بهروزگار عباسیان پدید آمد و همچنین کسی بهنام محمد در رهگذر سیرهها و تاریخهایی که بهروزگار مأمون و پس از او برساخته شدند، پدیدار شد. از همین دست است سرگذشت کسانی چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی و فرزندانش. تنها کسی که میتوان هستی تاریخیاش را پذیرفت، معاویهاست، آنهم نه در جایگاه خلیفه مسلمانان، که بهنام یک فرمانده جنگی، که از خود هم سکه و هم سنگنبشته برجای گذارده است، همین و بس!
مسلمانان را – از کهنهپرست تا نواندیششان – ولی کاری به پژوهش تاریخی نیست. آنان بر سخن اللهشان ایمان دارند و بر این که پیامبرشان از گناه و ناراستی و لغزش بهدور بوده است و هرچه کردهاست، به فرمان الله بوده و نباید در آن چون و چرایی کرد. پس بگذارید در این بخش از نگرگاه دروندینی و بر پایه سیرههای پذیرفته شده نگاهی داشته باشیم بر داستان «افک»، داستانی که در آن الله برای نشاندادن بیگناهی عایشه آیه فرومیفرستد، داستانی که بخشی از آن را پیشتر از تارنمای آقای اشکوری آوردم:
«افک» بهزبان عربی «دروغزنی» یا همان «تهمت» است. داستان چنین است که در بازگشت از جنگی که برخی آن را «غزوه مُرَیسیع» و برخی دیگر «غزوه بنیمُصطَلَق» خواندهاند، عایشه از کاروان سپاهیان اسلام بهجای ماند و دیرتر و به همراهی صفوان بن معطل سلمی به دیگران پیوست و همین گروهی را واداشت تا بر او بَربندند که با صفوان گِردآمده و همبستر شدهاست. محمد پس از اندکی دودلی و بدگمانی از علی و اسامه ابن زید کمک خواست و سرانجام الله به یاری عایشه شتافت و آیههای یازده تا بیست سوره نور را در بیگناهی او فروفرستاد.
پیشزمینه این رخداد ولی جنگ با یهودیان بنیمصطلق است که جایگاه آن در رفتارشناسی داعش و طالبان و سران جمهوری اسلامی بسی برتر از داستان «افک» است. چکیده داستان چنین است:
به محمد آگاهی رسید که بنیمصطلق سرگرم بسیج جنگ با او هستند. او نیز سپاهی آراست و ابوذر غفاری را به جاینشینی خود در مدینه گماشت و رهسپار جنگ شد. بنیمصطلق در این جنگ شکست خوردند و به گفته ابواسحاق: «زمانی مصاف دادند و بعد از آن، پشت بدادند و هزیمت بر خود گرفتند و زن و فرزند و هرچه داشتند به جای خود رها کردند و برفتند و لشکر اسلام از قفای ایشان برفتند و بسیار از ایشان به قتل آوردند و زن و فرزند ایشان جمله به غارت ببردند و جمله مال ایشان بستدند» (۴) واقدی میافزاید: «زنان اسیر را هم تقسیم کردند و اموال و چارپایان نیز تقسیم شد […] تعداد شتران دوهزار و گوسپندان پنجهزار بود و زنان اسیر نیز دویست نفر بودند»(۵)
داستان را واقدی چنین پی میگیرد: «از قول عایشه برایم روایت كردند كه میگفت: جویریه دخترى نمكین و شیرین بود و هر كس او را میدید، مجذوب او میشد. […] جویریه آمد و از آن حضرت براى پرداخت فدیه خود كمك خواست. عایشه میگوید: به خدا، همینكه او را دیدم، از او خوشم نیامد. من آمدن او را به حضور پیامبر خوش نداشتم چون میدانستم كه آن حضرت از او خوشش خواهد آمد. جویریه خطاب به پیامبر گفت: […] من جویریه دختر حارث بن ابى ضرارم، كه سالار قوم خود بود، و شما میدانید كه چه بر سر ما آمده است. […] من به شما امید بستهام كه در پرداخت تعهدم یاریم فرمایید، درود خدا بر شما باد. پیامبر به او فرمود: كارى بهتر از این هم هست. گفت: اى رسول خدا، چه كارى؟ فرمود: تعهدى را كه كردهاى میپردازم و تو را هم به همسرى برمیگزینم. گفت: بسیار خوب است اى رسول خدا، پذیرفتم»(۶)
این داستان را با اندکی بیش و کم در الکامل فی تاریخ ابناثیر، تاریخ طبری و سیره ابناسحاق نیز میتوان یافت. رخداد ارجدار دیگری که در این جنگ روی داد، نخستین رویگردانی از اسلام یا «ارتداد»، و فرمان محمد به کشتن مرتد بود:
«برادر هاشم، که نامش مقیس بود، به حضور پیامبر آمد و آن حضرت دستور فرمودند که خونبها به او پرداخت شود و او آن را دریافت کرد. ولی بعد به قاتل برادر خود حمله کرد و او را کشت و در حالی که از اسلام برگشته بود، به قریش پناهنده شد […] من از عبدالرحمن شنیدم که میگفت […] پیامبر اعلان فرمود که خون مقیس هدر است و روز فتح مکه نمیله او را کشت»(۷)
همانگونه که پیشتر آمد، در بازگشت از این جنگ داستانی رخ داد که در تاریخ اسلام و تفسیر قرآن بر آن «دروغزنی» یا «اِفک» نام نهادهاند. در باره آن بخش از داستان که آقای اشکوری آن را در تارنمایش آورده ولی از خود نمیداند، ابناسحاق چنین میگوید:
«[محمد] چون به خانه باز آمد، علی ابن ابیطالب و اُسامه ابن زید پیش خود خواند و در کار عایشه با ایشان مشورت کرد. و اُسامه ابن زید عایشه را ثنا گفت و سخنهای خیر گفت […] اما علی ابن ابیطالب گفت یا رسولالله، زنان بسیارند و تو میتوانی که یکی دیگر بخواهی. و بُرَیره – که کنیز عایشه است – پیش خود خوان و احوال وی را از بُرَیره بازپرس. پس سید بُرَیره را پیش خود خواند و از وی باز پرسید و علی بر پای خاست و وی را سخت بزد و گفت ای سیاه، راست بگوی با پیامبر خدای!» و طبری میگوید: «… علی برخاست و بُرَیره را به سختی میزد و میگفت با پیمبر خدا راست بگوی» و ابن اثیر مینویسد: «… علی بن ابیطالب از جای برخاست و این زن را به سختی هرچه بیشتر فروکوفت و گفت با پیامبر خدا راست بگوی»
***
در همین یک جنگ (غزوه بنی مصطلق) و پیآمدهای آن با چند پدیده روبرو هستیم که به گونهای الگو و سرمشق مسلمانان در هزاروچهارسد سال گذشته بودهاند و در رفتارشناسی داعش و طالبان و القائده و سران جمهوری اسلامی بهیاری ما میآیند. بویژه در باره داعشیان کمتر کاری را میتوان یافت که نمونهاش در سیرهها و صحاح نیامده باشد:
۱. زناشویی (همخوابگی) با زنی که بستگان نزدیکش همان روز کشته شدهاند، کاری شایسته است (نمونه جویریه). مانند این داستان در جنگ خیبر نیز هست که محمد صَفیّه دختر حُیَی ابن اَخطَب را در همان روزی که شوهر و پدرش را با شکنجه و آزار بسیار کشته بود، به بستر خود برد و با او درآویخت(۹).
۲. کیفر برگشتن از دین (ارتداد) مرگ است (نمونه مقیس).
۳. میتوان برای یافتن راستی و درستی یک رخداد، انسانی را شکنجه کرد، حتا اگر او خود در این رویداد بیگناه باشد ( نمونه علی و بریره).
بررسی این پرسشها به وارونه آنچه که دینمداران و دیندارانی چون آقای اشکوری میگویند، نه برای از میدان راندن آنان، که برای گشودن درب گفتگوهای سازنده در راستای این-جهانی کردن دین است. اگر یهودیان، که سنگسار از فرمانهای نوشته شده در کتاب آسمانیشان است، توانستند گریبان خود را از این پدیده شرمآور رهایی بخشند، تنها و تنها از آن رو که روحانیان آنان دوهزار سال پیش دلیری آن را داشتند که در دین و آئین خود با نگاه خُردهگیر و موشکاف بنگرند و بگویند: «دادگاهی که در هفتاد سال حتا یکبار رأی به کشتن انسانی دهد، یک دادگاه آدمکش است» (ربی العیازر بن عازریا).
آیا کسانی که بر خود نام «نواندیش» نهادهاند و بنام «دینپژوه» میهمان رسانههای پربیننده هستند، در خود این دلیری را میبینند که بر پایه منابع دروندینی به موشکافی و خردهگیری از اسلام بنشینند و بجای این همه تلاش بیهودهای که برای نمایش چهره (به گفته خود) «رحمانی» اسلام میکنند، یکبار و برای همیشه بگویند جدا از این که در قرآن چه آمده و پیامبر و «عشره مبشره»(در نزد سنّیان) و «ائمه اطهار» (در نزد شیعیان) چه کردهاند و چه گفتهاند، زن و مرد با هم برابرند، حجاب پدیدهای ننگین و مایه شرمساری انسان است، کشتن انسانها به بهانه «توهین به مقدسات» آدمکشی و بزهکاری است و هر چیزی را، از الله گرفته تا قرآن و پیامبر و امامان میتوان به تیغ بیبخشش «نقد» سپرد؟
آیا آقای اشکوری که سخنش در باره علی و بُرَیره بهانهای برای این نوشته شد، در خود این دلیری را میبیند که بگوید علی مولای متقیان است و حیدر کرّار و کسی است که قرآن دربارهاش میگوید «وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ، المائده ۵۵»، ولی با این همه کتک زدن یک برده بیپناه – به هر بهانهای که باشد – کاری ناشایست است؟ و یا در باره پیامبرش، آیا میتواند محمد را برای همخوابگی با زن بیپناهی که در سوگ بستگانش گریان است، نکوهش کند؟
در جایی که از نگرگاه بروندینی همه این رخدادها و چهرهها افسانهای بیش نیستند، سخن نه بر سر علی است و نه بر سر عایشه، و نه بر سر محمد و جویریه. سخن بر سر این است که آیا یک ذهن باورمند میتواند حتا در جهان پندار هم که شده دمی به این بیاندیشد که رهبران دینیاش به بیراهه رفتهاند و یا از آنان کاری ناشایست سرزده است؟ اگر چنین نیست و بر علی و محمد و قرآن و ائمهاطهار کوچکترین خردهای نمیتوان گرفت، دیگر بر سر چه میتوان به گفتگو نشست؟ آیا میتوان هم به «مقدسات» باور داشت و هم دم از «پرسشگری» و «روشنگری» زد؟
اگر کسی از ژرفای دل باور دارد اسلام برترین دین است و هیچ کمی و کاستی در آن یافت نمیشود و تنها دینی است که از سوی الله پذیرفته میشود (۱۰، آل عمران ۸۵)، هرگز نخواهد توانست در باره این دین با کسی به گفتوگو بنشیند و در باره آن پژوهش کند. «پژوهش» برای «مؤمن» درونمایهای جز «پیدا کردن راههای بهتر برای نشان دادن برتری دین مبین» نخواهد داشت. همه آن سخنان دیگر همچون «اسلامستیزی» و «توهین» و «نفرتآفرینی» و …. چیزی جز بهانههای ناشیانه برای گریز از اندیشیدن نیستند، بهانههایی که دیر یا زود از سکه خواهند افتاد.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
m.bamdadan@gmail.com
—————————-
*) و از تو در باره “افک” میپرسند. در قرآن واژه “یسئلونک” (از تو میپرسند) سیزده بار آمده (و یکبار هم “سالک”) و در آنها الله به محمد پاسخ پرسشهای مسلمانان و مشرکین را میآموزد.
http://yousefieshkevari.com .۱
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/12/206437.php .۲
۳. مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۶۹، بازتقریر ابلیس تلبیس خود را
۴. سیرت رسولالله، ترجمه سیرت ابناسحاق، رفیعالدین اسحاق ابن محمد همدانی – قاضی ابرقوه، ۳۸۹
۵ و ۶. کتابالمغازی، محمد بن عمر واقدی، ۳۰۶
۷. سیرت ابناسحاق، ۳۹۳، المغازی ۲۴۶، الکامل فی تاریخ ۱۰۴۶
۸. سیرت ابناسحاق، ۳۹۹، تاریخ طبری، پوشینه سوم، ۲۰۷، الکامل فی تاریخ ۱۰۴۰
۹. سیرت ابناسحاق، ۴۲۲، المغازی ۵۱۴
۱۰. وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ / و هر كه جز اسلام دینى برگزیند هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانكاران است. آلعمران ۸۵
6