۴-رفتار پیامبر با مردم
نبی اسلام در طول دوران زندگی اش، همواره با مردم و بندگان خدا حسن معاشرت داشت و به ویژه پس از بعثت و به طور خاص پس از رسیدن به امارت و قدرت با مردمان به نیکویی و عدالت و مساوات رفتار می کرد. او تا آخرین لحظة عمر یک پیامبر باقی ماند و، به رغم ده سال فرمانروایی بلامنازع، هرگز حال و هوا و رفتار «سلطان» را، با شکل و شمایل و آداب و خلق و خویی که در تاریخ از شاهان می شناسیم، پیدا نکرد.[۱]در منابع تاریخی و سیره، مطالبی آمده است که به شکل معناداری تفاوت «پیامبری» و «سلطنت» را آشکار می کند. از ابن عباس– و دیگران نیز– روایت شده است که محمد مخیرّ گردید میان آن که پادشاه و پیغمبر باشد یا بندة عادی و پیغمبر، او با جبرئیل مشورت کرد و جبرئیل اشاره به تواضع و فروتنی نمود و پیامبر استدعا نمود بنده و پیامبر باشد. یک بار پیامبر در منطقة بالای شهر مکه در حالی که تکیه داده بود و غذا می خورد، جیرئیل گفتای محمد چون پادشاهان غذا می خوری، پیامبر نشست، و پس از آن هرگز غذایی را در حال تکیه دادن نخورد.[۲]از این رو وی تلاش می کرد در گفتار و رفتار خود اخلاق مردمی و مساوات طلبانه را جانشین اخلاق اشرافی و طبقاتی و فخر فروشانه رایج در آن روزگار جامعه عربی حجاز کند. مثلا (احتمالا) برای شکستن تابوهای جامعه طبقاتی و تبیعض گرایانه رایج اعراب، سوار خر بدون پالان می شد و گاه کسی را هم پشت سرش سوار می کرد. از این رو از تفاخر و به ویژه شخصیت پرستی و از جمله تجلیل و احترام بیش از حد از اجداد و در واقع مرده پرستی پرهیز داشت و در آخرین روزهای زندگیاش به مؤمنان سفارش اکید داشت که به پیروی از یهود و نصارا قبور پیامبرشان را زیارتگاه و عبادتگاه نکنند.[۳]جامة پشمین می پوشید و گوسفند می دوشید. هرچند پیامبر، به دلایل اجتماعی و ضرورتهای گریز ناپذیر، برده داری را یک باره لغو نکرد، اما با گفتار و کردار خود و تدابیری قانونی و فرهنگی روشن، راه الغای نهایی برداری را هموار کرد (هرچند به هر دلیل پس از پیامبر چنین روندی طی نشد). اولا خود بردگان متعددی خرید و آزاد کرد (یکی از آنان– زیدبن حارثه – که فرزند خوانده محمد شد). ثانیا با بردگان رفتاری مساوت طلبانه داشت، دعوت آنان را می پذیرفت، به آنان احترام می گذاشت، به طور خاص تلاش وافر داشت نیازها و خواستههایشان را برآورد. در احادیث نبوی سفارشهای مکرر پیامبر در مورد بردگان آمده است.
اصولا پیامبر نسبت به مردمان و به ویژه تهیدستان و بردگان و به طور کلی افراد فرودست جامعه، محبت و توجه خاص داشت و به آنان احترام می گذاشت. همراه بندگان و بیوه زنان به راه می افتاد تا نیازهایشان را برآورده کند. اشراف قریش، که از این رفتار محمد خرسند نبودند، پیامبر را از این کار برحذر می داشتند و همواره به او توصیه می کردند افراد فرودست و محروم (به اصطلاح رایج: بیاصل و نسب) را از پیرامون خود براند. گفته شده است که آیة ۲ سورة کهف در این ارتباط نازل شده است. البته در این میان اهل فضل و تقوا را گرامی تر می داشت و مرتبة آنان را در دین و دانش درنظر می گرفت.[۴]
به کودکان سلام می کرد و با آنان بازی می کرد. در مجالس جایگاه معینی نداشت و از این کار منع می کرد، چون به گروهی می رسید همان جا ایستاده بود می نشست و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد. در مجالس رعایت حال همه را می کرد و حق همگان را ملحوظ می داشت، هرگز طوری رفتار نمی کرد که کسی او را بر دیگران مقدم است. هرگز دیده نشد پیامبر با کسی که نشسته است، زانوی او جلوتر از زانوی همنشین باشد. وی بارها می فرمود برای من بر نخیزید. در برخورد با دیگران، به علامت یگانگی و صمیمیت یا با تمام بدن روبرو می شد و یا با تمام بدن پشت می کرد. او را دربانی نبود که درها را ببندد و پرده داری نداشت که مانع ورود افراد شود. برای او دیگ و دیگدانی زده نمی شد، نه در شام و نه در چاشت، بر زمین می نشست و غذا می خورد و لباس خشن می پوشید. از این رو هرکس مساوات و برابری را بیشتر رعایت می کرد، پیش او گرامی تر بود. اخلاق و گشاده رویی او چندان بود که همة اصحاب و یاران، او را پدر خویش می دانستند. همة اصحاب در برابر حق از نظر رسول یکسان بودند. هرکس برای بیان حاجتی پیش او می آمد، تا هنگامی که نمی رفت، حوصله و شکیبایی می فرمود. تلاش می کرد حوائج و خواستههای مشروع را برآورد و اگر نمی توانست، با گفتاری کوتاه و پسندیده پوزش می خواست. هرگز از کسی ستایش نمی خواست. می کوشید کار نیک را کار نیک جبران کند. چون با مردی دیدار می کرد با او دست می داد و مصافحه می کرد و تا زمانی که ان دستش را بیرون نمی کشید او نیز دستش را نگه می داشت، تا زمانی که طرف صورتش را بر نمی گردانید او نیز صدرتش را بر نمی گردانید. افراد غریب و بیگانه را به خوبی تحمل می کرد و سخن ایشان را می شنید و به خواستههای آنان گوش فرا می داد. گاهی اصحاب آن اشخاص را متوجه طول گفتارشان می کردند. پیامبر به اصحاب می فرمود هرگاه نیازمندی را می بینید نیاز او را برآورید. مکرر می فرمود نیازهای افرادی که نمی توانند به من بگویند، شما بگویید، همانا هرکس حاجت حاجتمندی را به صاحب قدرتی بیان کند و در ابلاغ آن بکوشد خداوند روز قیامت او را پایدار و ثابت قدم می نماید. مسایل و گرفتاریهای مردم از مردم می پرسید. از عایشه روایت شده است که گفت پیامبر هرگاه مطلب ناپسندی از کسی می شنید نمی گفت او چرا چنین می گوید بلکه می گفت مردم را چه می شود چرا چنین می کنند. رسول خدا از همة مردم نیک خلق تر بود، نه دشنام می داد و نه یاوه¬گو بود و نه در کوچه و بازار اهل هیاهو. بدی را با بدی پاداش نمی داد و در کارهای مربوط به خود انتقام جویی نمی کرد. هرگز دشنام نمی داد، ناسزا نمی گفت و لعن و نفرین نمی کرد، به هنگام بازخواست حداکثر به شوخی می گفت فلانی را چه می شود چرا کوتاهی می کند. از ثابت بن انس روایت است که گفت ده سال افتخار خدمتگزاری رسول خدا را داشتم، هرگر اف نگفت و هیچ بازخواست نکرد که چرا چنین و یا چنان کردی. از حسن بن علی روایت است که رسول خدا معمولا بزرگ قوم را گرامی می داشت و در حد امکان خود او را بر آن قوم رئیس قرار می داد. در آخرین وصایایش نیز، در کنار توجه به حرمت نهادن نماز، عفو و گذشت و نیکی با زیردستان و رسیدگی به امور معیشتی کنیزکان و نرمخویی با آنان را سفارش کرد.
اخلاق و رفتار دیگر او را چنین توصیف کرده اند: همواره احترام مهمان را رعایت می کرد. به شهادت امام علی، محمد شجاعترین کس بود. سحرگاه پس از آن که نماز صبح را می خواند از روی جانماز، تا طلوع آفتاب بر نمی خاست. بسیار سکوت می کرد و کمتر می خندید. در کوچه و بازار بلند صحبت نمی کرد. حسن بن علی از پدرش علی بن ابی طالب نقل می کند که پیامبر همیشه خنده¬رو، خوش خلق و ملایم بود و نه ترشرو و سخت گیر، هیچ گاه فریاد نمی زد و دشنام نمی داد، عیب کسی را آشکار نمی کرد و بیهوده از کسی ستایش نمی کرد. از آنچه که میل نداشت یاد نمی کرد. هرگز تأسف و اندوهی برای امور عادی اظهار نمی کرد. از سه چیز پرهیز می کرد: کبر، پرحرفی و کارهای بیمعنی و عبث. به طور کلی در کارها میانه رو بود. طنزگو و شوخ طبع بود. از طریق حسن بن علی از پدرش روایت شده است که رسول خدا پیوسته اندوهگین بود، و همواره در اندیشه، راحتی نداشت. سخن به وقت گفتی. سکوتش دراز بودی. سخن چنان گفتی که جامع بودی. خوش خوی بودی و جفا کننده نبودی. نعمت بزرگ دانستی. اگرچه اندک بودی و دنیا او را در خشم نیاوردی، چون حق با کسی بودی داد او بستدی، اما برای حق خود خشم نگرفتی و داد نستدی. چون خشم گرفتی روی برگرداندی. و چون شاد شدی چشم برهم نهادی. خندة او تبسم بودی. امام حسین نیز اوصاف نبی اکرم را چنین برشمرده شده است: دو چیز را رها کرده بود: ستیزه گری، پرگویی، و سخن گفتن در کارهایی که به او مربوط نبود. هیچ گاه کسی را سرزنش و ملامت نمی کرد. هرگز پی کشف معایب دیگران نبود و فقط در مواردی که امید ثوابی بود تذکر می داد. هدیه را می پذیرفت ولی صدقه را قبول نمی کرد. آرام، شمرده و با فاصله سخن می گفت و دلنشین حرف می زد و خوش صدا بود.[۵]
۵-رفتار پیامبر در فرمانروایی و تدبیر امور جامعه
نخست باید به یاد داشت که در مقطع تاریخی سدة هفتم میلادی در عربستان هنوز «حکومت» و « دولت» به معنای کم و بیش کنونی آن یعنی نهاد دولت با نهادهای سیاسی و مدنی و تقسیم وظایف به گونهای که در مثلا در ایران و روم آن روزگار وجود وجود نداشت چرا که در شبه جزیره هنوز «ملت» و حتی قوم واحد ایجاد نشده بود و قبایل پراکنده در نواحی مختلف زندگی می کردند و هرکدام تقریبا راه و رسم ویژه خود را در تمام امور داشت. جز در جنوب عربستان (یمن)، فقط در حجاز تا حدودی فرمانروایی نسبتا متمرکز ایجاد شده بود که البته در تمام امور قبایل قریش زماندار امور را در اختیار داشت. محمد نیز در مدینه کم و بیش همان سنت را ادامه داد. در واقع او نیز یک «فرمانروا» (=حاکم) بود اما با اختیارات و مقبولیت و مشروعیت سیاسی بیشتر و در آن زمان نیز هنوز دولت پدید نیامده بود. از این رو سیاست و چگونگی فرمانرایی محمد را باید در چهارچوب همان زمان و همان شرایط و مقتضیات در نظر گرفت و مورد تحقیق و تحلیل و احتمالا داوری قرار داد.با توجه به این نکات تعبیر «حکومت پیامبر» از باب تسامح است نه بیان دقیق واقعیت. در آن زمان هنوز ملوکیت (=سلطنت) در حجاز و حتی نواحی پیشرفته تر (مانند حیره) وجود نداشت و اصولا اعراب هنوز سلطنت به معنای رایج در ایران را نمی شناخت، اصطلاح رایج «امارت» بود و به فرمانروا «امیر» می گفتند. این که در سقیفه انصار برای تقسیم قدرت سیاسی می گویند «امیری از شما و امیری از ما» نشان می دهد که در آن هنوز اصطلاح ملک و مانند آن رایج نشده بود.[۶]
شیوة ملکداری پیامبر، از مجموعة رفتارهای سیاسی و اجتماعی و و اجرایی وی در طول ده سال فرمانروایی وی در مدینه به دست می آید. از مهمترین امور این است که، به رغم استبدادی و فردی بودن فرمانروایی قبیلهای آن روزگار اعراب (و حتی در امپراتوریهای ایران و بیزانس)، پیامبر عمدتا با سفارشهای مکرر خداوند، که او را از هر نوع استبداد و خودکامگی و حتی از هر نوع خشونت بر حذر می داشت و در مقابل سفارش به مشورت و همدلی و همراهی با مردم می کرد (از جمله آیات ۱۵۹ آل عمران و ۳۸ شوری)، در حد امکان امور مردم را با همراهی و غالبا با مشورت و رایزنی انجام می داد. می توان گفت او پایههای حاکمیت یا حکومت خود را بر آزادی و شوری نهاده بود و، جز در مواردی که مستقیما به امور شرعی و وحیانی ارتباط پیدا می کرد، غالبا با مردم شور و مشورت می نشست و تلاش می کرد در حد امکان و با توجه به فرهنگ مردم و مقتضیات گریز ناپذیر جامعه قبایلی عربی آن روزگار، مردمان را در مور مربوط به تدبیر امور مدنی خودشان دخالت دهد. موارد شور فراوان است و در قرآن، کتب تاریخ و سیرهها از آنها یاد شده است (گرچه طبق تحقیق مشورت با اصحاب عمدتا در امور جنگ و غزوات بوده است نه در تمام امور). البته باید توجه داشت که مسأله شورا در عربستان بیسابقه نبوده، از سدة پنجم میلادی به وسیلة قصی بن کلاب (نیای قریش) محلی به نام «دارالندوه» (مجلس شورا) در مکه تأسیس شده بود و سران قبایل قریش در آن گرد می آمدند و رئیس خود را انتخاب می کردند و رئیس قریش نیز در مدت زعامت خود با مشورت اعضای دارالندوه (اعضای برگزیده قبایل قریش) امور جاری را سامان می داد. چنان که در شرح زندگی محمد در مکه به مناسبت از این نوع تصمیمات و رفتارهای سران قریش و نقش دارالندوه (از جمله در موضع تبعید در شعب ابی طالب و نیز چگونگی برخورد با هجرت محمد و یارانش به یثرب) یاد کردیم. می توان گفت که پیامبر نیز در سطح متفاوتی البته با صبغه کاملا دینی و الهی سنت دارالندوه را ادامه داد و به رسمیت شناخت و بدان مشروعیت اسلامی بخشید.
آخرین وصایای پیامبر، که به نوعی در حوزه سنت سیاسی و اجتماعی وی قابل طرح است، نهی مسلمانان از قرار دادن گور وی به عنوان مسجد و عبادتگاه بوده است و او فرمود مسلمانان حق ندارند قبور پیامبران و صالحان را به مسجد قرار دهند. در واقع پیامبر، در طول دوران نبوت و زعامت سیاسی خود، بارها مردم را از خرافه گرایی و بت¬پرستی و انتساب امور طبیعی به غیب و آسمان و به طور کلی شخص پرستی و پیغمبر پرستی برحذر داشته و شدیدا بازداشته بود. یک نمونه مشهور آن رخداد آفتاب گرفتگی به هنگام مرگ ابراهیم، فرزند خردسال محمد، بود که مردم آن را با مرگ ابراهیم و غمناکی پدرش مرتبط دانستند و پیامبر بیدرنگ، آن فکر و پندار شرک آلود را غلط و مردود اعلام کرد.[۷]
با توجه به مجموعة اخلاق و کردار فردی، اخلاقی، انسانی، اجتماعی و رفتار سیاسی، این سخن رسول که «بُعِثتُ لِاُتممَّ مکارمَ الاخلاق»[۸]، معنای روشنی می یابد.
——————————————————
[۱] . قابل ذکر است که اصولا اعراب نظام سلطانی و پادشاهی (آن گونه که در ایران بود) را نمی شناختند. شاید شبه سلطنتی در جنوب عربستان یعنی نواحی یمن وجود داشت. در جای خود به این موضوع اشارت خواهد رفت.
[۲] . گفتنی است که در استناد به این گونه روایات، منظور اعتبار تاریخی و عینی گزارشها نیست، بلکه معناداری و جهت گریهای محتوایی و حقایق مضمونی آنها مورد توجه است. روشن است که از منظر کاملا تاریخی و از نگاه یک مورخ، چنین روایاتی (ولو از نگاه مؤمنانه صادق و معتبر) مورد اعتنا و استناد نیست.
[۳] . «لعنه الله علی الیهود و النصاری اتخذوا قبور انبیائهم مساجد یحذرّهم مثل ما صنعوا». «انّ من کان قبلکم کانوا یتخذون قبور انبیائهم و صالحیهم مساجد فلا تتخذوا القبور مساجد فانّی انهاکم عن ذالک» ابن سعد، جلد ۲، قسمت دوم، ص ۳۴-۳۶
[۴] . در قرآن نیز هر نوع تفاخر به اصل و نسب و مال و دارایی و این گونه امور مذموم و مغایر ایمان و اخلاص دینی دانسته شده و امتیاز مؤمنان و جامعه ایمانی را برآمده از سه چیز معرفی شده است: تقوا و پارسایی (حجرات/۱۳)، علم و آگاهی (زمر/۹) و جهاد در راه خدا در قیاس با عافیت طلبان (نساء/۹). در عین حال این بدان معنا نیست که در عمل و در عینیت جامعه نخستین اسلامی در تمام امور (از جمله در مقایسه حقوق زنان و مردان) برابری کامل بین تمام افراد و یا گروههای دینی و اجتماعی برقرار بوده است، اما باید توجه داشت که این تفاوتها در عرصه حقوق و منزلتهای اجتماعی است و برآمده از ضرورتهای اجتماعی و تاریخی در آن مقطع تاریخی نظام قبایلی اعراب حجاز نه امور ذاتی و انسانی و لذا نمی توان از آنها احکام جزمی جاودانه نتیجه گرفت. در جای خود بدان با تفصیل بیشتر پرداخته خواهد شد.
[۵] . ابن سعد، طبقات، جلد ۲ (۱)، ص ۹۰، ۹۱، ۹۷ و ۱۹۵ ؛ جلد ۲ (۲)، ۴۴، ۹۹، ۱۰۱
نیز: بیهقی، دلائل النبوه، جلد ۱، ۱۴۶ و پس از آن،۱۴۸، ۱۵۵، ۱۵۸، ۱۶۰
نیز: شرف النبی، ص ۵۸ – ۵۹، ۱۰۰ و ۲۰۶
[۶] . جوادعلی، جلد ۵، ص ۱۹۹
[۷] . ابن سعد، طبقات، جلد ۲ (۲)، ص ۳۴ – ۳۶
نیز: حرعاملی، وسائل الشیعه،بیروت، جلد ۵، ص ۱۶۱
قابل ذکر است که در قرآن آیات زیادی هست که از سیاست محمد به عنوان یک فرمانروا و چونگی مواجهه و رفتار او با مخالفان و تعامل با مردم و اصحاب (نخبگان) پرده می دارد. به استناد همان آیات و گزارش ها، می توان یقین کرد که برخی رفتارهای منتسب به محمد در مورد مخالفان و یا دگراندیشان (مانند بنی قریظه یا ترورها) نمی تواند درست باشد.
[۸] . ابن سعد، طبقات، جلد ۱ (۱)، ص ۱۲۸