زندگی و سیمای شهریاری کوروش (1)

اشاره: به مناسبت هفتم آبان روز بزرگداشت کوروش (۵۵۹-۵۲۹ پیش از میلاد) این نوشته منتشر می شود. این نوشته قسمتی از فصل سوم کتاب تاریخ ایران باستان (کتاب پنجم: سلسله پادشاهان هخامنشی) نگارنده است که هنوز انتشار نیافته است. مقاله در دو قسمت تنظیم شده است: الف‌)– کوروش در سیمای یک مؤسس‌فتوحات و ب- سیمای شهریاری کوروش. چنان که ملاحظه می کنید زبان نگارش روایی‌تحلیلی است و بر اساس منابع مورد استفاده نویسنده نوشته شده و از هر نوع موضع گیری خاص (له و علیه) به دور است. تلاش شده که روایتی بی‌طرفانه و توصیفی به خوانندگان ارائه شود. در عین حال گفتن ندارد که نویسنده مدعی تحقیق کافی و بررسی تمام منابع لازم در این مورد نیست. قطعا در زمینه شخصیتی بزرگ و اثرگذار و در عین حال مبهم چون کوروش هخامنشی هم حرف و سخن و مناقشه بسیار است و هم منابع فراوان. در این نوشتار به شیوة مرضیه تاریخ نگاران صرفا هدف اطلاع رسانی است.


الف‌—)(( (
کوروش در سیمای یک مؤسس‌-فتوحات

هرچند پيش از كوروش دوم، سلسله پادشاهي هخامنشی (البته اگر بتوان به آنها پادشاه گفت) وجود داشت و چهار تن از نياكان كوروش دوم در ناحيه پارس (بخشي از عيلام) فرمانروايي داشته اند، اما در واقع اين كوروش دوم است كه هم موجب احيا و ماندگاري نام نياكانش (كه چندان اهميتي نداشتند) شده و هم سلسله تازه­اي بنياد نهاده كه در تاريخ جهان نامبردار است و به «هخامنشيان» یا «پارسیان» شناخته شده اند. كوروش دوم همزمان پايان بخش يك سلسلة كوچك فرمانروايي محلي و بنيادگذار يك سلسلة بزرگ از همان تيره و تبار و مؤسس يك امپراتوري اثر گذار در تاريخ بشر و در آسياست.

در آغاز لازم است اشاره كنم كه منابع اصلي در بارة تاريخ كوروش كبير كتيبه هاي ميخي، عهد عتيق و نوشته هاي مورخان يوناني است. مهمترين متنهاي ميخي «استوانة كوروش» و قطعات منظومي در شرح حال نبونيدوس (پادشاه بابل) است، كه هردو در زمان كوروش تهيه شده، و وقايع نامه نبونيدوس، كه ميان قرن ۵ و ۳ پيش از ميلاد تأليف شده است. در آثار هرودوت، گزنفون و كتسياس و قطعاتي از بروسوس (مورخ بابلي قرن سوم پيش از ميلاد)، بر جاي مانده است، مطالب تاريخي از اين پادشاه يافت مي­شود. ولي بيشتر آنها با افسانه آميخته و مشكوك است.[۱]در منابع عصر ساسانی و به تبع آن در منابع عصر اسلامی نیز چندان نشانی از کروش مورد بحث (نیز داریوش اول) نیست. از جمله در شاهنامه فردوسی از کوروش یادی نشده است. دلیل این فراموشی و یا بی‌توجهی چه می تواند باشد از مبهمات تاریخ ایران باستان است و جای تحقیق جدی دارد. حتی در ادوار بعدی نیز کوروش و داریوش و به طور کلی سلسله هخامنشی و به ویژه پارتیان وضعیت روشنی ندارند.

دانستيم كه كوروش دوم فرزند كمبوجيه اول شاه پارس و بنا به نقل مشهور نوة دختري آستیاگ (ايشتوويگو) آخرين پادشاه ماد است. اين كه «كوروش» واژه اي است ايراني و يا جز آن و به چه معناست، دقيقا روشن نيست. گفته اند اين نام احتمالا غير ايراني است.[۲]معاني مختلفي براي آن ذكر كرده اند ولي اگر كوروش نامی انشاني باشد معناي «شبان» مي­دهد كه البته نامي درست براي پادشاه بود.[۳]در اين مورد والترهینتس به نكته مهم و ظريفي اشاره مي­كند. او مي­نويسد: در نوشته هاي عيلامي نام كوروش را «كُوَرش» نوشته اند. در حالي كه كورَش به معناي «سوزانه» است ولي كوروش به معناي «مواظبت كرد، پرستاري كرد» است. به گفتة هینتس منشيان عيلامي با تبديل زيركانه كوروش به كوَرش بغضي را كه از مزاحمان پارسي داشتند، بي سر و صدا بيرون مي­ريختند. ظاهرا ساكنان پيشين انشان نیز به هخامنشیان به چشم «آتش افروز» نگاه می­کرده ند. پیش از این گفته شد که پارسیان به زور منطقة انشان را تصرف كرده و به مردمان بومي ستم و تجاوز كرده بودند. جالب و قابل توجه اين است كه به گفتة هینتس «چون پارسيان خواندن نمي­دانستند، متوجه نبودند كه منشيان عيلامي پنهاني فرمانروايانشان را مسخره مي كنند».

دقيقا روشن نيست كه كوروش دوم در چه سالي زاده شده است و در منابع نيز معمولا در اين مورد چيزي گفته نمي­شود. اما هینتس بر اين گمان است كه وي در سال ۶۰۱ متولد شده است. او مي­گويد كتاب دانيال (۶ ،۱) بي شبهه مي­نويسد، فاتح بابل، به هنگام پيروزي بر بابل (سال ۵۳۹ )، ۶۲ ساله بوده است.[۴]

اما از نظر نسب، تبار پدري او روشن است اما مادر و تبار مادري وي حداقل بدان روشني نيست. بر اساس داستاني كه هرودوت و برخي ديگر نقل كرده اند، مادر كوروش، ماندانا، دختر ايشتوويگو (آستياگ) آخرين پادشاه ماد بود كه دخترش را به كمبوجيه پارسی به زني داد. اما برخي در اين روايت ترديد كرده و هيچ نسبتي سببي بین كوروش و شاه ماد قايل نيستند. پير بريان مي­گويد كتسياس معتقد بوده كه كوروش هيچ خويشاوندي با ایشتوويگو نداشته است.[۵]اما پژوهشگر ديگري مي­گويد طبق تحقيقات من و نيز با تأييد اروپاييان ماندانا (مندانه) را هُوَخَشتَره به كمبوجيه داد نه ایشتوويگو و البته وي هدف سياسي از اين كار داشته است. او مي­افزايد «مندانه» از واژه «مند» يعني «عنبر سياه» و گرانبهاست.[۶]به هرحال احتمال دارد انتساب كوروش از طريق مادر به آستياگ مادي، بعدها جعل شده باشد تا ازاين طريق مشروعيت قدرت پادشاهي وي و اخلافش تثبيت و تقويت شود.

داستان ماندانا و فرزندش به گزارش مفصل هرودوت در کتاب اول تواریخ و برخي منابع ديگر چنين است كه آستياك شبي در خواب ديد كه از شكم دخترش ماندانا آب زيادي جاري شده به گونه اي كه سراسر شهر و آسيا را فرا گرفته است. تعبير خواب را از مغان پرسيدند. شاه ماد از تأويل آن سخت به وحشت افتاد. از اين رو بعدها ماندانا را به اهل ماد شوهر نداد بلكه او را به يكي از پارسيان به نام كمبوجيه، كه از خانداني والا نسب و شريف و صاحب طبعي ملايم و آرام بود، به همسري داد. پس از آن كه ماندانا به پارس رفت، بار ديگر آستياگ در خواب ديد كه از شكم دخترش تاكي روئيده كه برسراسر آسيا سايه افكنده است. وي بار ديگر تعبير خواب را از مغان جويا شد. خوابگزاران گفتند كه دخترش حامله است و فرزندي از او زاده خواهد شدكه تاج و تخت او را تسخير خواهد كرد. شاه بيمناك شد و دخترش را از پارس فرا خواند و نزد خود نگه داشت و زير نظر و مراقبت گرفت. پس از چندي ماندانا پسري به دنيا آورد و شاه ماد نوزاد را به يكي از سرداران مورد اعتمادش، هارپاگ (هارپاگوس) سپرد تا كودك را نابود كند. اما وي نوزاد را به چوپاني مهرداد (ميترادات) نام سپرد و گفت كودك را در كوه­هاي پر درخت رها كند تا بميرد. اما در همان زمان همسر چوپان فرزندي زاييد و كودك بلافاصله مرد وآن زن و شوهر كودك ماندانا را به فرزندي گرفتند و كودك مرده را به مأمور ايشتوويگو نشان دادند. بعدها هويت كوروش در ده سالگي فاش شد اما شاه از زنده ماندن نوه‌اش خرسند شد و او را به پارس فرستاد. هرچند شاه هارپاگ را به دلیل نادیده گرفتن فرمان وی و نیز دروغگویی به فجيع ترين شكل مجازات كرد. شاه فرمان داد تا پسر هارپاگ را بكشند و از گوشت وي خوراكي بپزند و در ضيافتي كه در دربار ترتيب داد آن را به سردار خورانيد و سپس سر و دست و پاي فرزندش را كه در زنبيلي نهاده بودند به فرمان پادشاه در برابر چشم وي آوردند. سردار در آن زمان هرچند سخني نگفت اما بعدها به كوروش پيوست و با او بر ضد شاه ماد همدست شد و در واقع از وی انتقام گرفت. بسياري از پژوهشگران (از جمله دياكونوف) اين ماجرا را يكسره برساخته هاي اساطيري و افسانه اي مي­دانند. نمونه هاي اساطيري آن را در تاريخ نيز نشان مي­دهند كه اين ماجرا برساخته و افسانه است. چنان كه شهبازي مي گويد كه داستان بزرگ شدن كوروش به عنوان شاهزاده در كوه و صحرا حدود بيست مورد مشابه در تاريخ دارد. از جمله سليمان، سارگون، زال، كيخسرو و . . . مخصوصا شباهت داستان كوروش با كيخسرو غير قابل انكار است. شهبازي براي تحكيم افسانه بودن ماجراي كوروش و ایشتوويگو و هارپاگ مي­گويد، میهمانی مشمئز کنندة ایشتوویگو (آستیاگس) با منش ایرانی سازگار نیست و اين داستان ريشه يوناني دارد، زيرا در داستانهاي يوناني نمونه هايي از آن ديده مي شود.[۷]در مجموع می توان با اطمینان گفت که این داستان افسانه‌ای بیش نیست و زمینه‌ها و مضامین و ادبیات اساطیری آن به روشنی عیان است.

روشن نيست كه كوروش در چه سالي به سلطنت پارس نشسته است. اگر مرگ پدرش كمبوجيه را در سال۵۵۹، كه پيش از اين بدان اشاره شد، بدانيم، طبيعي است كه در همان زمان پسر به جاي پدر پادشاه شده باشد. اما والتر هینتس مي­گويد وي در۲۲ سلگي جانشين پدر شده است. در اين صورت، يا بايد آغاز سلطنت وي را در ۵۸۸ بدانيم و يا بايد معتقد شويم كه كوروش هنگام سلطنت ۴۱ سال داشته است. پیش از این نیز گفتیم که هینتس با استناد به گزارش كتاب دانيال در تورات، كوروش را در سال فتح بابل (۵۳۹) ۶۲ ساله دانسته است. به هرحال دو روايت هینتس مبني بر احراز سلطنت كوروش در ۲۲ سالگي در يك جا و ۴۱ ساله بودن هنگام جلوس بر تخت در جاي ديگر، سازگار نيست. از سوي ديگر، تاريخ احراز سلطنت در سال ۵۸۸ نيز بعيد به نظر مي­رسد و حداقل با تمام منابع موجود در تعارض است. شواهد و قراين در زندگينامة كوروش گواه آن است كه وي هنگام سلطنت يافتن و حتي در دوران فتوحات جوان و با نشاط بوده است و لذا بسيار بعيد است كه وي هنگام گشودن بابل در سال ۵۲۹ در ۶۲ سالگي بوده باشد. به ويژه كه در آن روزگاران عمر چندان طولاني نبوده و در واقع چنین سن و سالی کهن سال شمرده می شده است. احتمالا بايد ۲۲ سالگي را معتبر دانست كه در اين صورت كوروش در سال ۵۸۱ زاده شده است نه در ۶۱۰.

به هرحال عموما نوشته اند كه كوروش در سال ۵۵۹ به سلطنت پارس رسيده و به عنوان پنجمين پادشاه سلسله هخامنشي پارس و انشان فرمانروايي خود را آغاز كرده است. اما چنين مي­نمايد كه وي از همان آغاز بلند پرواز بوده و در انديشه گسترش قلمرو فرمانروايي خاندانش و حتي كشور گشايي بوده و حداقل اندیشه فتح ماد را در سر داشته است. اقدامات وي در آن اوان، راز آو را آشكار مي­كند. آورده اند كه كوروش با اتحادي كه بين طوايف پارس پديد آورد (از جمله اتحاد با تيره گرمانيها- ساكن در واحد كرمان‌و ساگارديها در نزديكي يزد)، جنبشی را برضد پادشاهي ماد آغاز كرد. براي كاميابي بيشتر و حتي تضمين پيروزي كامل، وي پيماني با نبونيدوس، فرمانرواي بابل، بست. به روايت هینتس، وي از آغاز سلطنت يافتن خود، در انديشة تسخير ماد (و سرزمينهاي ديگر) بوده است. منابع ميخي بين­النهرين حكايت از آن دارد كه ديري نگذشته بود كه كوروش با بابل روابط سياسي بر قرار كرد تا از جهت غرب خيالش راحت باشد.[۸]

پس از آن كه كوروش مقدمات كار را فراهم كرد و با آمادگی به ماد لشكر كشيد و طي پيكارهايي، كه تفصيل آن در منابع آمده است، بر اساس يكي از اسناد بابلي عصر نبونيدوس، در سال ۵۵۳ ماد بدست كوروش سقوط كرد و پادشاهي ماد يكسره و براي هميشه بخش مهمی از امپراتوري هخامنشي شد. اين پيكارها حدود سه سال (از۵۵۵ تا ۵۵۳) طول كشيد. البته هرودوت حمله به اكباتان را ناشي از تصميم كوروش مي­داند ولي وقايعنامه هاي بابلي مي­گويند ایشتوويگو حمله را آغاز كرد. منابع متفق­القول اند كه هارپاگ به ولينعمت خود ایشتوويگو خيانت كرد و نيز سرداران نيز غالبا جانب او را در نهايت رها كرده و جانب دشمن را گرفتند. گفته اند كه شاه ماد شماري از فرماندهانش را بر كنار كرد و افراد مورد اعتمادش را به فرماندهي و رهبري جنگ گمارد. منابع آورده اند كه كوروش سه بار از مادّيها شكست خورد و در نبرد چهارم كه در پاسارگاد رخ داد پارسيان پيروزي شگفتي به دست آوردند. در اين پيكار نهايي و سخت و سرنوشت ساز، زنان پارس نيز شجاعانه مقاومت كرده و در پيروزي نظامي سهيم شدند.[۹]پس از آن بود كه كوروش به ماد حمله برد و با تسخير پايتخت آن (اكباتان=همدان) دولت ماد سقوط كرد و به عمر آن پايان داده شد.

به روايت منابع موجود و مكتوب، بيشترين نقش را در اين ميان هارپاگ سردار بزرگ ایشتوويگو داشت كه از پادشاه ماد كينه­اي عميق در دل داشت. با ارتباط پنهاني و همدستي او با كوروش پارسي بود كه خود او، كه از جانب شاه مأمور سركوبي كوروش شده بود، و سپاهيان مادي تسليم شاه جوان شدند و سرانجام فرمانرواي كهن سال را دستگير كرده و تحويل نوه او (بنا به نقل مشهور) دادند. كوروش او را به بند كشيد اما از كشتن شاه سالخورده چشم پوشيد و بيش از بندي كردن او با او بد رفتاري نكرد. حتي كوروش به حريم خاندان سلطنتي ماد تجاوز نكرد و حرمت اینان را نگهداشت. حتي گفته اند كه (احتمالا بعدها) او را حاكم هيركانيه (=گرگان) كرد و در واقع محترمانه شاه شكست خورده و اسير را به تبعيد در نقطه اي دور دست فرستاد. البته گفتني است كه پس از چندي او در تبعيدگاهش به شكل مرموز و توطئه آميزي از ميان برداشته شد. اما هارپاگ نزد كوروش مقام بلندي يافت و از معتمدان وي شد. هارپاگ فرمانرواي ليكيه شد و خاندانش به نام «هارپاگوسيان» در آنجا سلطنت يافتند و نيمه يوناني شدند. از آنان سكه و نقوش برجسته در دست است كه تأثير هنر ايراني در يوناني را به خوبي نشان مي­دهد.

به هرحال كوروش به عنوان سردار فاتح وارد اكباتان شد و بر آن شهر ثروتمند و مظهر اقتدار پادشاهي ماد چيره شد. آن شهر را غارت كرد و دارايي‌ها و اموال پرشمار آن به تاراج رفت و غنائم فراوان به دست آمد و در نهايت ثروت ماد به انشان انتقال داده شد. كوروش بخشي از مردمان شهر را به اسيري و بردگي گرفت. پس از آن براي آن سرزمين، به مثابة يك كشور شكست خورده در جنگ، خراج نهادند. نكته مهم آن است كه در عين حال كوروش پادشاهي ماد را بر نينداخت و براي آنجا شهربان يا ساتراپي معين كرد و خود را شاه ماد هم خواند و اين لقب را بر لقب پيشين خود يعني شاه پارس افزود. نظام ساتراپي از ماد آغاز شد و بعدها شامل تمام سرزمينهاي فتح شده شد.

دكتر رجبي در مقام اثبات نادرست بودن انتساب سببي كوروش به ایشتوويگو، مي­گويد هخامنشيان عليه پسر عموهاي خود (به اعتبار آريايي بودنشان) كودتا كردند. با اين تفاوت كه اين كودتا به دست مردي كه خود عضو نظام باشد انجام نشد، بلكه قومي مختار از كشور، خود را لايق تر از قوم ديگر براي به دست گرفتن همة قدرت كشور تشخيص داد. از اين رو همة افسانه هاي مربوط به برخاستن كوروش مي­خواهند كه كوروش را نوه آستياگ، شاه ماد و حتي دست پروردة خاندان شاهي او بشناسند. والتر هینتس نيز نظرية مشهور انتساب كوروش را نادرست مي­داند و مي­گويد «به سادگي مي­توان به اين نتيجه رسيد كه چنين چيزي محال است». آنگاه وي براي اثبات مدعاي خود تاريخ ماد را بررسي مي­كند. وي با استفاده از متون و منابع تاريخي مي­گويد «احتمالا اين روايت ريشه هاي سياسي داشته است. هدف اين افسانه اين بوده كه از بنيانگذار شاهنشاهي هخامنشي مردي نيمه مادي بتراشد، تا مادها را با فرمانروايي پارسي‌ها آشتي دهد». استدلالهاي هینتس قانع كننده به نظرمي­رسد.

به هر تقدير يكي از پژوهشگران از قول هرودوت آورده است كه: پارسيان، كه از ديرباز با ناشكيبايي بار سنگين سلطة ماديها را تحمل مي­كردند، اكنون پيشوايي يافته بودند با خرسندي يوغ خويش را به دور افكندند.[۱۰]

قابل ذكر است كه حدود سه سال طول كشيد تا ايالت هايي را كه پيشتر به ماد تعلق داشت كاملا به تصرف دولت پارس در آيد. كوروش به ياري گفت و گوهاي سياسي و طريق مسالمت آميز و همچنين يك سلسله لشکركشي‌ها بدين منظور نايل آمد. در نتيجه آشور و ارمنستان و كاپادوكيه و قبيله هاي فلات كوهستاني ايران در قلمرو دولت نوين قرار گرفت.

كوروش پس از تسخير ماد و استقرار در آن، متوجه همسايگان خود شد از نخستين برخوردهايي كه پديد آمد، برخورد با سرزمين مهم سارد و ليدي و فرمانرواي آن كرزوس (=كروسوس) بود كه در فاصله سالهاي ۵۴۷ و ۵۴۶ و به گفته اي در ۵۴۵ و ۵۴۴ رخ داد و منجر به شكست شاه ليدي و تسخير آن سرزمين بوسيله كوروش شد.

ناحيه ليدي قديم (ليديا و لوديا)، كه اكنون تمام يا بخش بزرگ آن در قلمرو كشور تركيه قرار دارد، يكي از نواحي آباد و پيشرفته و مقتدر در روزگار خود بود. هرودوت در كتاب اول تواريخ شرح مفيدي در بارة اين ناحيه يا كشور داده است. پايتخت آن شهر معروف سارد بود. گفته شده است ساردِس به اصطلاح تركان سارد (كتابت=سارت) اكنون دهكده اي است در يك ناحيه بسيار با شكوه كوهستاني واقع در حدود ۹۰ كيلومتري شمال شرقي ازمير و در كنارشاهراه اين شهر و آنكارا.[۱۱]ليدي در همسايگي ماد بود و پيش از اين در مورد اختلافات و برخوردهاي نظامي آن كشور با دولت ماد سخن گفتيم و ياد آوري كرديم كه درسال ۵۸۵ پيش از ميلاد قرارداد صلحي بين آليات شاه ليدي و ایشتوويگو (كياكسار) شاه ماد بسته شد كه البته با توجه به برتري و چيرگي فرمانرواي ماد مواد صلحنامه به سود ايران و به زيان طرف مغلوب بود. بويژه سرزمين هايي كه ليدي به ماد واگذار كرده بود موجب ناخرسندي ليديان بود. البته هرودوت در انگيزة جنگ كرزوس بر ضد كوروش به نكته ظريفي اشاره مي­كند. او مي گويد آستياگس آخرين پادشاه ماد، كه به دست كوروش سقوط كرد، شوهر خواهر كرزوس بود. از اين رو كرزوس پس از شكست آستياگس به مقابله و سركوبي كوروش برخاست. گويا كوروش در آغاز توجهي به ليدي و سارد نداشت و اين شاه وقت ليدي يعني كرزوس بود كه در مواجهه با ايران پيشگام بود و بهانة لازم را برای حمله شاه جدید و توانمند ایران به آن نواحی به دست داد. گر چه از گزارش هاي هرودوت چنين بر مي آيدكه كوروش آغازگر حمله به ليدي بوده است. منابع عموما چنين آورده اند كه كرزوس پس از سقوط دولت مقتدر ماد به دست كوروش پارسي، بر آن شده تا از فرصت استفاده كرده از ماوراي رود هاليس به مقابله با شاه جديد برخيزد و سرزمين هاي از پيش از دست داده را باز پس گيرد و لذا جنگ با كوروش را آغاز كرد. هرودوت به تفصيل در اين باره سخن گفته و جزئيات آن را نيز توضيح داده است. به گفتة او كرزوس كوشيد آتني‌ها و اسپارت‌ها را با خود متحد و همداستان كند و آنان نيز پاسخ مثبت دادند. نیز گفته شده است مصر و بابل هم به یاری شاه لیدی برخاسته بودند. هر چند كه به روايت هرودوت مردي فرزانه از ليدي به فرمانروا اندرز داد كه از جنگ اجتناب كند اما وي نشنيد و جنگ آغاز شد. سپاه ليدي از رود هاليس گذر كرد. چند پيكار رخ داد كه بدون پيروزي يكي بر ديگري پايان يافت. سرانجام در بهار جنگ با حمله كوروش آغاز شد و با شتاب و برنامه ريزي دقيق كوروش جنگ به سود ايرانيان بود و سارد سقوط كرد و كرزوس اسير شد. بدين ترتيب ليدي به تسخير ايرانيان در آمد. گفته اند كه سقوط سارديس تقريبا به اندازه سقوط نينوا در سال۶۱۲ اهميت داشت.

در مورد کرزوس و رفتار کورش با وی روایات متفاوت و متعارضی در دست است. برخی گفته اند که کوروش او را در آتش سوزاند و یا بر آن شد که او را بسوزاند. داستان قرارگرفتن او بر تلی از آتش بسیار شهرت دارد. ظاهراً تنديسی نيزاز آن بر جاي مانده است. اما والتر هینتس مي­گويد این داستان هشتاد سال بعد از آن رخداد، شاعري يوناني به نام «باخوليدس» مي­گويد كه شاه ليدي تحمل بردگي را نداشت: «از اين رو، دستور داد تا در جلوي تالار خود، كه پوششی از برنز داشت، تل هيزمي فراهم بياورند وسپس در بالاي آن قرار گرفت». قرابة مشهور به قرابة ميسون، كه اندكي پس از سال ۵۰۰ ساخته شده است، كرزوس را در لباس رسمي بر روي تل هيزم فروزان نشان مي­دهد كه در حال ريختن نوشابه اي آئيني براي خدايان بر روي آن است. احتمالا كوروش كرزوس را از مرگ نجات داده است (پيكره قرابه در كتاب هینتس آمده است). شهبازي نيز به استناد دلايلي به اين نتيجه رسيده است كه كوروش نه تنها قصد كشتن و آتش زدن شاه ليدي را نداشته بلكه اورا، كه قصد خود كشي و به آتش كشيده شدن خود را داشته، از مرگ نجات داده است. بدين ترتيب اين روايت درست و مقبول مي­نمايد كه شاه ايران با شاه اسير و تسليم شدة ليدي با احترام درخور يك فرمانروا رفتار كرده و این اقدام البته با سنت او نیز سازگار است. هینتس آورده است كه در نوامبر۵۴۵ كوروش كرزوس را با خود به همدان به تبعيد برد ولي براي او امكانات شاهانه اي فراهم كرد. در اين ميان جالب است كه طبق گزارش هرودوت، كرزوس مسئوليت شكست خود را به گردن خدايان يونان انداخته است. نيز به روايت وي، كرزوس چهارده سال و چهارده روز سلطنت كرد.

پس از تسخير ليدي ايّونيان پيغام فرستادند و اظهار اطاعت كردند اما كوروش به دليل اين كه پيش از آن از آنها دعوت به اتحاد كرده و نپذيرفته بودند، ناراحت و آزرده بود و لذا به تقاضاي ايوني‌ها اعتنا نكرد. ايونيان آماده پيكار شدند. اما در نهايت مردم ايوني و نيز اسپارت و برخي نواحي ديگر تسليم شدند. هارپارگ كاريها را مطيع ساخت. نيز مازارس سردار ايراني ديگر نقش مهمي در اين فتوحات داشت. البته پس از چندي مردمان ليدي و نواحي تسخير شده سركشي كرده و دست به شورش زدند. اما سرانجام پس از حدود پنج سال كشمكش سراسر آسياي صغير ضميمه شاهنشاهي نوبنياد هخامنشي شد. تنها ميلتوس تا حدودي مستقل باقي ماند.

گفته اند كه سقوط ليدي براي هيچ ملتي به اندازة يونانيان گران تمام نشد. زيرا از اين به بعد تماس ايرانيان با نواحي ساحلي ايونّيا، كه مسكن يوناني‌ها بوده و قبلا جزو فرمانروايي تازه تسخير شدة ليدي به شمار مي­رفت، وارد يك مرحله از تاريخ مي­شود كه روشن ترين فصل تاريخ جهان را تشكيل داده است.[۱۲]

كوروش پيوسته در حال پيكار بود و برگسترة دولت نوبنياد خود مي افزود. يا سرزمين تازه اي را مي­گشود و يا آشوب سرزمين هاي گشوده شده پيشين را فرو مي­نشاند. به ويژه سرزمين هاي تسخير شده پس از مدتي سر به شورش و آشوب بر مي­داشتند. آشوب هاي منطقه ليدي سركوب و مهار شد. پس از تصرف ماد و اكباتان، تمام قلمرو ماد و اقوام آسياي مركزي (هيركانها، پارتها، سكاها، باكتريها) به طور رسمي و صوري به اطاعت كوروش گردن نهادند اما چندي بعد زنجيره اي از شورشها در آن نواحي پديد آمد و كوروش در سال ۵۴۰ به آن سامان لشکر كشيد و شورشيان را به تسلیم و اطاعت آورد.[۱۳]

اما در اين ميان بي­گمان مهمترين فتح و پيروزي كوروش گشودن سرزمين كهن و مهم بابل بود كه در سال ۵۳۹ رخ داد و تسخير آن دولت و كشور زنجيرة طولاني پيروزي هاي كوروش به اوج خود رسيد و ايران را وارد مرحله تازه اي از تحولات مهم خود كرد.

گفته اندكه پس از سقوط ماد و پيروزي هاي نخستين كوروش، مردمان ناخرسند نواحي ايران و شوش و بابل و بين­النهرين به شورش و انقلاب روي آوردند و در حمايت از شاه جديد پارسي و ضديت با فرمانروايي بابل دست به قيام زدند و بعضي از اين مناطق (از جمله شوش) خود را تسليم شاه هخامنشي كردند. نبونيدوس، فرمانرواي بابل، كه خود را سخت در خطر و محاصره مي­ديد، كوشيد با رقيب تازه نفس و كامياب يعني شاه ايران به مقابله برخيزد اما فضاي عمومي منطقه و شرايط زمانه براي سقوط نهايي بابل و بين­النهرين آماده شده بود.

سرانجام در سال ۵۴۰ يا ۵۳۹ كوروش با زمينه سازي هاي لازم و هوشمندانه و آمادگي كامل با قدرت تمام به حريف حمله برد و پس از يك سلسله پيكار تقريبا آسان بابل بحران زده و ناراضي و با مردماني حقير و فرو پاشيده را گشود و خود در همان سال و يا در سال ۵۳۸ وارد بابل شد. هرودوت گشوده شدن بابل را به تفصيل آورده است. به روايت او پس از تسخير ساير نواحي قاره آسيا، كوروش، توجه خود را به فتح آشور، همان سرزميني كه از لحاظ كثرت بلاد مشهور و بخصوص نامي ترين و تواناترين آنها يعني بابل كه پس از سقوط نينوا پايتخت شده بود، معطوف داشت. بابل در دشت پهناوري نهاده شده است و آن شهر عظيم و چهار گوش است و هر ضلع آن تقريبا چهارده ميل (چهار فرسخ و نيم) طول مسافتي برابر پنجاه وشش ميل دارد. علاوه بر اين مساحت زياد در جلال در جهان بي همتاست. اين شهر بوسيلة خندق بزرگ پر آبي احاطه شده، در داخل محدودة خندق ها، حصاري به پهناي پنجاه ذراع و به ارتفاع بيست و دو زراع شاهي برپا شده است (هر ذراع يا ارج شاهي دو اينچ دراز تر از ذراع معمولي است). هرودوت شرح مفيدي نيز در بارة خندق‌ها و برج و باروها ي شهر بابل داده است.

به گفتة والتر هینتس، كوروش براي تسخير بابل، از منطقه اربلا (اربيل امروز) كه پس از جنگ با آشور در قلمرو ماد قرار گرفته و پس از آن در قلمرو فرمانروايي كوروش بود، گذشت و گوبَرَوه فرمانده سالخورده و رهبر قوم گوتيوم [= كرد] را، كه در آن زمان تحت فرمان پادشاه بابل بود، با تدبير با خود همراه كرد و اين همراهي راه نفوذ كوروش را به ناحيه بابل هموار كرد. در آغاز سال ۵۳۹ به شهر آپيس رسيد و آن شهر محاصره و به آتش كشيده شد. سپاه نبونيد در آنجا شكست خورد. دژ غربي ديوار مادي بدون درگيري تسليم شد. پارسيان از دجله گذشته و سرانجام نبونيد تسليم شد. احتمالا كوروش به او اطمينان داده بود كه جانش در خطر نخواهد بود. البته سقوط قلعة بابل به آساني به دست نيامد. هرودوت توضيح داده است كه نظاميان قلعه سخت مقاومت كرده و سرانجام كوروش با توسل به تدبير و حيله اي در قلعه نفوذ كرد. شامگاه روز دوارزدهم اكتبر ۵۳۹، گوَبرَوه به بابل در آمد. آن روز، طبق تقويم بابلي، روز جشن بود. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اكتبر، خود كوروش وارد پايتخت شد. نبونيد اعدام نشد ولي فرمانرواي كهن سال (كه گفته شده است هفتاد سال داشت) و مغلوب به گرمانيا (=كرمان) يعني دورترين نقطه انشان تبعيد شد. وي در آن شهر مدتي زيست وعمر خود را با آرامش به پايان برد. هر چند گفته اند پسر وي بلشاروسور (بالتازارعهد عتيق) اعدام شد.

آورده اند كه مردمان بابل از پيروزي پارسيان خرسند شده و از ورود ايرانيان و كوروش به عنوان يك رهايي بخش به گرمي استقبال كرده و جشن گرفتند. روزگارنامه نبونيد در اين مورد گزارش مي كند: «شاخه هاي ني پيش پاي او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. كوروش براي سراسر زمين بابل صلح را بشارت داده بود». از الواح بابلي برجاي مانده به خط ميخي كه بي درنگ از صبح روز ۱۳ اكتبر ۵۳۹ به نام كوروش تاريخ خورده اند، چنين بر مي­آيد كه تغيير حكومت بدون دردسر انجام پذيرفته است. این اسناد بابلی گواه ادامه بي دردسر زندگي روزمره در پايتخت تسخير شده هستند. كوروش در فتح بابل به اقداماتي دست زد كه بعدها در كارنامة او به نيكي ياد شده است. وي از ويراني معابد و غارت شهر جلوگيري كرد. شاه پيروز دست مردوك خداي بابل و بابليان را لمس كرد و خود را بدين ترتيب متبرك ساخت. او تنديس خدايان شهرهاي مختلف را، كه نبونيد به بابل آورده بود، به شهرهاي خود باز گردانيد. يهوديان را، كه دير زماني بود از اورشليم به بابل به اسارت آورده شده بودند، آزاد گذاشت تا به اورشليم باز گردند و ظروف زرين و سيمين معبد اورشليم را به يهوديان باز گردانيد. كوروش خود در كتيبه اش، وضعيت فتح بابل را چنين شرح داده است: «چون مهرگستر به بابل در آمدم، با شادي و خوشي در كاخ شاهانه نشيمن گزيدم. مردوك، خاوند بزرگ، مردمان آزاده بابل را به سوي من گردانيد، و من هر روز به پرستش او توجه نمودم. سربازان بي­شمار من به آرامش به بابل در آمدند. در سراسر سومر و اكّد رفتار غير دوستانه اجازه ندادم. يوغ ننگين را از آنها برداشتم. خانه هاي افتاده‌شان را از نو ساختم. ويرانه‌ها را پاك كردم. مردوك، خاوند بزرگ، از كارهاي نيكم شاد گشت، و از روي مهر مرا آفرين داد، مرا . . . همة پادشاهاني كه از كاخهايشان در چهار سوي زمين زندگي مي­كنند، از درياي بالا و پائين، و همة شاهان كشور . . .كه در چادرها زندگي مي­كنند (عربها) مرا پيشكش سنگين آوردند و در بابل مرا بوسيدند . . .باشدكه بغاني كه به شهرهاي خودشان برگرداندم هر روز نزد بيل و نبو براي من زندگي دراز بخواهند، و براي من سخن مهر آميز برانند، و به مردوك، خاوند من بگويند: «باشد كه كوروش، شاهي كه تو را مي­پرستد، و كمبوجي، پسرش، بركت يابند». در عين حال اين بدان معنا نيست كه اساسا خشونتي رخ نداده باشد. آورده اند در يكي از نبردها، كوروش در كنار دجله مردم ساكن منطقه را در آتش سوزاند و پس از اين نمونه ترس آور دشمناني دليري خود را از دست دادند.

كوروش پس از استقرار در بابل، فرمان داد تبليغات گسترده اي را در سطح عموم برضد نبونيد فرمانرواي پيشين بابل آغاز كنند. گفته شد: نبونيد شاهي بسيار زشتكار بود. درستكاري در او نبود. ناتوانان را به شمشير مي زد. راه را بر بازرگانان مي بست. روستائيان را از كشتزار محروم مي ساخت. هرگز از او فرياد شادي خرمن برنخاست. دستگاه آبياري را متروك ساخت. جوي هاي كشتزارها راچنان كه شايد نبست. چون آن جوي‌ها را مي­كند، آنها را باز مي­گذاشت، و آبهاي گرانبها بر كشتزارها به هرز مي رفت، و آبادي‌ها را ويران مي­نمود. مردان سرشناس زنداني مي­شدند. انجمن شاروندان آشفته مي­گشت، روي آنها دگرگون شد، آنها در ميدانهاي باز گردش نمي كردند، شهر شادي به خود نمي ديد».

شايد در اين گزارش تبليغاتي در مورد حكمران شكست خورده بابل مبالغه شده باشد، اما دو نكته از آن قابل استفاده است. يكي دليل ناخرسندي مردم بابل از حكمران خويش و در نتيجه اقبال به كوروش و ديگر دقت نظر و درايت كوروش در امر ملكداري و توجه عميق وي به امور انساني و اجتماعي. به ويژه در مورد نبونيد گفته اند كه پادشاه بابل، از مدتها قبل به دليل گرايش و يا توجه به رب النوع ماه حّران متهم به ارتداد و يا بي اعتنايي به خداي مردوك شده بود و تيماء در عربستان را به عنوان پايتخت خود انتخاب كرده بود و به تجارت كُندر مشغول بود. اما پس از سقوط سارد و ليدي او بيمناك شد و براي دفاع از بابل به آنجا باز گشت. نبونيد حدود ده سال در بابل نبود. در اين مدت امور مختل شده بود. به ويژه جشن نوروز در اين مدت برگزار نشده و اين امر موجب نفرت و اعتراض كاهنان بود. پس از آوازة كوروش، اين كاهنان در نهان چشم به راه كوروش رهايي بخش داشتند. يكي از همين كاهنان پيش از فتح بابل سرودي گفت و از نبونيد بد گفت و از كوروش ستايش كرد.

به روايت اومستد كوروش در چشم اتباع بابلي­اش هرگز يك پادشاه بيگانه پارس نبود. او در نوشته اي كه به زبان خودشان به آنها خطاب كرد عنوانهاي باستاني را روي هم چيد: «منم كوروش، پادشاه گردون، شاه بزرگ، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سومر و اكّد، شاه چهار بخش جهان . . .تخمة شاهانه از دير زمان، كه فرمانروايي­اش را بيل و نبو دوست مي­دارند، كه بر پادشاهي‌اش آنها را در دل خود شادمانه مي­كنند».[۱۴] (بخشي از كتيبه كوروش).

به هرحال پس از گشودن بابل، کوروش فتوحات خود را در ماوراي فرات ادامه داد اما به روايت هینتس كوروش، مسلما اعراب عربستان را به انقياد در نياورده بود بلكه اعراب بين­الهرين را تسخير كرده بود. با فتح بابل، سرزمين فنيقيه (سوريه، لبنان، و فلسطين) به صورت يك ايالت بزرگي در آمد و بر قلمرو امپراتوري هخامنشي افزوده شد. اما مصر در امان ماند و گشوده نشد. اين قطعي است كه كوروش به مصر نرفته است. اين كه در برخي منابع از گشودن مصر ياد شده است، احتمالا برآمده از گزارش نادرست گزنفون است. در ۵۳۸ كوروش به همدان بازگشت.

پس از آن كوروش متوجه شرق شد و به پارت (خراسان بزرگ) و آسياي مركزي لشكر كشيد و هرات و سغد و سمرقند و خوارزم و بلخ را گشود و فرمانروايان آن سرزمين‌ها را وادار به تسليم و خراج گزار خود كرد. آنگاه رو به هندكرد و بخش هايي از آن سرزمين را فتح كرد.

اينك فرمانروايي بنيانگذار شاهنشاهي هخامنشي از پامير تا درياي مديترانه و از تاشكند تا اورشليم مي­رسيد. كوروش در حدود بيست سال سه دولت بزرگ يا امپراتوري را ساقط كرده بود: ماد، ليدي و بابل. امپراتوري جديد در واقع، وارث شوش و عيلام و بابل و آشور و ماد و ديگر تمدنها و دولت هاي كهن منطقه شد و با چند تمدن و شهر ديگري بسيار كهن تر و پيچيده تر در پيوند و تماس در آمد. از اين رو وي خود آگاهانه همزمان، خود را شاه بزرگ، شاه انشان، شاه جهان، شاه بابل، شاه سرزمين هاي سومر و اكدّ و شاه چهار گوشه جهان مي داند. او صريحا خود را وارث مشروع آشوربانيپال مي شمارد.[۱۵]

از زندگي پر ماجراي کوروش در سالهاي پسين چندان دانسته نيست. والتر هینتس مي گويد ده سال آخر زندگي كوروش به نحو باور نكردني ناشناخته مانده است.[۱۶]اما آخرين پيكار او با «ماساژتها» در ماوراي رودخانه سيردريا (=سيحون و رود خجند‌نام باستاني آن: پاكسارتس در تركستان كنوني) رخ داد كه منجر به كشته شدن كوروش شد. ماساژتها يا ماساگتها تيره اي از سكاهاي شمالي بودند. در بارة اين نام و گروه نظريه بسيار است. گيتهاي ماهيخوار (ماسي=ماهي-گتها) و يا «مسه=بزرگ) گتهای بزرگ هم گفته اند. ظاهرا مردمان این ناحیه تسلیم نشده و همچنان در برابر شاه ایران مقاومت می­کردند. از این رو شاه پارسی دژ مرزی کوروشکده را برای نگهبانی از شاهنشاهی خود در برابر سکاهای آن سوی سیحون، یعنی سکاهای هوم خوار، ساخته بود.

والتر هینتس در این مورد چنین گزارش می­دهد: در بهار ۵۳۰ کوروش با سپاهی نیرومند رو به آسیای میانه نهاد. ظاهرا برنامة این لشکرکشی رویارویی با سکاهای آن سوی سغد، یعنی سکاهای هوم خوار، بود. هردو پسرش کمبوجیه و بردیا او را همراهی می­کردند. کوروش از جیحون گذشت و پس از طی مسافتی و مراحلی از سیحون نیز گذشت و وارد منطقة فرغانه امروز شد. طی جنگی با سکاها کوروش زخمی برداشت و سه روز بعد در روز بیستم ژوئیه ۵۳۰ درگذشت.

هرودوت، ضمن هرودوت، ضمن شرحی در مورد ماساگتها، روایت می­کند که فرمانروای آن مردمان در زمان حمله کوروش بانویی بود به نام «توموروس». وی پس از وفات شوهر خود بر تخت فرمانروایی نشست. کوروش به او پیامی فرستاده وانمود کرد که طالب وصلت با اوست. اما پاسخ مطلوب دریافت نکرد. زیرا ملکه می دانست قصد کوروش ازدواج با او نیست بلکه تصرف قلمرو اوست. به گفتة هرودوت رأی کرزوس، که همواره طرف مشورت کوروش بود، مبنی بر جنگ با توموروس نادرست بود و به زیان شاه ایران تمام شد. تمام سپاه کوروش نابود شد و خود او به قتل آمد.

به فرمان کمبوجیه پادشاه جدید جنازه به پارس انتقال داده شد و در آرامگاهی که خود آماده کرده بود دفن شد. جسد کوروش بزرگ در تابوتی سنگین از طلای ناب نهاده شده بود. آورده اند هنگامی که اسکندر در سال ۳۲۴ در راه بازگشت از هندوستان بار دیگر از پاسارگاد دیدن کرد با گور به غارت رفته کوروش مواجه شد. وی فرمان داد تا آرامگاه را به حال خود برگردانند و تعمیر کنند. اما پس از اسکندر بار دیگر آرامگاه غارت شد و تبدیل به ویرانه گشت. با این همه آرامگاه کوروش، به رغم حوادث روزگار در درازنای زمان، همچنان پابرجاست. این آرامگاه با چهار دیواری سنگی و بدون پنجره است.

شهبانوی کوروش «کاسدانه» بود که برای کوروش دو پسر و سه دختر آورد. کمبوجیه و بردیا. نیز: آتوسا، رکسانه و آرتیستونه. در نوامبر ۵۳۹، سال فتح بابل، شهبانو درگذشت. در بابل عزای عمومی اعلام شد. در این زمان، کوروش پسرش کمبوجیه را شاه بابل کرد که این مقام را وی به عنوان «شاهنشاه» (یا شاه شاهان) به فرزند بخشیده بود.[۱۷]

پایان بخش اول

————————————————————

[۱] مصاحب، غلامحسین، دایره المعارف مصاحب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱، جلد۲، ص ۲۳۰۱

[۲] فرای، ریچارد. ن، ميراث باستنای ايران، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، علمی‌فرهنگی، چاپ پنجم، ۱۳۷۷، ص۱۳۹

[۳] هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۵، ص ۲۱۷

به روایت یک پژوهشگر: یوستی آلمانی و برخی دیگر گفته اند که کوروش از ریشه ایرانی است و به معنای «خور» یا «خورشید» است. رضا زاده شفق،صادق، مترجم کتاب «کوروش کبیر، هارولد آلبرت لمپ، انتشارات معین، تهران، چاپ دوم، ۱۳۸۱، پاورقی ص ۱۹

[۴] هینتس، والتر، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۷، ص ۹۳

[۵] بريان، پیر، امپراتوری هخامنشی، ترجمه ناهید فروغان، تهران، فرزان روز، ۱۳۸۱، ص۳۸

[۶] شهبازي، حاشيه برتواريخ، ص ۵۲۴

[۷] هرودوت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانی، تهران، فرهنگ و ادب ایران، ص ۶۳ – ۷۳

نيز: هوار، ص۳۷- ۳۸

نيز: پيرنيا، كوتاه (مراد از «کوتاه» اشارت است به کتاب «تاریخ مفصل ایران پس از اسلام» که گزیده‌ای از تاریخ ایران باستان پیرنیا همراه کتاب تاریخ ایران پس از اسلام اثر اقبال آشتیانی –تهران، نگارستان کتاب، چاپ ششم- منتشر شده است، ص ۶۲ – ۶۳

نيز: دياكونوف، ایگور میخاییلویچ، تاريخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۵، ص ۵۱۳

نيز: شهبازي، حاشيه تواريخ، ص ۵۲۵ – ۵۲۶

[۸] هینتس، ص ۹۳

[۹] گويند در جنگ پاسارگاد (دژ مادي پاثرگدا) ابتدا پارسيان شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند. زنان با ديدن مردان در حال فرار دامن هاي خود را بالا زده و بانگ برآورده بودند «كجا ترسوها؟ مي خواهيد دوباره به جايي بخزيد كه از آنجا به دنيا آمده ايد» اين رفتار زنان كار را تمام كرد. آورده اند كه بعد‌ها اين سنت شد و هر شاهنشاه هخامنشي زماني كه از پاسارگاد مي گذشت به هر زني يك سكه مي داد. هینتس، ص۹۴ – ۹۶

[۱۰] بريان، جلد۱، ص ۴۸ – ۴۹

نيز: دياكونوف، تاريخ ماد، ، ص ۵۱۶، ۵۱۹ و ۵۲۰

نيز: هوار، ص۳۵،۳۸ و۲۱۷

نيز: اومستد، ا. ت، تاریخ شاهنشاهی، ترجمه محمد مقدم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۷، ص۴۷

نيز: پيرنيا، كوتاه، ص ۶۲- ۶۴

نيز: كاليكان، ویلیام، مادیها و پارسیها، ترجمه گودرز اسعد افتخار، تهران، انتشارات شورای مرکزی جشن شاهنشاهی ایران، ۱۳۵۰، ص۴۷

نيز: هینتس، ص ۹۲ – ۹۳ و۹۶

نيز: رجبي، حاشيه هینتس، ص ۴۴۱

نيز: پیگولوسکایا، ن. و، تاریخ ایران، ترجمه کریم کشاورز، تهران، پیام، ۱۳۵۳، ص ۱۶- ۱۷

نيز: شهبازي، حاشيه تواريخ، ص ۵۲۶

[۱۱] تواريخ، ضميمه، ص ۵۴۱

نيز: مصاحب، ذيل همين عنوان

[۱۲] هرودوت،، تواريخ، كتاب اول ، از جمله صفحات۲۱- ۴۵، ۴۶ -۴۷،۵۲ و۷۷- ۸۸

نيز: شهبازي، حاشيه تواريخ، ص ۵۲۴

نيز: بديع، امیر مهدی، یونانیان و بربرها، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص ۲۳۸

نيز: هینتس، ص۹۹ – ۱۰۰

نيز: بريان،جلد۱،ص۵۳-۵۸

نيز: كاليكان، ص ۴۸ – ۵۰

نيز: اومستد، ص ۵۱ – ۶۱

نيز: هوار، ص ۴۱

نيز: پیگولوسکایا، تاریخ ایران، ص۱۷

[۱۳] بريان ، جلد ۱، ص ۵۹ – ۶۰

[۱۴] . متن کامل کتیبه مشهور کوروش، که بر استوانه‌ای در چهل و پنج سطر حک شده و در سال ۱۸۷۹ میلادی در حفاری بابل کشف شده و اکنون درموزه بریتانیاست، با ترجمه دیگر چنین است:

«منم کوروش شاه جهان، شاه بزرگ. شاه نیرومند. شاه بابل. شاه سرزمین سومر و اکد. شاه چهار گوشه (جهان). پسر کمبوجیه شاه بزرگ انشان. از دودمان سلطنتی جاویدان که بعل و نبو [خدایایان بابلی ها] فرمانروایی آنان را گرامی می دارند و سلطنت آنان را به جان و دل خواستارند. هنگامی که من به آرامش به بابل در آمدم با سرور و شادمانی کاخ شاهی را جایگاه فرمانروایی قرار دادم، مردوک خدای بزرگ [خدای بزرگ بابلی ها] مردم گشاده دل بابل را بر آن داشت تا مرا . . . [نقطه‌های بین پرانتز کلماتی هستند که به علت آسیب وارده بر سطح استوانه از بین رفته و خوانده نمی شود]، من هر روز به ستایش او همت گماشتم، سپاه بی‌شمار من بی‌مزاحمت در میان شهر بابل حرکت کرد. من به هیچ کس اجازه ندادم که سرزمین سومر و اکد را دچار هراس کند. من نیازمندی‌های بابل و همه پرسشتگاه‌های آنان را در نظر گرفتم و در بهبود وضعشان کوشیدم. من یوغ ناپسند بابل . . . را برداشتم، خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. من به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. مردوک خدای بزرگ از کردارم خوشنود شد و به من کوروش شاه که او را ستایش کردم و به کمبوجیه فرزندم که از تخمه من است و به تمام سپاه من برکت ارزانی داشت و از صمیم قلب مقام شامخ او را بسی ستودم. تمام شاهانی که در بارگاه‌های خود بر تخت نشسته اند، در سراسر چهار گوشه (جهان) از دریای زیرین تا دریای زبرین، کسانی که در . . . مسکن داشتند تمام شاهان سرزمین باختر که در خیمه‌ها مسکن داشتند مرا خراجی گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند . . . تا شهرهای آشور و شوش و آگاده و اشنونا و شهرهای زمبان و مورنو و در، تا ناحیه سرزمین گوتیوم، شهرهای مقدس آن سوی دجله را که مدتی دراز پرستشگاه‌هایشان دستخوش ویرانی بود تعمیر نمودم و پیکره خدایانی را که جایگاه آنها در میان آنان بود بر جای خودشان باز گرداندم و در منزلگاهی پایدار جای دادم. من همه ساکنان آنها را گرد آوردم و خانه‌هایشان را به آنان بازپس دادم. خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به بابل آورده و خدای خدایان را خشمناک ساخته بود، من به درخواست مردوک خدای بزرگ به صلح و صفا به جایگاه پسندیده خودشان بازگرداندم . باشد که تمام خدایانی که من در پرستشگاه‌هایشان جای داده‌ام روزانه مرا در پیشگاه بعل و بنو دعا کنند. باشد که زندگانی من دراز گردد. باشد که به مردوک خدای بزرگ بگویند، کوروش پادشاه که تو ر ا گرامی می دارد و فرزند کمبوجیه . . .

این متن برگرفته از دیباچه کتاب کوروش کبیر اثر هارولد لمپ با ترجمه رضازاده شفق با مشخصات کتاب شناسی پیش گفته است.

[۱۵] . هرودوت، ص ۸۸ -۹۳

نیز: هینتس، ص ۱ه۳ -۱۰۶

[۱۶] . هینتس، ص ۷۶

[۱۷] . شهبازی، حاشیه تواریخ، ص ۵۲۶

نیز: هینتس، ص ۱۰۰، ۱۰۸ و ۱۱۷ – ۱۱۸

نیز: هرودوت، ص ۹۸ – ۱۰۳

نیز: اومستد، ص ۷۸ و ۹۱

نیز: هوار، ص ۴۳ – ۵۳

نیز: کالیکان، ص ۵۴

ضمنا توضیحات بیشتر در مورد آرامگاه کوروش را می توانید در منابع مختلف (از جمله هوار، ص ۱۰۲–۱۰۳ و هینتس، ص ۱۱۷ و ۴۴۵) ببینید.

نیز: آموزگار و تفضلی، حاشیه هینلز (شناخت اساطیر ایران، اثر جان هینلز، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، سرچشمه، چاپ نهم، ۱۳۸۴) ص ۱۶

نیز: بریان، جلد ۱، ص ۶۷ – ۷۴

نیز: اومستد، ص ۶۱ – ۷۰، ۷۲، ۷۳، ۷۷، ۷۸، ۹۴ و ۹۵

نیز: هوار، ص ۴۱ – ۴۲

نیز: کالیکان، ص ۵۰ – ۵۱

نیز: پیرنیا، کوتاه، ص ۷1

نظرات

Share:

More Posts

Send Us A Message