گوهر و محورهای مشترک ادیان ابراهیمی

کشفیات باستان شناسی از غارها و سنگ نبشته ها نشان می دهد که انسان در ادوار مختلف تصورات دینی داشته است و به نظر می رسد که زندگی انسانها را نمی توان بدون اعتقادات مذهبی تصور کرد. منظور از «دین» باور به یک سلسله افکار و باورها همراه با یک مجموعه از آداب و سنتها و شعائر بر بنیاد «ایمان» به امر قدسی است که غالبا تحت عناوینی چون خدا و یا خدایان نامیده می شوند. دین با این وسعت معنایی همواره وجود داشته و اکنون نیز اکثریت مردم جهان در اشکال مختلف و تحت عناوین گوناگون تابع دینی هستند.
اما محور مشترک تمام ادیان ایمان به امر قدسی است؛ امر قدسی به معنایی که ماکس وبر مراد می کند که همان «جهان غیب» و به تعبیر زرتشتی «جهان مینوی» است. در این قدسی گرایی البته اهدافی چون تأسیس نوعی معنویت، تشکیل نوعی اخلاق، تقویت کمال گرایی و غایتمندی برای آدمی در زندگی مورد توجه بوده است. اگر به اعماق ایمان و تفکر هستی شناسانه و انسان شناسی تمام ادیان نهادینه شده در طول تاریخ نگاه کنیم، به روشنی در می یابیم که، به رغم تفاوتهای نظری و عملی مهم و گاه متعارض با هم، در مجموع اشتراکات آنها بیشتر از افتراقاتشان است. حداقل حول همان چهار محور (معنویت، اخلاق، کمال گرایی و غایتمندی) اما سه دین ابراهیمی یاد شده بیشترین اشتراکات را با هم دارند. من می خواهم در این گفتار کوتاه به گوهر و محورهای مشترک این سه دین بزرگ و خویشاوند بپردازم.
مهم ترین محور مشترک یهودیت و مسیحیت و اسلام اصل «توحید» است که به مثابة گوهر اصلی و مشترک هر سه دین به شمار می آید. گفتیم هر دینی به طور کلی و به معنای جامعه شناختی آن به مفهومی به عنوان «امر قدسی» یا همان امر غیبی و ماوراءالطبیعی باور دارد اما در این میان مذاهب ابتدایی شرک و یا انواع بت پرستی کهن، امر قدسی را در قالب اندیشه های باورمند به خدایان و یا واسطگان بین آسمان و زمین می فهمند و به آن ایمان دارند (چنان که در اندیشه ارباب انواع یونان باستان و یا در بت پرستی اعراب حجاز در روزگار پیش از اسلام مطرح بود) اما در دینهای یگانه پرست هر نوع شرک و واسطه گری و بت پرستی مردود است و فقط خدای یکتا و آفریدگار یگانه هستی مطرح است و به عنوان متعلق ایمان قابل قبول است. این تفکر به ویژه در اسلام و بینش پروتستانی مسیحیی برجسته است. قابل ذکر است که سه دین یهودی سامی از نظر تاریخی نیز به یک ریشه شخصیت باز می گردد که همان ابراهیم است. ابراهیم، که در ادبیات اسلامی به عنوان «خلیل الله» یعنی دوست خداوند مطرح شده، ریشه و بنیاد این سه دین بزرگ سامی است و در واقع به عنوان یک اسطوره دینی و می توان گفت «پدر» تمام پیروان ادیان سه گانه شمرده می شود. ابراهیم نماد یک ایمان و در عین حال نماد یک آغاز تاریخ مشترک برای یهودیان و مسیحیان و مسلمانان است.
اما از اصل توحید که بگذریم سه دین مورد بحث در سه محور با هم مشترکند:
1- انسان گرایی. گرچه از دیرباز بین پیروان ادیان و نیز بین بین متفکران دینی در درون هر دینی در بارة تعریف انسان و ماهیت و نقش وی در طبیعت اختلاف نظر و اختلاف تفسیر وجود داشته و دارد اما به نظر می رسد که در این گزاره اتفاق نظر وجود دارد که در نگرش توحیدی اساسا انسان محور خلقت در کره زمین است و در این محدوده پدیدة انسان پدیده ای ویژه و استثنایی است. ما از عالم بی انتهای هستی و جهان خلقت خداوند خبر نداریم و از متون دینی هم نمی توان استنباط کرد که در جهانهای دیگر و ناشناخته موجودی پیشرفته تر و حتی ویژه تر وجود ندارد، اما می توان گفت که بر اساس مستندات دینی موجود انسان مخلوقی خاص و برجسته است و خداوند بر ارزشهای وجودی او تأکید ویژه دارد. به ویژه در انسان شناسی قرآن مقام و منزلت انسان بسیار برجسته و مهم است. در قرآن تصریح شده که خداوند آدمی را بر بسیاری از مخلوقات برتری داده است. در قصص مذهبی نیای تمام آدمیان به «آدم» می رسد که به گمانم نخستین موجود به مرتبه انسان تحول یافته است نه نخستین موجود خلق شده خداوند در طبیعت.
به هرحال در اندیشه دینی انسان مخلوق ممتاز خداوند است که دارای این ویژگی هاست:
دارای اراده است
دارای قدرت آگاهی و تشخیص است
دارای قدرت و حق انتخاب است
دارای قدرت آفرینندگی است
با توجه به این ویژگیها، انسان در مجموعة مخلوقات خداوند در زمین این توان را دارد که مخاطب خداوند قرار بگیرد و با ذات باری به «مکالمه» و «مفاهمه» بپردازد. به این دلیل است که این مخلوق صلاحیت دارد که به مدد خرد و تشخیص و انتخاب خود سرنوشت خود را انتخاب کند و خدا را برگزیند و یا شیطان را و در عین حال به مقام مسئولیت بر کشیده شود و در نهایت از طریق ایمان و کردار و رفتار درست و انسانی و دوست داشتن عالم وآدم به رستگاری نایل آید. در اندیشه دینی در جهان شناخته شده انسان تنها موجودی است که خود خالق ماهیت و سرنوشت خویش است و به این دلیل مسئول هم هست. با در نظر گرفتن این مجموعه خصوصیات می توان گفت که چنین مقامی برای انسان نه در مذاهب شرک وجود دارد و نه در مکاتب الحادی و ماتریالیستی.
2- برابری طلبی. در اندیشه توحیدی جهان و هستی یک خالق دارد و همه هستی مخلوق و پرتو او و ارادة اوست و از این منظر تمام مخلوقات در برابر خداوند برابر هستند و مقدس و درست به همین دلیل است که در نگرش توحیدی به عالم و آدم تمام هستی دوست داشتنی و قابل احترام اند و در خور ستایش. اما در مقام تبیین می توان گفت این برابری و احترام سه ضلع دارد بدین ترتیب: خداوند، طبیعت و انسان. اقبال پاکستانی متفکر نواندیش مسلمان می گوید «حیات خدا در تجلی اوست» و «تجلی او در طبیعت است» و «طبیعت رفتار خداست». اگر چنین است، پس باید انسان با ایمان در همان حال که خدا را دوست دارد و به او عشق می ورزد، باید به تمام مخلوقاتش نیز عشق بورزد و همه را برابر ببیند و همه را دوست داشته باشد. تمام انجیل و گفته های حضرت مسیح سرشار از این اصل بنیادین است. آیات فراوان قران نیز بیانگر این مدعاست. پیامبر اسلام در یک سخنی تمام آدمیان را به دانه های شانه تشبیه کرده است که با هم برابرند. در عرفان اسلامی این اندیشه بسیار برجسته است. سعدی شاعر نامدار ایرانی در قرن چهاردهم میلادی می گوید «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست». باید افزود از این اصل اساسی دو اصل مهم زاده می شود: عشق و عد الت.
3- صلاح خواهی. جنگ و خشونت یکی از مصائب بزرگ بشر در طول تاریخ بوده و هست، از این رو، در مقابل، صلح و تفاهم بین تمام آدمیان از آرزوهای بشر بوده و در طول تاریخ همواره مصلحان (اعم از فیلسوفان، شاعران، هنرمندان، برخی سیاستمداران و پیامبران) برای دوری از جنگ و خونریزی و در برابر برقراری صلح و آشتی در میان انسانها کوشیده اند و همچنان می کوشند. تشکیل «سازمان ملل متحد» در شرایط بعد از جنگ ویرانگر دوم و تدوین و تصویب «اعلامیة جهانی حقوق بشر» در سال 1648 گامهایی در جهت تحق صلح جهانی بوده است.
به گواهی تاریخ ادیان، تمام پیامبران به اقتضای دعوت خود، منادی وحدت و صلح و تفاهم بین آدمیان بوده اند. چرا که همان چهار محور مشترک تمام دینهای تاریخی (معنویت، اخلاق، کمال گرایی و غایتمندی) صرفا در فضای صلح و همگرایی و مهربانی و امنیت و آرامش ممکن می شود نه در شرایط ناامنی و شورش و خشونت و دشمنی و نفرت پراکنی. جنگ و جدال همواره جز نا امنی و تیرگی و دشمنی و خونریزی و فقر و فساد و نابودی تمدن و فرهنگ و تباهی اخلاق و معنویت و تضعیف اندیشه کمال گرایی نداشته و ندارد. از این رو طبیعی است که هیچ پیامبری و هیچ دینی نه تنها نمی تواند طرفدار جنگ و قهر و خشونت باشد بلکه در مقابل الزاما باید حامی آشتی و امنیت و رواداری و مدارا باشد. دین طرفدار جنگ و خشونت پارادوکسیکال است. مانند دایره مثلث.
در میان ادیان ابراهیمی مسیحیت و اسلام بیش از همه در جهت دوری از جنگ و نزاع و برای بر قراری امنیت و صلح اندیشیده و عمل کرده اند. مسیح همواره از عشق و رواداری و صلح بین آدمیان یاد کرده و محمد و دین اسلام نیز کم و بیش چنین بوده است. یک معنای «اسلام» صلح است از ماده «سِلم». گرچه در دوران پیامبر اسلام جنگهای بزرگ و کوچک زیادی رخ داده اما به گواهی تاریخ این جنگها به مقتضای فرمانروایی محمد بوده نه به مقتضای دین و دینداری او، از این رو این برخوردهای سیاسی و نظامی، تماما در ده سال مدینه اتفاق افتاده که وی در این دوران فرمانروای قبایل مدینه بوده نه در سیزده سال مکه. تازه این جنگها عموما از سوی مخالفان و دشمنان رخ داده یعنی آنها آغازگر بوده اند نه محمد و مسلمانان. اصولا در فقه اسلام آغاز در جنگ ممنوع و حرام است و لذا جنگ فقط برای دفاع مشروع است و آن هم به صریح قرآن در هر لحظه که دشمن در حال پیکار پیشنهاد صلح داد مسلمانان باید به آن پاسخ مثبت بدهند. بنابراین، بر خلاف سخنانی که گاه شنیده می شود، در اسلام جنگ و جهاد صرفا برای دفاع از موجودیت و هویت جامعه و در واقع برای حفظ امنیت مردم است نه جدالی برای تحمیل عقیده و دین بر دیگران. وقتی در اسلام تقلید در دین حرام است و تحقیق واجب و هر کس باید با آگاهی و اختیار دین خود را انتخاب کند، دیگر جایی برای شمشیر و زور و تحمیل باقی نمی ماند.
بین ادیان ابراهیمی باز هم محورهای مشترک قابل تشخیص است (مانند باور به پایان خوش تاریخ که در مسیانیسم مسیحی و مهدویت اسلام بیان می شود) اما این سه محور بسیار مهم اند و قابل توجه. این اصول مشترک از یک سو می تواند به گفتگو و تفاهم و نزدیکی و همدلی بین پیروان این سه دین کمک کند و از سوی دیگر می تواند به صلح و امنیت جهانی به ویژه در جهان پر شمار مسیحی غربی و اسلام شرقی و خاورمیانه یاری رساند. من به عنوان یک مسلمان با قاطعیت می گویم جنبشهای افراطی و خشونت گرای تروریستی به نام اسلام، که امروز صلح و امنیت را تهدید می کند، ریشه در تحولات اجتماعی جوامع اسلامی بازمانده از دوران استعمار غربی بر سرزمین های اسلامی، دارد نه ریشه در بنیادهای اعتقادی و معنوی اسلام. گرچه می توان برای توجیه اقدامات ضد انسانی و جنایتکارانه از برخی از آموزه های دینی هم استفاده کرد. این نوع سوء استفاده اختصاص به اسلام هم ندارد، در مسیحیت و یهودیت نیز چنین است. جنگهای خونین کاتولیک ها و پروتستانها و به طور خاص ششصد سال تاریخ انگیزیسیون کلیسایی ربطی به حضرت عیسی نداشته و ندارد. چنان که دولت اسرائیل و رفتارش با اعراب فلسطینی ربطی به موسی و آموزه های اولیه او ندارد. چنان که استفاده ابزاری از دموکراسی و حقوق بشر نیز خللی در اصل دموکراسی و حقوق بشر ایجاد نمی کند. به هرحال آنچه مهم است، تلاش صادقانه پیروان تمام ادیان برای ایجاد امنیت و آسایش و صلح در جهان است، چرا که بدون صلح و عدالت، عشق و برابری، معنویت و اخلاق و رستگاری هم در سطح عام بشری ممکن نخواهد بود.

Share:

More Posts

Send Us A Message