گفتگوی مکتوب درباره اقوام ایرانی

اشاره: چندی پیش یکی از هم وطنان با نام سعید شفیعی نامه ای از پاریس برای من ارسال کرد و در آن از مواضع بیانیه ای که با امضای شماری از فعالان سیاسی و فرهنگی در نقد بیانیه توافقی بین دو حزب کردی حزب دموکرات کردستان ایران و کومله انتشار یافته و از جمله امضای من هم پای آن بود انتقاد کرده و از جمله به طور خاص به حمایت من از آن بیانیه به شدت خرده گرفته بود. من از ایشان پرسیدم به طور مشخص بگوید ایرادشان به آن بیانیه چیست تا امکان توضیح و پاسخگویی فراهم شود. این دوست در پاسخی نسبتا کوتاه به برخی از نکات اشاره کرد. من نیز در پاسخ توضیحی دادم. ایشان مجددا پاسخ داد و من نیز بار دیگر شرحی ارائه دادم و ایشان نیز باز پاسخی دادند. در نهایت احساس کردم که به جهات مختلف گفتگو نمی تواند به جایی برسد. یکی از دلایل این بود که به گمان بحث در محورهای مشخص و مشترک اختلافی پیش نمی رفت. از این رو به آقای شفیعی پیشنهاد شد که نقطه پایانی بر این گفتگو بگذاریم اما این مکالمات منتشر شود چرا که چنین گفتگوهایی در شرایط کنونی می تواند به روشن شدن برخی مسائل ملی کمک کند و حداقل تفاوت دیدگاهها را نشان دهد. آنچه در حال جاضر در عرصه عمومی و از جمله در جامعه روشنفکری و کنشگران فرهنگی و سیاسی ایرانی مورد نیاز است مکالمه و مفاهمه است. تجربه نشان می دهد پاره ای از مسائل مهم ملی و بیشتر حول مسائل قومی در ایران چنان دچار بدفهمی و در نتیجه سوء تفاهم است که اصولا شماری از طرفهای مباحثه حرف همدیگر را به درستی نمی فهمند. این گفتگو نیز یکی از این نمونه هاست. با این همه راهی جز گفتگو و تعامل به قصد تفاهم نیست. به تقاضای دوست نادیده اما عزیز جناب شفیعی متن گفتگوهای مکتوب به صورتی که انجام شده یعنی بدون تغییر به ترتیب تبادل آورده می شوند. با سپاس از ایشان.

استاد گرامی آقای اشکوری

با سلام و آرزوی سلامتی برای شما

من دانشجوی دکتری جامعه شناسی در فرانسه هستم وهمواره سعی کرده ام کارهای شما را چه در ایران و چه اکنون دنبال می کنم . غرضم از نوشتن این نامه به جنابعالی متعجب شدن از دیدن امضای شما بر پای بیانیه “حفظ تمامیّت ارضی ایران، سرآغاز هر کارپایۀ سیاسی است”” است. امضای شما چنان مرا مبهوت کرده که نمی دانم چگونه باید تایید شما بر این بیانیه را برای خودم تحلیل و هضم کنم. صادقانه عرض کنم شما و اندک شماری از نویسندگان و روشنفکران امید ما برای ارائه تصویری از ایران و آینده ایران از منظری غیر مرکزگرایانه و یا با عرض پوزش غیر شووینسیتی هستید. امضای شما در پای بیانه تنها امضایی بود که مرا به شدت رنج داد احساسی اینکه بخشی از وجودم زخمی شده باشد. اما در برابر امضاهای دیگر حس خاصی نداشتم شاید به خاطر این که انتظار خاصی هم از امضا کنندگان دیگر در من نبوده است. بخاطر همین در جایگاه یک دانشجو و پیگیر پروژه روشنفکری دینی جسارت می کنم و به خودم اجازه می دهم به شما اعتراض کنم . اعتراض من به نقد بیانیه این دو حزب نیست بلکه به بدبینی و سوء ظنی که در سراسر این بیانیه موج می زند ، و امضای شما را در خود دارد. به اتهام “ تجزیه طلبی” که اگر بیانیه دو حزب کردستان با نگاهی از سر اعتماد خوانده شود برداشت های دیگری نیز ممکن است واین اعتمادی است که در همه این سالها از ملیت های ایرانی دریغ شده است و در آخر لحن بیانیه و جابه جا حکم راندن از بالا که گویی کسانی آگاه تر از اقوام یا ملیت های ایرانی نسبت به شرایط شان و خواسته هایشان وجود دارد و تابو و هیولایی از فدرالیسم ساختن و حق تعیین سرنوشت را به این آسانی نادیده گرفتن گاه نشان می دهد که گویی به جدیت کسی به دموکراسی بعنوان سیستمی که بهتر از سیستم های دیگر توانایی حل و مدیریت مشکلات و نزاع ها را دارد، اعتمادی ندارد و ترجیح داده می شود که به شیوه مرکز گرایانه که در صد سال اخیر برای حل این مسئله پی گرفته شده است ، در آینده نیز بدان شیوه عمل شود.

من اگر تا امروز فکر می کردم که می شود در ایرانی واحد همه به شکلی متمدن زندگی کنند نوع برخورد با بیانیه این دو حزب نه تنها توسط بیانیه شما بلکه واکنش های بسیاری که این روزها می بینیم مرا مطمن می کند که این امکان دیگر از میان رفته است چرا که ایمان من برای امکان حل مسئله ملیت های ایرانی همواره وجود کسانی چون شما و خصوصا شخص شما بوده است که با رنج تمام باید بگویم که اگر شما هم به این روند پیوسته باشید آنگاه مطئمن می شوم که امیدی برای ایران آینده با مرزهای کنونی وجود نخواهد داشت

عذرخواهی مرا برای جسارتم بپذیرید

با احترام

سعید شفیعی دانشجوی جامعه شناسی در پاریس

دوست عزیز جناب آقای شفیعی
با عرض سلام و آرزوی سلامتی
ضمن سپاس از لطف و حسن ظن شما پیش از هر چیز از این که موجب رنج شما و احیانا موجب ناامیدی شما از ایران فردای بهتر شده ام مایه تأسف است اما امیدوارم که توضیحات مختصر تا حدودی جبران مافات بکند و حداقل روشن کند که اختلاف نظر احتمالی در کجاست.
در متن مختصر شما چند نکته محوری وجود دارد که تلاش می کنم به ترتیب طرح آنها شرحی کوتاه عرض کنم:
1- بدبینی و سوء ظن نویسندگان بیانیه نسبت به بیانیه دو حزب کردی. گرچه من نویسنده بیانیه انتقادی نیستم و اگر می نوشتم ممکن بود با ادبیات متفاوت می نوشتم اما هنگام امضای آن چنین استنباطی نداشتم و فکر می کنم که خود شما نیز اگر آن را همدلانه مطالعه می فرمودید چنین برداشتی نمی داشتید. در عین حال محورهای کلیدی بیانیه هموطنان کرد ما به روشنی مایه بدگمانی و یا مستعد بدفهمی است. دلایل و مستندات آن در همان بیانیه و بیانیه های انتقادی دیگر (از جمله بیانیه کنشگران ملی-مذهبی که طیف دوستان ما منتشر کرده اند) مطرح شده است و از این رو نیازی به بازگویی نیست. افزون بر آن شرایط زمانه را در نظر بگیرید: آمادگی اسرائیل و احیانا آمریکا و غرب برای یک رویارویی فیصله بخش با ایران، ماجرای سوریه و از همه آشکارتر تلاشهای حتی علنی برخی افراد و یا جناحها در حاکمیت آمریکا مبنی بر پیشنهاد جدایی آذربایجان و . . . در هر حال به گمان تنظیم کنندگان بیانیه سخن متن با عباراتی تنظیم شده که در صورت اجرا به جدایی کردستان و تجزیه ایران منتهی خواهد شد. خوشحالم که سخنگویان این دو حزب اخیرا به صراحت تجزیه گرایی را انکار می کنند اما به نظر می رسد که متن با این دعوی هماهنگ نیست. با این همه ایکاش توضیحات مفیدی که بعدا ارائه داده اند در همان بیانیه می آمد.
2- فرموده اید «اعتمادی که در همه این سالها از ملیت های ایرانی دریغ شده است». در مورد ملت و ملیت در قسمت بعدی سخن خواهم گفت اما اصل مدعا کاملا درست است و متأسفانه مؤلفه اصلی «سرمایه اجتماعی» که همان «اعتماد» است در جامعه ایرانی و از جمله در نخبگان و سیاستمداران و احزاب و اقوام بسیار اندک و ضعیف است و در مقابل بی اعتمادی و سوء ظن فراوان و این صد البته از بیماریهای مزمن جامعه ایرانی است و قطعا باید درمان شود. اما ریشه های این بیماری مزمن در کجاست؟ آیا این بی اعتمادی یک سویه است؟ مثلا با فرض بی اعتمادی نسبت به ملیت های ایرانی این پدیده یک طرفه است و از آن سو زمینه های تاریخی و اجتماعی وجود ندارد؟ شما که جامعه شناس هستید بی گمان بهتر می توانید به آن پاسخ دهید. تحولات و پدیده های اجتماعی تک ساحتی نیستند. به اشاره عرض می کنم تاریخ هفتاد ساله کردستان و آذربایجان و خوزستان و برخی نواحی مرزی ایران (حتی در منطقه علی الاصول بی مسئله ای چون گیلان) را مرور بفرمایید.
3- اما موضوع مهم ملت و ملیت. این روزها در بیانیه های مورد اشاره و حامیانشان این مدعا بسیار تکرار می شود که «ایران کثیرالمله» است و مرادشان این است که کرد (و ترک و عرب و بلوچ و . . .) هر کدام ملت اند و بنابراین ایران جامع ملل است. بر اساس این مدعا «اصل حق تعیین سرنوشت» مطرح می شود و نتیجه آن که هر ملت ساکن در درون مرزهای جغرافیایی کنونی ایران حق دارند درباره خود مستقلا تصمیم بگیرند. دوست عزیز! دوست دارم به این قسمت سخنم بیشتر توجه بفرمایید و به ویژه از شما می خواهم که در این مورد صریحا نظرتان را بگویید.
می دانیم که مفهوم ملت به معنایی سیاسی آن کاملا جدید است و در گذشته هر گز به این معنا وجود نداشته است. ملت به معنای کنونی آن برآمده از تاریخ تحولات مدرن در جهان غربی است و می توان آن را چنین تعریف کرد:
ملت عبارت است از مردمانی که دارای تاریخ و فرهنگ و باورها و عواطف (شادیها و غمها) و احیانا نژاد مشترک اند و در درون یک واحد جغرافیایی با مرزهای معین زندگی می کنند و دارای حکومتی واحد و قانون اساسی واحد هستند. در این صورت روشن است که مؤلفه هایی چون تاریخ و فرهنگ و زبان و دین و عواطف و علایق مؤلفه های اصلی و انحصاری برای تعریف و تعیین محدوده ملت و ملیت نیستند بلکه سه مؤلفه انحصاری محدوده ملیت و ملیت را روشن می کنند: مرزهای جغرافیایی معین، حکومت واحد و قانون اساسی واحد. امروز کردهای عراقی و سوری و ترکیه کردند اما ایرانی نیستند و همین طور ترکان و عربان و بلوچان و ترکمنان و دیگران که در کشورهای مختلف زیست می کنند و شماری نیز در ایران زندگی می کنند و از این رو ایرانی اند. ایرانی بودن نه به زبان فارسی است و نه به دین و نه جغرافیای تاریخی فلات ایران و نه به هیچ چیز دیگر (هرچند تمام اینها از اجزای هویت تاریخی و ملی و فرهنگی ایرانیان است) بلکه ایران امروز (نه ایران عصر باستان و یا عصر صفوی و نه حتی عصر قاجاری) عبارت است از همین 1648000 کیلومتر مربع و همین گربه نشسته و با همین حاکمیت سیاسی و حقوقی و همین قانون اساسی و طبعا در آینده ممکن است دارای حاکمیت و قانون دیگر بشود. از این رو ملت ایران در برابر ملل دیگر (مانند ملت عراق و مصر و اردن و آلمان و فرانسه
و آمریکا و . . قرار می گیرد نه در برابر اقوام داخلی خودش. در هند هم اقوام بسیار زندگی می کنند اما هر گز نه آنها خود را ملت می دانند و نه دیگران آنها ذیل این عنوان می شناسند.
بدین ترتیب نمی دانم چرا اقوام (هرچند کهن تاریخی) ایران ملت خوانده می شوند؟ کردها دارای مؤلفه های سه گانه انحصاری در تعربف ملت اند؟ حتی می توان جلوتر رفت و پرسید در گذشته های دور و نزدیک نیز کردها چنین بوده اند؟ (بگذریم که اگر هم بوده قرنهاست که چنین نیست و از این رو خللی در مدعای ما ایجاد نمی کند). در این چهارچوب «حق تعیین سرنوشت ملل» چه معنایی پیدا می کند و در مقام عمل به کجا منتهی خواهد شد؟ درباره حق تعیین سرنوشت به زودی سخن خواهم گفت.
4- اما «حکم راندن از بالا». به روشنی عرض می کنم که چنین ذهنیتی نه در نویسندگان و امضا کنندگان بوده و نه به طور خاص در من که در این مورد قاطع تر می توانم نظر بدهم. این چه برداشت نادرستی است که شما و برخی دیگر دارید؟ موضع نقد روشن است: دو حزب شناخته شده و با سوابق کم و بیش روشن (بگذریم که هر کدامشان به چند گروه منشعب شده و معلوم نیست کدامشان کدام بخش مردم کرد را نمایندگی می کنند) بیانیه مشترکی انتشار داده و در گذرگاه باریک تاریخ ایران مواضعی را اعلام کرده اند که نیک و بد آن با کل مملکت و سرنوشت تمام مردم ایران در حال و آینده ارتباط وثیق پیدا می کند و در برابر آن گروهی از شناخته ترین افراد هموطن آنان نیز به نقد آن پرداخته اند. همین و بس! می فرمایید مخالف نقد نیستید، بسیار خوب، حداقل به گمان امضاکنندگان بیانیه این بیانیه نقد دیدگاههای اعلام شده دوستان کرد است. این حق طبیعی تک تک مردم ایران است که در تمام امور مهم و غیر مهم کشور اظهار نظر کنند و البته ممکن است نقدها نادرست باشد و از این رو نقد شوندگان نیز حق دارند پاسخ دهند. ما نیت خوانی نکرده ایم و به سخنان دوستان اعتماد می کنیم و آنان را تجزیه طلب نمی دانیم اما حق داریم در مورد مبرمترین موضوع ایران و استقلال و تمامیت ارضی کشور با وسواس و حساسیت لازم بیندیشیم و اظهار نظر کنیم. از قضا دوستان کرد ما هستند که به گونه ای سخن می گویند که گوی فقط خود حق دارند حرف بزنند و دیگران مجاز نیستند و باید مواضع آنان را یا قبول و یا سکوت کنند. جای جای ایران مال همه است و هیچ کس از دیگری ایرانی تر و لذا محق تر نیست. خوشبختانه در متن بیانیه صریحا هر نوع خشونت و تبعیض و سرکوبی محکوم و در مقابل از حق برابر تمام ایرانیان دفاع شده است. در هرحال موضع بالا و پائین از مقولاتی است که بیشتر یک حس و یا تفسیر است و اگر هم باشد به سادگی نه قابل اثبات است و نه البته قابل نفی.
5- اما «داستان فدرالیسم». این هم داستان کهنه ای است. به لحاظ نظری فدرالیسم نوعی سامان سیاسی و مدیریتی که در صورت ضرورت و تحقق پیش زمینه های آن حتما مفید و شکلی از تحقق نظام دموکراتیک است چنان که اکنون کشورهای بزرگی در جهان از چنین سیستمی برخوردارند. در بیانیه مورد نظر هم نظام فدرالی که در نظام فکری نویسندگان بیانیه احزاب کرد و در چهارچوب مؤلفه های کلیدی موجود در متن بیانیه مطرح شده مورد نقد قرار گرفته نه اصل فدرالیسم و حداکثر اظهار شده که نظام فدرال برای شرایط ایران کنونی مناسب نیست. اما در مورد خودم می توانم به صراحت بگویم هرگز با اصل نظام فدرال مخالف نیستم و آن را تابو نمی دانم اما این که در ایران امروز و آینده نزدیک قابل تحقق است و یا نه و یا اصولا ضرورتی دارد یا نه، نیازی به مباحثه و گفتگوهای جدی و عمیق در سطح ملی است و باید کارشناسان (جمعیت شناسان، سیاستمداران، جامعه شناسان، اقتصاددانان و . . .) در این مورد نظر بدهند و در نهایت با یک همه پرسی ملی تعیین تکلیف شود. محض اطلاع شما عرض می کنم در مجلس اول زمانی که مجلس به دولت تکلیف کرد که طرح جدید تقسیمات کشوری را در شش ماه تنطیم و به مجلس ارائه دهد، من طی نامه ای به وزارت کشور پیشنهاد طرح فدراتیو را دادم و یک جلسه هم از من دعوت شد به وزارت کشور رفتم و درباره پیشنهادم توضیح دادم. اما اکنون در این باره نفیا و اثباتا نظری ندارم چرا که اطلاعات و در نتیجه صلاحیت لازم برای گزینه ای خاص را در خود نمی بینم. می افزایم که در حد اطلاع من امضاکنندگان بیانیه فعلا تا اطلاع ثانوی نظامی کارآمدتر و مفیدتر از دموکراسی ملتزم به حقوق بشر برای ادره بهتر کشور نمی شناسند و نمی دانم از کجا استنباط کرده اید که امضاکنندگان آن به این سیستم دموکراسی اعتماد ندارند. اما نکته آن است که اظهار نظر و طراحی و اجرای آن به دست تک تک ایرانیان از اقوام و افکار مختلف انجام می شود و حق انحصاری کسی نیست.
در همین جاست که مسئله «تعیین حق سرنوشت» جایگاه مفهومی و سیاسی خود را پیدا می کند. با توجه به معنای روشن ملت در اندیشه سیاسی مدرن، در ایران زمین کنونی یک ملت وجود دارد که عنوانش هست «ملت ایران» و البته (مانند دیگر ملل) دارای تفاوتها و حتی اختلافات فرهنگی و قومی و زبانی و مذهبی درونی نیز هست. از این رو «ملت ایران» درباره خود تصمیم می گیرد نه یک گروه و یا قوم و قبیله و جماعت. حتی اگر روزی مسئله فدارالیسم و حتی جدایی قومی و گروهی مطرح شود باید از طریق گفتگو و مفاهمه و مراجعه به آرای عمومی باشد (مانند کبک کانادا و یا ایرلند بریتانیا). اما برخی از حامیان صریحا اعلام می کنند در صورت عدم موافقت عموم مردم ایران با فدرالیسم و احیانا جدایی و استقلال به راه خود خواهند رفت. در این صورت دموکراسی و مسالمت و حقوق بشر چه جایگاهی خواهد داشت؟ در این صورت جز توسل به زور و عبور از دریای خون راهی دیگر قابل تصور است؟ جالب است که گویا عده ای با زبان بی زبانی می گویند آنچه ما می گوییم حق است و ما به هر قیمتی از حق تعیین سرنوشت خود استفاده می کنیم و با توسل به هر وسیله و ابزاری (ولو زور و جنگ و خشونت و احیانا دخالت خارجی) به حق فرضی خود می رسیم اما دیگران حق ندارند به زور متوسل شوند و اگر کسی مقاومت کرد زورگو و مستبد خواهد بود. این اندیشه در متن بیانیه و برخی سخنان برخی حامیانشان نیز منعکس است. گفتن ندارد حق یک طرفه نیست، هر ایرانی به اندازه هر ایرانی دیگر (با هر گرایشی و یا طایفه ای و مذهبی) از حق تعیین سرنوشت برخوردار است و این ملت ایران است که حق دارد در هر موردی تصمیم بگیرد. با توجه به این ایده و واقعیت است که «استقلال ایران و تمامیت ارضی آغاز کار پایه هر کار سیاسی» دانسته شده است. آزادی و امنیت و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر و انتخابات آزاد و مفاهیمی مانند آنها مطلوب هر ایرانی است و تمام آزادیخواهان ایران دیری است که برای آنها مبارزه می کنند، چرا و به چه دلیل این همه تأکید بر روی رهایی و آزادی و انتخابات آزاد و حق تعیین سرنوشت برای یک اقلیت قومی و زبانی و به یک معنا مذهبی می شود؟ اگر قرار باشد اقوام و گروههای دیگر ایرانی خود مستقلا درباره خود تصمیم بگیرند چه فرجامی خواهد داشت و در عمل به کجا خواهد رسید؟
6- اما «مرگزگرایی». ظاهرا مرگزگرایی هم دارد به یک دشنام سیاسی تبدیل می شود. مرکزگرایی یعنی چه؟ آیا بدان معناست که نیازی به یک دولت مقتدر مرکزی در ایران زمین نیست؟ بعید می دانم چنین نظریه ای مدافعی داشته باشد. اما اگر مراد این است که مردم ایران در نواحی مختلف کشور حق دارند در تمام امور کشور اظهار رأی و نظر کنند و یا امور محلی و بومی خود را بر عهده بگیرند، قطعا درست است و قابل دفاع؛ اصولا این از لوازم نظام دموکراتیک (به ویژه دموکراسی شورایی که من مدافع آن هستم) می باشد. در تاریخ معاصر ایران این ایده همواره پیگیری شده است. در مشروطه در عین گرایش به دولت مقتدر دموکراتیک برای سامان دهی متمرکز اوضاع آشفته عصر قاجار، ایده توزیع قدرت در نواحی مختلف و در دست ملت و کاستن از تمرکز گرایی «انجمن های ایالتی و ولایتی» در قانون اساسی تصویب شد و در قانون اساسی جمهوری اسلامی اول نیز طرح شوراها به تصویب رسید. اما از آنجا که این اندیشه با حکومت های مستبد و اقتدارگرا (شاهی و یا ولایت مطلقه) سازگار نبوده و نیست و با منافع باندی و فرقه ای و طبقاتی عده ای در تعارض است تا کنون اجرا نشده است. اگر همان انجمن های ایالتی و ولایتی عملی شد بود نه استبداد پهلوی را داشتیم و نه استبداد مذهبی بعدی را و نه اصولا انقلابی رخ می داد.
با توجه به این واقعیت است که باید گفت امضاکنندگان بیانیه انتقادی نه تنها تمرکزگرا نیستند بلکه غالبا خود عمری برای تمرکززدایی کوشیده اند و در متن بیانیه نیز بدان تصریح شده است. اما دعاوی مطرح شده در بیانیه نخست دوستان کرد چیزی به مراتب از تمرکرزدایی است و فقط کافی است بار دیگر محورهای آن مرور شود. اگر حکومت ها و دولت های مستبد در طول صد سال به نام دفاع از تمامیت ارضی و استقلال و یا بهانه های ناموجه حقوق حقه مردمان ایران و اقلیت های قومی و مذهبی و جنسیتی را نادیده گرفته و به سرکوب و خشونت متوسل شده اند نباید از سوی دیگر بام سقوط کرد و به رویکرهای نامتعارف و زیانبار برای همه و برای مجموعه ملت ایران روی آورد.
در هرحال مهم آن است که به قول شما همه ایرانیان بتوانند متمدنانه زندگی کنند و از طریق راهکارهای متمدنانه مسائل و مشکلاتشان را حل کنند. باید همه ما بکوشیم که در آینده نه آمریتی در کار باشد و نه جدال و خشونتی رخ دهد.
سخن آخر این که شما نباید از آینده بهتر ناامید شوید، اختلاف همیشه هست و خواهد بود و آدمها هم اشتباه می کنند ولی تاریخ تحولات مثبت و منفی با همین آدمهای غالبا متوسط ساخته و پرداخته می شود. اعتراض به هر چیز و هرکس حق شماست.
به امید فردایی بهتر
یوسفی اشکوری

استاد گرامی
ابتدا پیش از هر چیز از حساسیت شما قدردانی می کنم و حس شخصی من ازمنش اخلاقی شما خصوصا در پاسخی که فرستاده بودید برای من بسیار ارزشمند و درونا بسیار خوشحال کننده است.
این چند روز در هر دقیقه اش در حال فکر کردن به مطالب شما بودم و سیلی از مثال ها و نمونه ها از تبعیض های سیستماتیک ( حکومتی و روشنفکری ) در ارتباط با اقوام یا ملیت های ایرانی را مرور می کردم که سعی می کنم طوری که وقت شما را زیاد نگیرم برخی از آنها را در ارتباط با موضوع اخیر با شما در میان بگذارم :

حساس بودن موضوع :

نقد هر کسی یا هر عمل سیاسی ، اجتماعی مسلما مجاز است و در بداهت این موضوع تردیدی نیست. اساسا مناقشه ای در نقد بیانه احزاب کردستان وجود ندارد و هر کسی حق دارد به این بیانه انتقاد کند.
اما مساله این است که بیانیه شما چه احساسی بر می انگیزد. چرا این بیانیه در من شوک ایجاد کرد؟ بهت من از این بود که ادبیات بیانیه ادبیات همیشگی در تاریخ معاصر ما در مواجهه با اقوام خصوصا کردهاست و من تعجب کردم که چگونه ممکن است که هم حاکمان سرزمین من و هم روشنفکران با مفاهیم و برداشت مشابهی با یک حق آشکار که حقوق بخشی از مردم ایران است روبرو می شوند. صادقانه عرض کنم برخی کلمات بیانیه برای من ترسناک اند. از احساس من که بگذریم و واکنش ها به بیانیه شما را در بین هموطنان کردمان دنبال کنیم ببینیم که آنها چه احساسی داشته اند. من نمی خواهم این واکنش ها را منعکس کنم اما توجه به آنها می تواند نشان دهد که نویسندگان بیانیه در تضاد با این مدعا که باید حساس بودن موضوع را در نظر گرفت و شرایط را نیز، خود حساسیتی نشان نداده اند و به سنت برخورد با اقوام وفادار مانده اند و از همان ادبیات و اندیشه بهره برده اند.

نویسندگان بیانیه کردها نوشته اند که “حق تعیین سرنوشت” ، ” فدرالیسم ملی–جغرافیایی” شعار اصلی و برنامه سیاسی آنهاست و بیانیه شما این دو موضوع را “آشکارا زمینه ای برای تجزیه و تلاشی ایران” اعلام کرده است. به نوعی شیوه برخورد با بیانیه احزاب کرد از نظر گفتمانی مشابه گفتمانی است که که در دوره معاصر توسط حاکمیت های مختلف برای پس زدن و سرکوب این اقوام به کار گرفته شده است.
این مشابهت سبک و شیوه و روند بحث در بیانیه است که دلزدگی وسیعی ایجاد می کند و این شبهه را در میان فعالان کرد بوجود آورده که روشنفکران مخالف جمهوری اسلامی نیز گویا در مورد برخی مسائل مثل سرنوشت اقوام ایرانی اختلاف چندانی با حاکمیت فعلی یا قبلی ندارند.

حق تعیین سرنوشت :

مسئله حق تعیین سرنوشت تنها موضوعی مرتبط با ملت یا ملیت ها نیست و اساسا مناقشه بر سر لفظ ملیت نیست. هر گروه از مردم، حال به هر اسمی خوانده شوند چه یک قوم، اقلیت یا ملیت می تواند بر علیه وضع موجود اعتراض کند و خواسته های خود از جمله استقلال، خودمختاری، یا جدا شدن را طلب کند. اساسا اینکه مردمی از گروه اجتماعی خاصی ( قوم، ملیت) بسته به شرایط خاصی درخواست ها و خواست هایی داشته باشند اساسا با دموکراسی نه تنها ناسازگار نیست که مبنای دموکراسی است. و اساسا اگر حکومتی دموکرات است یا روشنفکران و اپوزیسیونی به دنبال پایه ریزی دموکراسی در کشوری است بایستی به این خواسته ها توجه جدی نشان دهند.
من به مثال های شما (ایرلند و کبک) چند نمونه دیگر افزوده ام که نشان دهنده آن است که در تمام موارد اساسا رفراندوم مخصوص همان منطقه درخواست کننده خودمختاری،استقلال یا جدایی است نه تمام کشور:
بعنوان نمونه در چند هفته گذشته شاهد یکی از بزرگترین راهپیمایی مردم کاتالونیا اسپانیا بودیم که خواستار تاسیس کشوری مستقل شدند. منطقه ای که اکنون به صورت خودمختار اداره می شود. این امکان در دموکراسی اسپانیا وجود دارد که این مردم راهپیمایی یک میلیون و پانصد هزار نفری خود را در بارسلونا برگزار کنند.
رئیس منطقه کاتالونیا گفته است که بین مردم اسپانیا و کاتالونیا نوعی احساس خستگی شکل گرفته است و گفته است که بخش بزرگی از جامعه کاتالونیا دوست دارد یک ملت باشد پس بیایید با آنهایی که دوست دارند یک ملت باشند مشورت کنیم. ایشان سپس از احتمال برگزاری همه پرسی در کاتالونیا درباره این موضوع خبر داده است.
در مورد اسکاتلند، آلکش ساموند رئیس حزب ملی اسکاتلند و وزیر اول دولت محلی گفته است که اگر حزب او اکثریت کرسی های پارلمان اسکاتلند را بدست آورد یک رفراندوم برای انتخاب گزینه استقلال در اسکاتلند برگزار می کند. او گفته است علاوه بر گزینه استقلال گزینه دیگری یعنی افزایش حداکثری اختیارات محلی نیز برای رای دهندگان وجود خواهد داشت . این رفرداندوم در اسکاتلند خواهد بود نه در تمام انگلستان. اما دولت مرکزی بریتانیا به شدت مخالف استقلال است. آقای ساموند هر یک از گزینه های استقلال، افزایش حداکثری اختیارات یا حفظ وضع موجود را حق طبیعی مردم اسکاتلند دانسته است. بنابراین همه پرسی در تمام انگلستان نیست و حتی درباره بحث حقوقی آن هم مناقشه در میان است که آیا باید این همه پرسی به تایید دولت مرکزی انگلستان برسد یا خیر و دولت خودمختار اسکاتلند اعلام کرده که در صورت عدم تایید دولت مرکزی خود از نظر حقوقی حق برگزاری رفراندوم را دارد.
در مورد ایرلند شمالی هم سالها مبارزه خونین به نتیجه نرسید و تنها با گفتگوهای موثر راهی گشوده شد، اما همچنان “آرزوی یکپارچگی مردم ایرلند” در قانون اساسی ایرلند دیده می شود.
در مورد کبک کانادا در چند هفته گذشته حزب استقلال طلب کبک برنده انتخابات پارلمانی کبک شد. با اینحال این حزب رای زیادی نیاورد اما اگر رای بالایی کسب می کرد برآن بود که جدایی ایالت وسیع کبک از کانادا را به همه پرسی بگذارد.
بنابراین درهیچ کدام از نمونه های برجسته هیچ گاه برای استقلال یا خودمختاری همه پرسی برای کل کشور نبوده و اساسا اگر می بود با اصول دموکراسی در تضاد بود.
وقتی گروهی از مردم با هر نامی ( قوم، ملیت، زبان) احساس کنند که باید سرنوشت سیاسی خود را به شکل خاصی رقم بزنند اصولا در یک جامعه دموکرات نمی توان مانع آن شد گرچه می توان آن را نقد کرد یا با آن مخالف بود.
بنابراین از این منظر بیانیه شما نقض یکی از اصول اساسی دموکراسی است و بر این مبنا در دیدگاه بیانیه شما این مسئله حضور پررنگ دارد که شما با این اصل دموکراسی مخالف هستید و بنابراین اگر گروهی مثل کردها در آینده یا اکنون خواستار چنین فرایندی باشند به جای نقد خواسته آنها از منظر اصول دموکراسی به نفی آنها و متهم کردن آنها به تجزیه طلبی روی آورده می شود امری که در موارد ذکر شده به این شکل دیده نمی شود.
بنابراین مسئله دیگر این نیست که کردها ملیت هستند یا خیر. گرچه برخی معادل ملیت را در برابر sub-nation بکار می برند . گذشته از اینکه چنین معادلی صحبح باشد یا ناصحیح دلایل مهم سیاسی اجتماعی وجود دارد که چنین واژه ای به کار گرفته می شود. ویکی پدیا subnational entity را بخشی از یک کشور تعریف می کند که درجات معینی از خودمختاری را دارا هستند و خودشان را بوسطه دولت های محلی مدیریت می کنند.
گرچه این همه هراس از مفهوم ملیت را می توان در پیشینه واکنش های ناسیونالیست های ایرانی جست که احساس می کردند کسانی که به جای قومیت از مفهوم ملیت استفاده می کنند لزوما به دنبال تجزیه ایران هستند. در صورتی که تجزیه ایران امری نیست که با بکار بردن مفاهیم اتفاق بیافتد تجزیه امری است که از عدم درک متقابل و عدم امکان گفتگو و تعامل میان گروههای مختلف در یک بستر جغرافیایی اندک اندک شروع می شود و هنگامی شدت می گیرد که این عدم فهم دو طرفه یا چند طرفه راهی برای همزیستی نمی یابد امری که در ایران به شدت اتفاق افتاده است. تجزیه سرزمینی هنگامی اتفاق می افتد که تمام روابط و مناسبات میان یک گروه اجتماعی ( قوم، ملیت و غیره) با گروه یا گروههای اجتماعی دیگر خصوصا گروهی که مرکز را یا ناسیونالیسم مرکز گرا را نمایندگی می کند گسسته یا تضعیف شده است و به جای آن بی اعتمادی و سوءظن می نشیند. در این حالت این گروه حتی نمی تواند از خواسته های خود سخن بگوید چرا که با اتهام تجزیه طلبی روبرو می شود. اتهام تجزیه طلبی نه تنها از جانب حکومت های مستبد بلکه از طرف فعالان دموکراسی خواه.
واضح است که در صورتی خودمختاری یا حتی استقلال تحقق می یابد که سازوکارهای دموکراتیکی برای مشارکت تک تک مردم در این فرایند وجود داشته باشد اما پیش از آن این گروههای موجود هستند که حق دارند و می توانند از خواسته ها و حقوق شان صحبت کنند و طرح های خود را ارائه کنند.
دموکراسی توانایی تغییر بسیاری از مولفه های مبهم کنونی را دارد چرا که اگر مردم نواحی مختف ایران با سیستمی مواجه شوند که در آن یکی مرکز (مرکز ثروت، فرهنگ و اعتبار حیثیت و قدرت) و بقیه حاشیه ها نباشند و سیستمی را تجربه کنند که امکانات زیادی را برای پیشبرد آرزوهایشان پیش روی آنها قراردهد آنگاه تصمیم آنها از روی سنجش و سبک سنگین کردن تبعات استقلال یا جدایی خواهد بود و این به این معنی است که دموکراسی خواهان به مردمی که در شرایط دموکرات دست به انتخاب می زنند و خواسته ها و علائقی را دنبال می کنند اعتماد دارند و ایمان دارند که این مردم تصمیم درست را خواهند گرفت. همچنان که در هفته گذشته در مورد کبک کانادا اتفاق افتاد، که گرچه حزب قدرتمندی خواستار استقلال کبک است و اکنون سر کار هم هست اما مردم طوری عمل کردند که این حزب نتواند به خواسته خود برسد. اما همه این روند بر مبنای انتخاب خود مردم کبک و سیستم دموکرات اتفاق افتاد.
اما گویا روشنفکران ما درباره علاقه اقوام ایرانی به ایران هم اعتماد کافی را ندارند و به نظر می رسد تلویحا قدرت میل به جدایی در اقوام را تایید می کنند و از این رو آنرا مایه نگرانی شدید خود می دانند اما بطور بنیادی قادر به شناسایی چرایی و بنیادهای این وضعیتی که پیش آمده نیستند.

استاد گرامی اینکه سالها رنج و فشار و ظلم بر کردها و ترک ها و بلوچ ها و عرب و ترکمن شده باشد مقصر خودشان هستند؟ آیا اینکه در مترو تهران یک بلوچ با رنگ پوست تیره با کودکش چنان توسط چشم های این مرکز نشینان که ما باشیم غریب و عجیب جلوه می کند که گویی ایرانی نیستند، مقصر خودشان هستند؟ کجا روشنفکران نگران ایران یکبار نگران این گروه از مردمانشان شده اند؟ کجا یک بیانیه به قصد حمایت از آنها صادر کرده اند؟ کجا تبعیضات سیستماتیک برای آنها به اندازه توهین به حضرت محمد، یا خلیج فارس اهمیت داشته است ؟
این همه توهین به ترک و کرد و بلوچ و عرب چگونه تقصیر را باز هم متوجه خود آنها می کند؟

فدرالیسم :
شما بهتر از من می دانید که فدرالیسم نوعی سیستمی برای توزیع قدرت در یک کشور است و بسیاری از کشورها این سیستم را بکار گرفته اند و حتی تمام ابهاماتی که مطرح می شود مثل اینکه مرزهای بخش های فدرال چگونه تعیین شود وغیره در کشورهایی که اکنون با سیستم فدرال اداره می شود مطرح بوده و برای آن راه حل ارائه شده. مثال نمونه آن را می توان اکنون در سوئیس دید که چگونه چند منطقه با چند زبان همراه با مناطقی که زبان ها مخلوط هستند اداره می شود.
نه سیستم فدرالی لزوما به تجزیه می انجامد و نه سیستم یکپارچه مرکز محور لزوما بهتر وحدت ملی را ایجاد می کند اگرچه که سیستم مرکز محور با وضعیت جامعه چند قومی ما ناهمخوانی آشکار دارد.

استاد عزیز اگر به کردستان بروید و حتی نه فقط با قشر تحصیل کرده کردستان که با مردم عادی صحبت کنید اگر کمی به شما اعتماد کنند واژه فدرالیسم را می شنوید. انسانی نیست که به آنها اتهام تجزیه طلبی بزنیم، انسانی این است که ببینم چه شده است و باز گردیم به اینکه این مردم که قرار است اعتماد به درک و شناخت و انتخاب آنها مبنای دموکراسی باشند فعلا این نظر را دارند و تنها با اعتماد و گفتگو است که می توان با آنها وارد گفتگو شد. و بازگردیم و ببینیم چرا روشنفکران ما از شناسایی بنیادی این وضعیت عاجز شده اند ؟

تهی شدن مفهوم ایران :

استاد گرامی منظور در این بحث بررسی تاریخی نیست که اگر به تاریخچه بی اعتمادی میان کردها و فارسها یا مرکز گرایان و دیگر اقوام توجه کنیم وضعیت بسیار بسیار درد آورتر می شود. جنایاتی که مرکز گراها انجام دادند تنها شامل اقدامات حکومتی و سرکوب و کشتار در کردستان نیست بلکه تحقیر و توهین های روزمره را نیز شامل می شود که برای تفریح خود انجام داده ایم. و کدام یک از ما از این جنایت مبراست ؟
من بعنوان دانشجوی جامعه شناسی شاهد آن هستیم که چگونه ملی گرایانی که ایدئولوژی خود را آشکارا مبتنی بر قوم فارس بنا کرده اند (زبان فارسی، نژاد آریایی، گاه مذهب شیعه) چگونه نقش کلیدی و اساسی را در این بی اعتمادی، تحقیر و مهمتر از همه جنایت در تاریخ معاصر ما داشته اند. هر گاه این اقوام سر برداشته اند که از خواسته های خودشان بگویند متهم شده اند به تجزیه، به عامل بیگانه.
6 سال پیش در دانشگاه تهران شخصا شاهد ظهور یکی از نشانه های شدت گرفتن بی اعتمادی و جدایی میان ترک ها و فارس ها بوده ام. در واکنش به کاریکاتور روزنامه ایران که ترک ها را سوسک خطاب کرده بود دانشجویان ترک اعتراضی را شکل داده بودند. تجمعی از حدود 500 دانشجوی ترک. در همین ساعت و در همین روز هم اجتماعی در اعتراض به بازنشسته کردن اجباری اساتید وجود داشت. هنگامی که دانشجویان معترض به بازنشستگی اساتید خواستند به جمع دانشجویان ترک بعنوان همراهی بپیوندند با واکنش آنها روبرو شدند که همراهی آنها را نپذیرفتند و اجازه یکی شدن اعتراضات را ندادند. آنها می گفتند که ما به شما بی اعتمادیم ، می گفتند اصلا موضوع خود شمایید ، موضع شمایید که هنوز حس نمی کنید و نمی فهمید که چه اندازه در این فرایند نقش دارید ، می گفتند که حاضر نیستم شما در کنار ما باشید چون شما هم در همان مسیر تحقیر و توهین عمل کرده اید. این پدیده یکی از مهمترین شاخص برای من بود در آن روز که میزان بی اعتمادی و وضعیت دشوار را نشان می داد. آنان فریاد می زدند زنده باد آذربایجان و بعد مسوولان تجمع علیه بازنشستگی اساتید اعتراض می کردند که اینان یکبار نمی گویند زنده باد ایران پس معلوم است که ریگی در کفش دارند. آنجا بود که حس کردم چه فرایند عجیبی در جریان است که این ایرانی از زنده باد آذربایجان خوشحال نمی شود و با سوء ظن به این شعار می نگرد. آنجا بود که به خودم گفتم مفهوم “ایران” از معنی تهی شده و دیگر عملا ایرانی وجود ندارد. چرا که اگر ترک ها زنده باز آذربایجان و کردها زنده باد کردستان و … بگویند، آنگاه به جای اینکه من ایرانی حس کنم این افراد دارند از ایران، ایران حقیقی صحبت میکنند حس می کنم که آنان دارند از کشوری بیگانه سخن می گویند.
این وضعیت ترسناک را باید چگونه تحلیل کرد ؟ و چه پیامدهای در پس خود دارد ؟

تصمیم گیری :
اما مسئله دیگر اینکه اگر اقوام و گروههای ایرانی برای خود مستقلا تصمیم نگیرند چه کسی باید برای آنها تصمیم بگیرد؟ اگر دموکراسی مبنا است گروههای اجتماعی باید برای تعیین سرنوشتشان خود تصمیم بگیرند. تصمیم بگیرند که آیا می خواهند با بقیه ایرانی ها در یک سرزمین بمانند. اگر می خواهند بمانند به چه شکلی؟ با چه نوع تقسیم قدرتی؟ با چه شرایطی؟ آیا با این وضعیت که روشنفکران نیز حاضر به شناسایی عمق و بنیاد مسئله نیستند باید به سودای خاکی یکپارچه ، اساسی ترین مسائل انسانی را قربانی کنیم ؟
مسلم است که منظور از مرکزگرایی حذف دولت مرکزی نیست. مرکزگرایی به معنی تعیین همه مقررات یک ملت توسط یک مرکز سیاسی، اقتصادی است که زبان واحد، لباس واحد، سلیقه واحد، تشخیص درست یا غلط سرنوشت دیگر بخش های یک کشور را تعیین می کند.

تبعیضات سیستماتیک:

شما بهتر از من از تبعیضات سیستماتیک بر ضد اقوام ایرانی آگاهید. از نظر مذهبی سنی بودن کردها امکان مشارکت آنها را در سرنوشت کشور بعنوان یک شهروند ایران طبق قانون اساسی فعلی غیر ممکن کرده است واز سوی دیگر در مسئله ارتقای تحصیلی ، اعمال مذهبی هزاران نمونه از تبعیضات سیستماتیک وجود دارد.
شما یک لحظه خود را به جای یک کرد یا ترک یا بوچ بگذارید که نمی توانید به زبان مادری خود تحصیل کنید، به جرم تولد در خانواده سنی مذهب نمی توانید به شغل دلخواه یا مشارکت سیاسی در جامعه خود امیدوار باشی ، با ساختن کلیشه ” سربریدن کردها ” ، ” خر بودن ترک ها ” و … همواره باید فاصله عمیق خود را با بخش دیگری از جامعه احساس کند طوری که یکی از دوستان من روایت می کرد که برخی خانواده ها در تبریز به بچه های خود زبان ترکی یاد نمی دهند چرا که نمی خواهند در آینده بچه هایشان بخاطر داشتن لهجه در فارسی حرف زدن مورد تمسخر قرار گیرند.
ببینید چه فاجعه فرهنگی در ایران اتفاق افتاده است. آنگاه ببینید آیا عدم توجه جدی روشنفکران خصوصا روشنفکران دینی به این مسئله جای تعجب ندارد ؟

استاد عزیز من ترس دارم که طولانی شدن این نوشته بطور ناعادلانه ای وقت شما را بگیرد.
باز هم تشکر می کنم از فرصتی که به من دادید و از وقتی که برای خواندن مطالبم صرف می کنید.
با تشکر و آرزوی تندرستی برای شما

سعید شفیعی
SAEED.SHAFIEI@GMAIL.COM

دوست گرامی جناب شفیعی عزیز
با سلام و آرزوی سلامتی
نوشته تان را خواندم و طبعا پاسخ شما و عرضه دیدگاه هایتان درباره برخی مسائل مبرم جامعه ما برای من هم خرسند کننده است و هم قابل استفاده. در نوشته شما مطالب متنوعی مطرح شده که می توانم درباره پاره از آنها پاسخی و توضیحی عرضه کنم اما از آنجا که ادامه گفتگوی مکتوب، به رغم مفید بودنش، از باب «الکلام یجرالکلام» به طور طبیعی به درازا می کشد و شاید به بی نهایت و در شرایط فعلی مجال این کار نیست، اگر صلاح می دانید ناچار همین جا (البته پس از پاسخ احتمالی شما) به آن پایان دهیم. در عین حال ناگزیر به چند نکته ضروری اشاره می کنم:
اول. در نقدنوشته شما به مطالبی اشاره شده که نه در بیانیه مورد نظر بوده و نه در نوشته من و بهتر می بود شما به همان مطالب و مدعیات هر دو متن ( به ویژه نوشته من که مسئولیت کامل آن با من است) می پرداختید تا روشن شود دقیقا نقاط اشتراک و اختلاف کجاست. معمولا روی نقاط اشتراک نباید درنگ کرد و نقاط افتراق است که مورد مناقشه و محور گفتگو قرار می گیرند. واقعیت هایی چون آفات تمرکزگرایی همراه با استبداد، تحقیر اقوام و یا مذاهب، تضییع حقوق انسانی و شهروندی تمام مردمان ایران از جمله اقوام و اقلیت های قومی و مذهبی، عدم توجه کافی روشنفکران مرکز نشین به مسائل نواحی دیگر ایران و . . . جای انکار ندارد و از این رو جای مناقشه نیست و اگر هم هست باید در جای دیگر بدانها پرداخت.
دوم. بخشی از نوشته شما به موضوعاتی اشاره داشت که من به طور صریح بدانها پرداخته و نظرم را گفته بودم و از این رو نیازی به بازگویی آنها نبود. مانند مسئله دموکراسی و حقوق بشر و برابری ذاتی آدمیان و شهروندان و نیز فدرالیسم و حداقل مناسب بود که شما در آن موارد اغلام نظر می کردید.
سوم. از نوشته شما چنین استنباط می شود که گویی تمام مسئله تضییع حقوق اقلیت هاست و این مرکز نشینان و یا حاکمان مستبدند که این حقوق را دریغ کرده اند و اگر چنین می اندیشید (که بعید می دانم چنین باشد) باید به شما عرض کنم که کمی به سوابق طرح مسئله اقلیت های قومی در هفتاد سال اخیر و از جمله احزاب کردی و ترکی و عربی و . . .و نیز دخالت های بیگانگان غربی و شرقی در امور داخلی ایران و از جمله تجزیه ایران و به ویژه روابط برخی از رهبران کسانی که خود را سخنگوی اقوام ایرانی می دانند با دول خارجی و لابی گریهای آنان و حتی سخنانشان توجه کنید. وقتی یکی از این به اصطلاح رهبران حزبی رسما از خارجی ها می خواهد که در منطقه کردستان ایران منطقه پرواز ممنوع اعلام کند یعنی چه؟ آیا برای حل مسائل داخلی نیاز به دخالت های خارجی است؟
سوم. در هر دو نوشته شما مطلبی تکرار شده و آن هم این است که حرفهای منتقدان بیانیه کردها به حرفهای حکومت شباهت دارد و یا یکی است. این استدلال سخت شگفت انگیز است! ساده ترین پاسخ این است که مگر هرچه حکومت بگوید لزوما خلاف است؟ از قضا این منطق تمام حکومت های استبدادی و مخالف دموکراسی است که با مشابهت سازیهای فرمالیستی معترضان را بی اعتبار می کنند. مثلا شاه از مشابهت سازی سخنان انقلابیون مسلمان آن زمان با مارکسیسم و کمونیسم ارتجاع سرخ سیاه درست می کرد و مقامات کنونی هم حرفهای مخالفان را لزوما تجزیه طلبی و یا در پیوند با بیگانگان تفسیر می کند و حتی به این دلیل کسانی موسوی و کروبی و خاتمی را انکار می کنند و آنها را برانداز نرم می شمارند که حرفهای غربی را تکرار می کنند و مثلا می گویند آزادی و دموکراسی و حقوق بشر. اما برادر من! بفرمایید حال که حاکمان از اتهام تجزیه طلبی و یا وابستگی به بیگانه یاد می کند اندیشه تجزیه طلبی در برخی احزاب و یا افراد در مرزهای ایران وجود ندارد و وابستگی به خارجی ها مطلقا لغو است؟ این استدلال ویرانگری است که هم حاکمان برای خاموش کرن مخالفان به کار می گیرند و هم برخی مخالفان و اپوزیسیون برای مبارزه با حکومت از آن سود می جوید. یکی می گوید چون مخالفان نظام می گویند پس غلط است و دیگری مدعی است چون حکومت می گوید پس غلط است. متأسفانه عملکرد تباه جمهوری اسلامی به گونه ای بوده که دیگر نمی توان نه از دخالت های بیگانه حرفی زد و نه از وابستگی های برخی افراد و یا جریانهای اوپوزیسیون ایرانی به بیگانگان سخن گفت. آقای خمینی می گفت هر وقت دیدید دشمنان شما از شما تعریف می کنند در خودتان شک کنید. این منطق آقای خامنه ای و ذوب شدگان در ولایت را بدانجا کشانده که سیاست های داخلی و خارجی خود را با این معیار تنظیم کنند و از این رو نمی توانند هیچ حقیقتی را ببینند. در هرحال باید به گفته ها نگریست و نه به گوینده و نه حتی به انگیزه ها که به راحتی قابل انکشاف نیست. این که رفتارهای ضد انسانی حکومت های مرکزی موجب واگرایی ها در اقوام و اقلیت های دینی شده و می شود حرفی نیست اما این بدان معنا نیست که هر مخالفی هر چه بگوید لزوم حق است و هر کاری که کرده و می کند قابل دفاع است. بنگرید به برخی احزاب کردی و ترکی و عربی در هفتاد سال اخیر و از جمله در سپیده دم انقلاب.
چهارم. من شخصا چندان نگران تجزیه نیستم چرا که بر این باورم که در صورت لزوم و زمانی که به جد پای استقلال و تمامیت ارضی کشور در میان باشد جلوتر از همه مردمان همان نواحی از میهن دفاع خواهند کرد. چنان که عرب زبانان جنوب پرشورتر از همه از سرزمین خود در برابر ارتش عربی عراق دفاع کردند. شواهد نشان می دهد که صادرکنندگان بیانیه های کردی و همگنانشان اکثریت مردم کرد را نمایندگی نمی کنند پس چه جای نگرانی حتی اگر دنبال تجزیه هم باشند. در هرحال هنوز که هنوز است قاجاران را محکوم می کنیم که چرا شهرهای قفقاز را از دست دادند و پهلوی دوم مورد ملامت قرار می گیرد که چرا بحرین را از دست داده است.
پنجم. با این همه فکر می کنم اگر روی یک چیز توافق کنیم سوراخ دعا را پیدا کرده ایم و بقیه حاشیه است و آن این که همه قبول کنیم به دموکراسی ملتزم به حقوق بشر ملتزم باشیم و با منطق گفتگو مسائل مخلف و پیچیده ملی مان را حل کنیم و در هیچ حالتی (جز دفاع مشروع) مرتکب خشونت و جنگ نشویم.
پنجم. اما نکته مهم تر این است که باید از حرف گذشت و وارد عرصه عمل شد و طرحی برای توزیع عادلانه قدرت و ثروت و دیگر امکانات ملی تهیه و آماده کرد و برای طرح آن از افکار عمومی و نخبگان تمام اقوام و طوایف ایرانی بدون هیچ تبعیضی استفاده کرد. حداقل مدافعان فدرالیسم طرح خود را ارائه دهند و بگویند فدراسیون ایرانی چگونه نظامی است و چگونه اجرا می شود. ممکن است که پس از ارائه طرح های عملی روشن شود که اختلافی نیست و همه یک چیز را می خواهند.
در پایان می خواهم پیشنهاد کنم که نوشته های شما و من منتشر شود چرا که به هرحال این گفتکوها برای دیگران هم جالب است و احیانا مفید فایده و هم دامن زدن به گفتگوهای معقول و سازنده روشنگر است و زمینه ساز تفاهم و تعامل خواهد بود. حال که وقت ما صرف شده بهتر است مخاطبانی هم داشته باشد. می توانیم پس از دریافت پاسخ شما چهار نوشته را در یک نوبت و در دو نوبت در سایت ملی-مذهبی منتشر کنیم.
ارادتمند
اشکوری

استاد اشکوری عزیز
همانطور که فرمودید این جا مجال توسعه بحث نیست و امیدوارم شانسی پیدا شود وبتوانم روزی از نزدیک با شما ملاقات کنم و بحث را به شکل دیگری پیش ببریم .من تنها به منظور رفع ابهام از برخی بحث هایی که در پاسخ قبلی خدمتتان ارائه کردم به چند نکته می پردازم :

اول :
شما هم مانند من به تضییع حقوق اقوام ایرانی اذعان دارید و من اساسا در این باره تردیدی نداشتم؛ اما مسئله اساسی برای من نوع مواجه با خواسته ها و برنامه های گروهای مختلف از جمله گروههای قومی در ایران است.
مسئله شیوه برخورد با خواسته هایی است که اکنون در نبود دموکراسی و صندوق رای به ناچار از زبان روشنفکران و کنشگران سیاسی هر قومی در ایران مطرح می شود. مسلما هیچ کدام از گروههای روشنفکری یا سیاسی نیز هنوز وزن خود را در هیچ انتخاباتی نسنجیده اند تا مشخص شود آیا این سخنان برآیند خواسته های مردم بخش های خاصی از کشور است یا خیر . بنابراین همه گروهها از این منظر در جایگاه برابری قرار دارند و هیچ یک نمی توانند مدعی این شوند که بیشتر یا بهتر از دیگران خواسته ای مردم ایران یا بخشی از مردم ایران را بازگو یا نمایندگی می کنند.
دوم :
مشکل اصلی که نوع مواجه ای مانند مواجه بیانیه ” سرآغاز هر کار سیاسی …” با برنامه ها و خواسته هایی چون بیانیه احزاب کرد را به شکل ویژه ای معنا دار می سازد ، مسله نسبت جایگاه اقوام و گروههای مختلف اجتماعی و خواسته ها و برنامه ها ی آنها با پروژه دموکراسی خواهی یا دموکراسی سازی است.
مسئله ای که تناقض رویکرد بیانیه ” استقلال و تمامیت ارضی سرآغاز هر کار پایه سیاسی ” را با بنیادی که دموکراسی ها بر آن بنا شده اند نشان می دهد. و همچنین اگر در پاسخ قبلی گفته ام که نوع استدلال و مفاهیمی که بیانیه شما از آن استفاده کرده با مفاهیم و گفتمان حاکمیت جمهوری اسلامی و پیش از آن مشابهت دارد ، از منظر مواجه با دموکراسی است نه اینکه این حاکمیت ها حقیقتی را می گویند و حقیقت را هر کس بگوید حتی دشمن ما باشد حقیقت است.
سعی می کنم توضیح دهم که چرا بکار بردن مفاهیم مشترک با حاکمیت های قوم ستیز در ایران با مبانی دموکراسی خواهی در تضاد قرار می گیرد. و تقریبا در تمام واکنش هایی که از هموطنان کرد در نوشته ها و نقدهایشان دیدم این نکته مورد توجه قرار گرفته است.
در دموکراسی تضاد منافع مشروع است و منافع حتی متضاد را نمی توان از میان برداشت و به یک وحدت فرو کاست ولی با این همه دموکراسی از کاراترین و قدرتمندترین سیستم های سیاسی است.
بنابراین اگر پروژه ای بنام دموکراسی خواهی یا دموکراسی سازی برای ایران وجود دارد اصولا باید معتقدان به آن به وجود منافع گوناگون و گاه متضاد گروهای مختلف از جمله اقوام نه تنها اذعان کنند بلکه صورتبندی آنها و مشخص شدن گروههای معتقد به این منافع و برنامه های آنها را برای دستیابی به خواسته هایشان را نشانه مهیا شدن شرایط برای گفتگو ها و بده بستان های عملی برای ساختن دموکراسی بدانند.
دموکراسی تنها سیستمی اخلاقی نیست که اگر به آن دست پیدا شود همه حقوق یکدیگر را رعایت خواهند کرد بلکه سیستمی از تضاد منافع است که به شکلی به همزیستی رسیده است و اساسا امکان سوء استفاده از قدرت یا تضییع حقوق انسان را نمی دهد وگرنه اگر دموکراسی چنین سیستمی نبود هر آن امکان داشت گروهی به دلایل بسیار مشروع تصمیم بگیرد که محدودیت هایی را برای گروههای دیگر وضع کند.

مسئله این است که دموکراسی خواهان گویا هنوز قائل به حق گروهها و اقوام مختلف در ایران برای اینکه برنامه و منافع متفاوتی با گروهها و اقوام دیگر داشته باشند، نیستند. برای همین هم هست که احکامی برای این اقوام صادر می شود که متناقض با مبانی یی است که دموکراسی ها بر آن بنا شده اند . احکامی مانند اینکه ” استقلال و تمامیت ارزی سرآغاز هر کار پایه سیاسی ” است. برای نمونه فکر کنید که جامعه کانادایی چنین حکمی را برای کبکی ها صادر کند و به آنها بگوید که چه کاری از نظر سیاسی درست یا غلط است . و بگوید که داشتن فکر استقلال از کانادا کار خارجی ها و بیگانه ها و طراحی آنهاست. می بینید چقدر غیر ممکن است چنین گزاره هایی را در یک دموکراسی بکار بردن . جامعه کبکی و اسکاتلندی حق دارد و منافع خود را در این برنامه سیاسی می بیند و البته حکومت مرکزی هم می تواند مخالفت کند و وارد چانه زنی شود و ببیند می تواند این بخش را راضی کند که منافع خود را به شکل دیگری تامین کند یا خیر.
واقعیت این است که پروژه دموکراسی خواهی ایرانی از آخر به اول در حال قرائت شدن است. برای اینکه دموکراسی تحقق پیدا کند و حقوق بشر رعایت شود ابتدا باید گروههایی که منافع و خواسته های مختلف دارند بتوانند شکل بگیرند، نیرومند شوند و آنگاه بتوانند برای همزیستی احتمالی به توافقاتی برسند و این توافقات مبنای سامان سیاسی نوینی از نوع دموکراسی در آینده باشد. در غیر این صورت اصولا دموکراسی چگونه بوجود خواهد آمد ؟ چه فرایندی دموکراسی را ایجاد می کند و از آن دفاع می کند ؟ جز گروههایی که بخش هایی از یک جامعه را نمایندگی می کنند و می توانند نیروهای آن را بسیج کنند و از یک سامان سیاسی به شکل قرار دادی شکل گرفته حمایت کنند ؟
بر این اساس معتقد نیستم که گفتن اینکه ما به حقوق بشر پایبندیم می تواند دموکراسی ایجاد کند. گرچه حتی اگر اعلامیه حقوق بشر به شکل غیر گزینشی و غیر ایرانی قرائت شود خواهیم دید که همین اعلامیه نیز بر این حق صحه گذاشته است ماده بیست و هشت این اعلامیه می گوید:
“هر شخصی حق دارد خواستار برقراری نظمی در عرصه ی اجتماعی و بين المللی باشد که حقوق و آزادی های ذکر شده در اين اعلاميه را به تمامی تأمين و عملی سازد.”
می بینید که حتی در این اعلامیه نیز خواستار برقراری نظمی خاصی در عرصه اجتماعی شدن، “حق” تلقی شده است.
بنابراین اکنون بحث بر سر آن نظمی است که از نظر هر شخصی و گروهی ،بهتر می تواند این حقوق تصریح شده در اعلامیه حقوق بشر را تامین و عملی سازد.
اما اینکه کردها در سرنوشتی که اکنون با آن روبرویند مقصر اند یا خیر ، بحثی تاریخی است که بسیارمفید است اما در حال حاضر مد نظر من نیست ، مسئله برای من یافتن مقصر در این میانه نیست بلکه ” حق” قائل بودن یا نبودن برای برنامه سیاسی و نظم سیاسی متفاتی داشتن است.
اما اینکه دموکراسی خواهان همه این خواسته ها را به آینده مبهمی که در آن دموکراسی حاکم است و هر فردی از حقوق بشر برخودار خواهد بود حواله می کنند ؛ برای من متناقض با پروژه دموکراسی خواهی و حتی بیشتر از آن بازتولید شیوه ای است که نتیجه آن همواره تولید دیکتاتوری بوده است.

اگر من بحث استقلال یا افزایش اختیارات را در اسکاتلند، کبک و … مطرح کردم از این منظر بود که این بخش ها از کشور انگلستان و کانادا حق دارند که چنین خواسته ای داشته باشند واین بخش ها اکنون دارای مجلس منطقه ای و دولت منطقه ای هستند . این صدای مردمی است که در سیستم دموکرات زندگی می کنند و باز فکر می کنند که شاید به نفع آنها باشد که در سیستمی مستقل زندگی کنند هر چند که حکومت های مرکزی مخالف باشند اما کسی نمی تواند آنها را محکوم کند که چنین خواسته ای دارند . به این دلیل که دموکراسی چیزی نیست جز نزاع نیروهایی که آن را شکل داده اند و بخشی از دموکرسی نمی تواند بخش دیگر را سرکوب کند و گرنه اگر می توانست چه بسا که این کار را می کرد.
بنابراین نظر من به طور خلاصه این است که نه دموکراسی ( که مفهوم مبهی است در میان روشکفران دموکراسی خواه ایران ) و نه حقوق بشر ( که باز هم به شکل خاصی بر آن تاکید می شد) به شکل یک برنامه ای که در آینده مسائل ما را حل می کند به هیچ وجه قابل اعتماد نیست. بلکه همین حالا است که باید ببینیم گروههای مختلف که بخش هایی از جامعه ایران را نمایندگی می کنند چگونه می توانند تعارضات خود را به شکلی سامان دهند که در آینده دموکراسی در معنای واقعی اش ممکن شود و اساس این کار نوع مواجه دموکراسی خواهان با خواسته ها و برنامه هایی است همانند آنچه بعنوان نمونه احزاب کرد در بیانیه اخیر مطرح کردند.
مسئله دیگر این است که مرکز گرایان و عموم روشنفکران ایرانی ازمواجه با مسئله اقوام در ایران رویگردانند و با اینکه می دانند مهمترین نیرویی که می تواند جامعه ایران را از وضعیت کنونی که هیچ راه درون زایی برای برون رفت از وضعیت کنونی وجود ندارد، کمک کند و انرژی تعیین کننده ای به مبارزات دموکراسی خواهی ایرانی تزریق کند ، نیروی اقوام ایرانی است اما به دلیل واهمه های کلیشه شده ای چون میل به مرکز گریزی یا خودمختاری و تجزیه در یک توافق نانوشته بر آن سرپوش می گذارند و امیدوارند با طرح مبهم و ایرانی شده دموکراسی و حقوق بشر معجزه ای باعث بنا نهادن دموکراسی در ایران شود.
از نظر من این شیوه مواجه دموکراسی خواهان با احزاب کرد نشان دهنده ان است که استعداد استبداد دیگری این بار احتمالا با نام بسیار پسندیده و مشروع دموکراسی چندان دور از ذهن نیست. همچنان که نامی پسندیده تر و مشروع از مذهب در انقلاب اسلامی وجود نداشت که توانست تبدل به خشن ترین نوع استبداد در ایران شود.

استاد اشکوری عزیز من همواره آرزو داشتم و دارم که روشنفکران دینی در ایران بتوانند به شکل انسانی تری به این موضوع بیاندیشند و جدا از جنبه سیاسی ، با تعمیق بیشتری به جنبه انسانی موضوع که بیشتر مواقع فراموش شده روبرو شوند. همچنانکه خبرنگاران و افرادی که زندگی روزمره اقوام ایرانی در ارتباط قرار گرفته اندو مدتی به ناچار در میان آنها به سر برده اند در نوشته هایشان این جنبه انسانی موضوع بیشتر دیده می شود. آرزویم این است که در پروژه روشنفکری دینی موضوع مغفول واقع شده اقوام ایرانی از لحاظ انسانی ، هر چه زودتر چاره ای پیدا کند.

سعید شفیعی
SAEED.SHAFIEI@GMAIL.COM

Share:

More Posts

پاسخی به یاوه های نتانیاهو

در گذشته متنی کوتاه نوشته و در این کانال منتشر کرده ام با عنوان «بزرگترین تجربه عمر سیاسی ام» و در آن گفته ام پس

رفع یک ابهام

اشاره: در ارتباط با انتشار یادداشت اخیرم در ارتباط با محکومیت جنایات اسرائیلی ها در غزه و اخیرا لبنان یک دوست خیرخواه و علاقه مند

Send Us A Message