پاسخ هایی برای اندیشیدن 55-پاسخ به چند نقد به قسمت دوم مقاله منتشر شده در زمانه

اشاره: آنچه در زیر می آید پاسخ هایی است بر چند نقد که در پایان دومین قسمت مقاله «اسلام آغازی نو؛ در تداوم سنتهای کهن» است و در همان جا منتشر شده است.

 

اصرار آقای اشکوری بر اصرار وارد کردن برخی فرضیاتی که کاملا در آنها شک است به عنوان نظریه علمی چیست؟

اگر منظور از اریاییان اجداد امروزی هندوایرانیان امورزی است که اختلاف زیادست. نظر یا فرض جدیدتر اینست اینان هماره در ایران بوده اند و مهاجرات از داخل فلات ایران به جاهای دیگر بوده از جمله به غرب اسیا و میانرودان مثل هیتتی، میتانی، کاسی، پارسی و پارثی و مادی و غیره.
اکدی بر طبق نظریان زبان شناسی قرن نوزدهم با ابداع کلمه سامی جزو این گروه شمرده است ولی عربی نبودند. عربها بعدها اسمشان در تاریخ امده است

پاسخ:

با درود.

مورد نخست: اولا- در باب آریاییان و تاریخ آن در فلان ایران، من هیچ نظریه ای خاص را به عنوان «نظریه علمی» مطرح نکرده ام؛ آنچه گفتم نظر رایج و مشهور و تا اینجا اجماعی عموم تاریخ نگران غربی و شرقی و ایرانی است، و ثانیا- هیچ اصراری هم در این باب ندارم و در مقاله من نیز چنین اصراری وجود ندارد.  با این همه می دانم برخی اخیرا (حتی از طریق ژنتیک) مدعی شده اند نظریه شایع درباره کوچ (در واقع کوچ های متوالی) اقوام موسوم به آریایی از استپ های جنوب روسیه به فلات ایران نادرست است و به زعم اینان اینان که آریایی گفته می شوند مردمان بومی این فلات گسترده بوده اند. اما می دانیم این نظریه تازه هنوز چندان مدلل و مستند و استوار نشده که بتواند با نظریه شایع و مقبول رقابت کنند. باید منتظر ماند تا سیر تحقیقات علمی در این مورد به کجا می رسید. اما روشن است اگر این فرضیه ثابت شود باید تاریخ ایران و غرب آسیا را بازنویسی کرد و به عبارتی تاریخ به کلی دیگری پدید خواهد آمد.

مورد دوم: در منابع موجود مطالب متفاوت و متناقضی درباره اکدّ دیده می شود و هیچ چیز دقیقا دانسته نیست (مانند دیگر اقوام کهن) اما اگر این روایت را قبول کنیم که «سام» از سام بن نوح است (روایتی که احتمالا اسطوره است)، زبان سامی زبان عربی (و عبری نیز) هست، در این صورت اکدّ ی ها عرب بوده اند، چرا که گفته اند آنان سامی نژاد و سامی زبان بوده اند. در هرحال تخصصی در این باب ندارم و اصراری هم بر هیچ نظری نیست.

  1. آقای اشکوری گرامی

با درود فراوان! آن گونه که از عنوان نوشتار شما برمی‌آید می‌بایست شما به «محیط پیدایش اسلام» یعنی خاستگاه جغرافیایی آن می‌پرداختید. شوم‌بختانه در همین دو بخش هیچ اثری از این موضوع اعلام شده توسط شما به چشم نمی‌خورد. البته این بی‌انصافی است اگر کسی از شما به عنوان متکلم (Theologe) انتظار داشته باشد که تاریخ اسلام را از منظر انتقادی – تاریخی (به منابع تاکنونی) بررسی کنید.
آن چه در این جا قاعدتاً – طبق عنوان نوشتار شما- می‌بایست مورد پژوهش قرار گیرد، «محیط پیدایش اسلام» است، یعنی نخست باید دید که از لحاظ تاریخی به چه منطقه‌ی جغرافیایی «عربستان» گفته می‌شد. آیا منظور همین شبه جزیره‌ی عربستان است که ما امروز می‌شناسیم یا خیر؟
تازه پس از تعیین خاستگاه اسلام آن گاه باید روشن شود که آیا در این محیط شرایط پیدایش یک «دین» جدید وجود داشت یا خیر؟
سوم: شما تاریخ شفاهی را که حدود دویست سال پس از حاکمیت عرب‌ها به نگارش در آمده، به عنوان «اسناد خدشه‌ناپذیر» می‌نگرید. این که چه بخش‌هایی از این تاریخ شفاهی – که گل سر سبد آن طبری است- با واقعیت تاریخی سازگار است، نیازمند یک پژوهش مقایسه‌ای است.
شما از واژه «دین» سخن می‌گویید بدون آن که به خواننده بگوئید که این واژه نه یک واژه‌ی عربی بلکه از واژه‌ی فارسی «دئن یا دئنا» گرفته شده است. زیرا اگر چنین باشد- که زبان شناسان بر آن توافق دارند- پس چگونه این واژه برای «دین» نوین اسلام به کار گرفته شده است و طی چه فرایندی؟
احادیث اسلامی تمام تاریخ اسلام را در یک حفره سیاه زمانی – بین 622 تا 662 – بنا کرده‌اند. ما از این حفره‌ی سیاه‌‌ زمانی تقریباً هیچ مدرک یا شاهد واقعی نداریم. و این زمانی است که نیروهای نظامی خسرو دوم در سال 622 میلادی به دلیل جنگ با هراکلیوس (بیزانس) از مصر، اورشلیم، فلسطین و شام عقب نشینی کردند و آن مناطق در دست عرب‌های غسانی (که مسیحیان منوفیزیت یا یعقوبی بودند) افتاد. از این مرحله‌ی آشوبی که چهل سال طول کشید شما – اگر از احادیث و تاریخ شفاهی بگذریم- چه مدارک واقعی می‌توانید ارایه دهید؟
پرسش‌های فراوانی وجود دارند: چرا معاویه (نام آرامی او ماآویا است) نخستین کسی است که ما از او مدرک واقعی در دست داریم؟ پیش از آن چرا هیچ مدرک واقعی به جا نمانده است؟ از خلفای به اصطلاح راشدین چه مدرک واقعی به جا مانده است؟ سنک‌نبشته؟ کتیبه؟ سکه؟ وقایع‌نگاری همزمان از کسان دیگر؟
به هر رو، انتقاد من به شما این است که شما در واقع می‌بایستی به توضیح عنوان مقاله تان یعنی «محیط پیدایش اسلام» می‌پرداختید، که شوم‌بختانه من را به عنوان خواننده مأیوس کردید.

دوست عزیز جناب بی نیاز. با سلام و سپاس از شما

در مورد عنوان مورد اشاره شما. اول بگویم که عنوان «محیط پیدایش اسلام» در نوشته من نبود و ویراستار زمانه به تشخیص خودشان چنین عنوانی انتخاب کرده اند. و گرنه حق با شماست و می بایست در این زمینه در حد ضرورت سخنی می گفتم.

اما در مورد بقیه فرمایش شما. باید عرض کنم که در ارتباط با طرح همین دعوی در پای مقاله نخست شرح کوتاهی نوشته ام. نمی دانم آن را ملاحظه کرده اید یا نه. اگر دیده اید باز حدیث مکرر می کنید، بسی جای تأمل و پرسش است، و اگر ندیده اید، که بعید است چنین باشد، همان نوشته کوتاه را که، دقیقا ناظر به همین دعاوی شماست، عینا در اینجا می آورم:

«اولا-من در مقام اثبات واقعیت و یا عدم واقعیت تاریخی شخص محمد و یا وقوع اسلام و یا وثاقت باستان شناسی قران و یا تعیین میزان اعتبار منابعی چون طبری نبوده‌ام تا محتاج سند و مدرکی از آن زمان باشم، موضوع گفتار من تحلیلی از «اسلام واقعا موجود» کنونی است که قدمت چهارده قرنه دارد و حداقل عموم مسلمانان و پژوهشگران (اعم از مسلمان و غیر مسلمان، شرقی و غربی) چنین می‌پندارند و چنین می‌کنند. اگر هم مدعای شما وجهی داشته باشد، مربوط می‌شود به سطح دیگری از بحث.
ثانیا-این مدعا که چون تاریخ اسلام برآمده از اقوال شفاهی دو قرن نخست است و ما از قرن اول تقریبا اسناد مکتوبی در دست نداریم، پس، این مجموعه عظیم به کلی بی اعتبار است و باید به کناری نهاد، به کلی بی اعتبار است چرا که نه معقول است و نه مقبول. گرچه در مجال کنونی نمی‌توان پاسخ‌هایی حلی ارائه داد (بماند برای وقتی دیگر) اما به عنوان پاسخ نقضی عرض می‌کنم اگر چنین باشد، پس باید تمام تاریخ بشر (به ویژه تاریخ عمومی) را به کناری نهاد و به دریا ریخت چرا که تاریخ به ویژه تاریخ باستان و حتی تا حدود پانصد سال قبل تاریخ تمام اقوام و ملل غالباً برآمده از اقوال شفاهی مردمان است که بعدها (چه بسا قرن‌ها بعد) به وسیله نویسندگان و کاتبان (غالباً حکومتی و درباری که منطقاً چندان معتبر و موثق نیستند) نوشته و تدوین شده و تازه پس از آن نیز دچار انواع تحریف و دگرگونی‌های عمدی و سهوی شده‌اند. از باب مثال اگر چنین باشد، تمام تاریخ مکتوب ایران از عصر باستان (پیشاتاریخ تا پایان ساسانی) و پس از آن نیز مطلقا بی اعتبار است و چند سنگ و گل نبشته و حتی باستان شناسی‌های قابل توجه نیز در حدی نیستند که تصویری معقول از تاریخ ایران باستان ارائه دهند. تاریخ پس از اسلام نیز (حداقل دو قرن اخیر) کم و بیش همین گونه‌اند.
ثالثا-در هرحال به رغم همه اما و اگرها و شبهات ستبری که در باب وثاقت منابع موجود از تاریخ عمومی جهان و ایران و از جمله اسلام، برای درک گذشته های دور و نزدیک و جدا کردن سره و ناسره البته به طور نسبی، راهی جز اعتماد به همین منابع بازمانده از روزگاران کهن و البته با رویکرد انتقادی نداریم. اگر شما راهی دیگر می‌شناسید بفرمایید. بیفزایم نظریات تازه و جدیدی که برخی محققان نورسیده آلمانی حول دعوی برساختگی شخصیت محمد و ظهور اسلام و چگونگی تدوین منابع اسلامی در قرون نخست اسلامی عرضه کرده‌اند، با پرسش‌ها و چالش‌های عظیمی مواجه اند و در واقع تا این لحظه چندان سست اند که قابل اعتنا نیستند و بعید می‌دانم حتی به مقبولیت نسبی هم برسند و افکار پژوهشگران جدی را به خود جلب کنند».

درباره جمله جمله شما «یک سینه سخن» هست اما در این مجال نمی توان حتی بدانها اشارت هم داشت اما فقط محض اطلاع شما عرض می کنم که: اولا-من در این سلسله مقالات از قضا از منظر کلامی و اعتقادی سخنی نگفته ام، هرچه گفته ام مستند به منابع است (درست یا غلط) و در مقدمه بخش نخست به این نکته تصریح کرده ام. این روش علمی و ممدوحی نیست هر سخنی که با آقای اولیک و چند محقق مورد نظر شما سازگار نبود با عنوان منفی تئولوگ و متکلم پیشاپیش محکوم شود. در این صورت تمام اسلام شناسان غیر مسلمان بزرگ غربی  و از جمله آلمانی متکلم اند و لابد بی اعتبار. ثانیا-از کجای سخنانم استنباط کرده اید که من منابع عصر اسلامی را «اسناد خدشه ناپذیر» دانسته ام؟ اگر چنین بود این سلسله مقالات نوشته و منتشر نمی شد. ثالثا-شبه جزیره عربستان در آستانه ظهور اسلام کم و بیش تعریف روشن و محدوده ای تا حدودی مشخص دارد که در منابع موجود است (از جمله در کتاب مهم جوادعلی «المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام»). رابعا-دین از ریشه دئنای ایرانی، یکی از دعاوی است و دعاوی دیگری هم هست؛ ولی هرچه باشد، قطعا مثبت مدعای باطل برآمدن دین اسلام از ایران و مرو نیست.

آقای اشکوری : ” آورده‌اند که عبدالمطلب، نیای متشخص پیامبر اسلام و بزرگ قریش در زمان خودش، نخستین کسی بوده است که تمام ماه رمضان را در غار حرا معتکف شد ”

قریشی ها از هراکلیوس در جنگ بیزانس علیه ایران پشتیبانی کردند. از این پشتیبانی سنگ نبشته ای خبر می دهد که اخیرا باستان شناسان دانشگاه هایدلبرگ ( آلمان ) در حفاری های خود در یمن به دست آوردند:

Oddly enough, the scrawled rock inscription could be interpreted to mean that the tribe of the Kuraish, to which the Prophet belonged, sometimes fought for the Christians (*)

این سنگ نبشته از قبیله قریش نام برده است که ” برای مسیحیان می جنگیدند.” به طور قطع منظور از ” مسیحیان “ بیزانس است. قریشی ها خود پیرو دین مسیحی بودند و در حیره حکومت می کردند. دولت حیره را خسرو دوم پرویز در سال 602 متلاشی کرد و از بین برد. به قریشی ها لقب ” foederati ” (متحد ) داده شده بود، متحد بیزانس.

Spiegel Online International, Fortress in the Sky, 12.21.2012 (*)
http://www.spiegel.de/international/world/buried-christian-empire-in-yemen-casts-new-light-on-early-islam-a-874048.htm

پاسخ:

با سپاس از انتشار این خبر علمی. اما در مورد متن مورد اشاره طبعا نمی توانم نظری داشته باشم چرا که ندیده و از آن اطلاعی ندارم. اما چند نکته: اولا روشن نیست این دعوی، با فرض صحت، چه ربطی به خبر مربوط به عبدالمطلب دارد؟ این دو مانعه الجمع نیستند. ثانیا-از کجا معلوم مراد از مسیحیان بیزانس بوده است؟ ثالثا-سند این دعوی کجاست که قریشی ها مسیحی بوده اند؟ آیا این در متن سند مورد استناد است؟ رابعا-قریشی ها در حیره حکومت می کرده اند؟ این نیز در متن همان سند است؟ یعنی «آل منذر» قریشی بوده اند؟ داستانی است شنیدنی و جذّاب!! باید ضرب المثل خودمان را به یاد آورد که: «به حق چیزهای نشنیده»! آنچه تا کنون تمام محققان گفته اند قبایل متعدد قریش در مکه می زیستند و اصنام (بتان) را می پرستیدند و هیچ ارتباط خاصی با رومیان نداشتند (هرچند که از جهات مختلف تحت تأثیر رومیان و ایرانیان نیز بوده اند). البته طبق قول مشهور عرب غسّانی در شمال عربستان و در همسایگی بیزانس می زیستند و متحد و در واقع تحت الحمایه امپراتوری بودند همان گونه که عرب آل منذر در حیره عراق بوده و دست نشانده ایران و حافظ منافع ساسانی بودند. با فرض این که این مطالب جملگی در همان سند آمده باشد، که بسیار بعید است، با کدام منطق علمی و عقلی می توان به استناد چند خط سنگ نبشته (که روشن نیست درست خوانده شده باشد)، چنین قاطع اظهار نظر کرد و عملا هزاران گزارش نقلی و اسناد مکتوب و احیانا کتیبه و سنگ نبشته را به دریا ریخت؟ گفتن ندارد هر سندی، پس از اثبات وثاقت آن، باید با اسناد فراوان و مربوط دیگر مقایسه شود و مورد راست آزمایی قرار گیرد و باید از آزمونهای مختلف بگذرد. آنچه من آورده ام ابداع من نیست بلکه نقل از منابع معین است و صد البته می تواند درست باشد یا غلط اما رد آن نیز محتاج دلیل و سند است.

اما گفتنی است که طبق منابع اسلامی در جریان جنگهای خسرو دوم با بیزانس، بزرگان قریش حامی ایران بوده و پیروزی شاه ایران را آرزو می کردند و مسلمانان از بیزانس جانبداری کرده و خواهان پیروزی رومیان مسیحی بودند. در چند آیه نخست سوره روم در قرآن به این موضوع اشاره شده است.

 

Share:

More Posts

Send Us A Message