فروریختن برجهای دو قلوی نیویورک را در عصر روز ۲۰ شهریور ۱۳۸۱ / ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از طریق تلویزیون در زندان اوین دیدم. در آن لحظه به نظر میرسید که حادثه ای، هرچند غریب و مهم، رخ داده ولی هرگز گمان نمیکردم که در آغاز هزاره سوم میلادی این رخداد چندان مهم باشد که به زودی منشاء این همه حوادث مهمتر و اثرگذارتر گردد و بازتاب و پیامدهای آن حتی حداقل چند دهه نخست این قرن را تحت تأثیر قرار دهد.
بازتاب 11 سپتامبر در ایران
گرچه حادثه 11 سپتامبر در جهان بازتابهای گوناگون و متفاوت داشت اما من میخواهم پیش از هر چیز به انعکاس آن در ایران اشاره کنم. این رخداد غیر منتظره و شگفت در افکار عمومی مردم ایران، به عنوان یک جنایت هولناک و یک فاجعه انسانی بزرگ تلقی شد و از این رو آن را بی درنگ محکوم کردند. عکسالعمل منفی و محکوم کننده این حادثه در ایران، از نظر سرعت و نیز گستردگی، شاید در جهان اسلام و در خاورمیانه بی مانند بوده است. عموم مردم و دولت و تمام شخصیتهای دینی و سیاسی و نهادهای مدنی ایران کشتار عظیم مردمان بیگناه و بی دفاع را به صراحت محکوم کردند. به ویژه که در آن زمان دولت اصلاح طلب و میانه رو محمد خاتمی و مجلس با اکثریت قاطع اصلاح طلبان بر سر کار بود و فضای فرهنگی و مطبوعاتی و سیاسی جامعه ایرانی نیز در اختیار جوانان و مدافعان جامعه مدنی و معتقد به بهبود روابط با غرب و آمریکا قرار داشت. رئیس جمهور ایران از نخستین رهبران جهان بود که فاجعه سپتامبر را محکوم کرد. آیتالله منتظری بلندپایه ترین رهبر دینی نیز به استناد منابع دینی کشتار انسانها را محکوم کرد. پارلمان ایران نیز آن را محکوم کرد. محافظه کاران و بنیادگرایان نیز، هرچند با تأخیر و با زبان مبهمتری، به صف محکوم کنندگان پیوستند. آیتالله خامنه ای رهبر بنیادگرایان ایران نیز با زبان خاص خود از این اقدام انتقاد کرد. به ویژه جوانان با شور و هیجان فوقالعاده ای با مردم و دولت آمریکا و خانوادههای قربانیان، که شماری نیز ایرانی بودند، همدردی کردند. در یک مراسم نمادین انبوه جوانان با لباسهای سیاه در هنگام غروب، که یک سنت مذهبی است، شمع به دست گرفته در خیابانهای تهران راهپیمایی کردند. در آن شرایط اگر گروه کوچک افراطی ضد غرب از این اقدام تروریستی ضد آمریکایی خرسند بوده و با آن همدلی هم داشت، در عمل نمیتوانست فکر و احساس خود را علنی کند.
این وضعیت ایران و مردم آن برآمده از زمینهای تاریخی و فرهنگی و مذهبی خاصی است. در اینجا به مهمترین آنها اشاره میکنم:
1 – طبیعت و سرشت مردم ایران (مردمان زیسته در فلات ایران تاریخی) به نرمی و اعتدال و به ویژه به مهربانی تمایل دارد. اگر به تاریخ ایران در سه هزار سال اخیر نگاه کنیم، این خصلت ایرانی را در قیاس با اقوام همسایه (از جمله اعراب عربستان) به روشنی میبینیم. عموم ایران شناسان و خاور شناسان نیز به این ویژگی ایرانی اشاره کرده اند. هرودوت مورخ نامدار یونانی نیز بدان اشاره کرده است. شاید مهمان نوازی خاص و مشهور ایرانی و مخصوصا بیگانه نوازی ایرانیان نشانهای از همین خصلت نهادی شده ایرانیان باشد. دینهای ایرانیان نیز از آغاز تا پایان امپراتوری ساسانی، عموما ضد خشونت و مدافع مهربانی و مروج اعتدال و میانه روی بوده اند. از جمله دین بزرگ و اثرگذار زرتشت و بیشتر دین مانی و مزدک در عصر ساسانی در ترویج و تعمیق چنین اندیشه و احساسی نقش مهمی داشته اند. البته امپراتوری گسترده ایرانی در طول دوازده قرن (ششم پیش از میلاد تا ششم میلادی)، به دلیل حضور اقوام مختلف و متنوع در این امپراتوریها، نیز در این روحیه مدارا و اعتدال بزرگ منشانه و همراه با روح همزیستی مسالمت جویانه نقش داشته است.
2 – عامل دوم، عامل مذهب خاص یعنی تشیع است که در این زمینه مؤثر بوده و هست. گرچه اسلام به دلیل فرمانروایی ده ساله پیامبرش محمد در سده هفتم میلادی در مدینه، سیاسی ترین دین در میان ادیان بزرگ باشد، اما واقعیت این است که این دین اساسا بر صلح و همزیستی استوار است. آیات متعدد قرآن و سیره پیامبر اسلام نیز مؤید همین نظر است. اصولا با یک تفسیر «اسلام» از «سِلم» یعنی صلح است. در طول تاریخ نیز مسلمانان، به رغم تمام جنگهای عصر فتوحات و جدالهای داخلی فرقه ای، مردمانی آرام و مسالمت جو بوده اند. حتی در دوران جدالهای مذهبی مسیحی قرون وسطی و دوران خشونتهای اعمال شده بر ضد پروتستانها، شماری از رانده شدگان اروپایی به سرزمینهای اسلامی از جمله ایران پناه میجستند. اما تشیع و ورود آن به ایران، به اعتدال ایرانی کمک کرد. هرچند اقبال ایرانیان از مذهب شیعه در آغاز سیاسی بود و از آن در ستیز با دستگاه خلافت عربی (اموی و عباسی) استفاده میشد اما در نهایت این اندیشه در پیوند با دینهای ایرانی (به ویژه گنوسیسم مانوی)، با اندیشه و روحیه ایرانی سازگار افتاد. پیوند تشیع با عرفان و تصوف ایرانی نیز باز بر این روند تحولی یاری رساند. همین طور رواج فلسفه و اهمیت اندیشههای فلسفی در جامعه شیعی ایرانی، به تعمیق و ترویج اندیشه اعتدالی و روحیه مسالمت جوی ایرانی مدد کرد. یعنی حضور سه عنصر عرفان مدافع صلح و مدارا، عقلگرایی فلسفی و کلام عقلی معتزلی در تشیع ایرانی، به تقویت اندیشه و روحیه مدارا در میان ایرانیان به ویژه در میان نخبگان ایرانی منتهی شده است.
3 – عامل دیگر آشنایی عمیقتر با تجدد و تمدن غربی است. هرچند ایرانیان از مسلمانان خاورمیانه و به ویژه شبه قاره هند، دیرتر با تمدن غربی و اروپایی آشنا شدند اما با شتاب بیشتری از دستاوردهای جهان مدرن استقبال کرده و عمیقتر به آن پرداختهاند. عواملی چون سابقه دیرین تمدنی و زمینههای مساعدتر در مردمان این سرزمین و در عین حال هوش و قدرت انعطاف پذیری دیرین ایرانیان، در این مواجهه سازنده و فعال مؤثر بوده است. به هرحال هم روحیه انطعاف پذیری ایرانی در برابر فرهنگهای دیگر در این اقبال از فرهنگ غربی نقش داشته و هم عدم جزمیت و تعصب قوی در این مردمان موجب گسترش اندیشه تجدد در ایرانیان شده است. تصادفی نیست که جنبش قانون خواهی در ایران، که در سال 1285 شمسی/1927 میلادی منتهی به جنبش مشروطه خواهی و استقرار نظام سیاسی مدرن شد، نخستین جنبش موفق سیاسی – دینی خاورمیانه است و این جنبش چنان مهم بوده است که رشید رضا مصلح دینی نامدار مصر از آن استقبال کرده و به عالمان دینی الازهر سفارش میکند که از علمای شیعی ایران پیروی کنند. به هرحال جنبش اصلاحات مدنی ایران و نیز جنبش رفرم دینی به دست دانش آموختگان دانشگاهی جدید و یا برخی عالمان شیعه در این کشور، از زمینههای مساعد برای باروری و گسترش فرهنگ مدارا و تعامل با غرب و تمدن جدید در دوران اخیر شده است.
حال اگر به وضعیت فرهنگ عمومی مردم ایران در آستانه وقوع حادثه 11 سپتامبر نظر کنیم، واکنش مثبت و محکوم کننده عموم ایران در قبال این فاجعه انسانی را بهتر و عمیق تر درک میکنیم. ایرانیان وارث یک فرهنگ متکثر و متنوع قومی، زبانی، فرهنگی، ملی و دینی هستند و این تکثر به سهم خود در اندیشه مدارا و روحیه انعطاف و مسالمتجویی نقش افرین بوده و هست. اکثریت قاطع ایرانیان از نظر دینی مسلماناند و در این میان اکثریت قاطع با شیعیان دوازده امامی است. افزون بر فرهنگ اعتدالی دیرین ایرانی، دین اسلام با هر گرایشی و تفسیری از متون و منابع اسلامی، نمیتواند با کشتار انسانهای بیگناه موافق باشد. در صدر اسلام جنگ (=جهاد) بوده و در قرآن هم به تناسب آیات جهاد و توصیه به مقاومت سیاسی – نظامی در برابر مخالفان و پیکارگران جبهه مقابل وجود دارد، اما اولا – این جهاد و پیکار دفاعی در برابر مخالفان مسلح و نظامیان آماده در میدان جنگ است نه در برابر هر مخالفی و به ویژه در برابر افراد غیر نظامی و عادی در خانه و شهر و خیابان، و ثانیا – همان جنگ نیز آدابی دارد و قوانینی که از نظر دینی رعایت آنها الزام شرعی است. مثلا در قرآن به صراحت گفته شده است که اگر طرف مقابل در میدان جنگ پیشنهاد صلح داد، باید قبول کرد و حتی بیمی هم از خدعه دشمن نیز نباید مانع این قبول شود (سوره انفال آیه 61). یا اگر یک سرباز عادی در میدان جنگ به هر دلیل به سربازان دشمن پناه داد، فرمانده نظامی مسلمان باید قبول کند و به تصمیم یک سرباز عادی احترام بگذارد. این قاعده و حکم شرعی آشکارا کوششی برای احتراز از جنگ و استقرار صلاح است. از همه مهمتر، در هر مأموریت نظامی، محمد به نظامیان و مجاهدان مسلمان بخشنامه وار سفارش می کرد: با زنان، کودکان، پیران، راهبان و پیروان ادیان دیگر و به طور کلی با غیر نظامیان کاری نداشته باشید و مانع آب و کشت و زرع مردم نشوید. در آن دوران حتی پیامبر و بعدها نیز مسلمانان در هنگام رویارویی با سپاه دشمن، در آغاز جنگ پیشقدم نمیشدند. با توجه به چنین دین و آموزههایی طبعا هر مسلمانی در شرایط عادی و حتی در شرایط جنگی اهل مدارا و همزیستی مسالمت جویانه با تمام مردمان از هر فرقه و مذهب است و هرگز نمیتواند دست به کشتار و حتی آزار دگراندیشان و یا دشمنان خود بزند و در شرایط جنگی نیز نمیتواند از معیارها و قواعد مقرر دینی خارج شود و غیر نظامیام و افراد بی گناه را مورد حمله قرار دهد و مرتکب قتل نفس شود. قاعده اسلامی «مستأمن» جان و مال و امنیت تمام افراد و یا جمعیتهای دگراندیش مذهبی و غیر مذهبی را برای همیشه تضمین کرده است. به راحتی قرآن کشتن افراد بی تقصیر و غیر نظامی مانند قتل تمام انسانهاست (سوره مائده آیه 32). حتی در قواعد اسلام سنتی و عقب مانده بالاخره «دارالحرب» و «دارالسلام» قواعدی دارد و نمی توان آنها را به هر بهانه ای نقض کرد.
حال این بنیادگرایان و تروریستهای مسلمان چگونه و با چه دلیل شرعی و مذهبی دست به ترور و انفجار و عملیات انتحاری و کشتار زنان و کودکان و انسانهای بی تقصیر و غیر نظامی میزنند، روشن نیست. گویا برای آنان هیچ مانع و مرزی برای کشتن آدمها وجود ندارد و فرقی هم بین مسلمان و غیر مسلمان و مسجد و خانه و کلیسا نیست. ایکاش برای افکار و رفتارشان نظریه پردازی هم می کردند و نشان می داند که به استناد کدام حکم و قاعده مسلم دینی دست به چنین کارهایی میزنند. با توجه به این بی بنیادی رفتار تروریستهای منسوب به اسلام است که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان در تمام نقاط جهان از این اعمال بری هستند و عموما با این اقدامات مخالفت کرده و میکنند و عموم علمای مسلمان از شیعه و سنی در قم و نجف و الازهر حرمت این کارها را اعلام کرده اند.
اما جز اکثریت مسلمان ایران، اقلیتهای دینی دیگری هم در ایران هستند که آنها نیز به مقتضای آئین و آموزههای دینی شان با این نوع اعمال جنایتکارانه مطلقا مخالفند و مخالفتهای خود را هم در اشکال مختلف اعلام کردهاند. زرتشتیان مردمانی اصیل و آرام و اهل صلح و مدارا هستند که در تاریخ ایران پس از اسلام کمتر از آنان رفتار تند و خشنی دیده شده است و پس از تثیبت و استقرار اسلام در این سرزمین با مسلمانان و دیگران همواره در صلح و مسالمت زندگی کرده اند و میکنند. مسیحیان و یهودیان نیز همین گونهاند. پیروان کیش بهایی نیز حداقل پس از گذر از بحران اولیه و استقرار و تثیبت آئینی خود، مروج اندیشه مدارا و همگرایی و صلح بوده و در نظر و عمل با هرنوع خشونت مذهبی و سیاسی مخالفند و حتی احتراز از دخالت در سیاست از آموزههای رسمی مذهب شان است. بخش افراد غیر مذهبی، که غالبا از روشنفکران و افراد مدرن جامعهاند، نیز همین گونهاند و دلیلی بر خشونت گرایی نظری و عملی آنان وجود ندارد. جوانان و روشنفکران و پیشگامان مبارزات سیاسی با هر گرایش مذهبی و غیر مذهبی، دیری است که از اندیشه و عمل قهرآمیز و انقلابی فاصله گرفته و اکنون عمدتا میکوشند از طریق روشهای مدنی و مسالمتجویانه به اهداف مدنی و دموکراتیک خود برسند. تاریخچه بیش از یک دهه اصلاح طلبی جامعه ایرانی و به ویژه جنبش حدود دو ساله سبز اخیر به روشنی مؤید این مدعاست.
با توجه به این ساختار فکری و فرهنگی و مذهبی و قومی و ترکیب جمعیتی ایرانیان، دلیلی بر خشونت گرایی و یا تأیید افکار تند و افراطی و رفتارهای خشونت آمیز و اعمال جنایاتکارانه از سوی مردم ایران وجود ندارد. با این همه نمیتوان انکار کرد که بخش اندکی از ایرانیان عمدتا مسلمان هستند که دارای افکار تند و افراطی و خشونت ورزانه میباشند. اما امروز بر همگان روشن است که این افراد به صورت گروههای متحد و همبسته از مجموعه حاکمیت جمهوری اسلامی هستند و با استفاده از امکانات مادی و حمایتهای معنوی حاکمیت کنونی دست به اعمال و رفتار افراطی میزنند و از ارتکاب اعمال جناتکارانه نیز هیچ ابایی ندارند. اما اینان گرچه شیعه اند اما از همتایان بنیادگرایان سنی خود در جهان عرب به شمار میروند و بیشتر تحت تأثیر خیزش نوین جنبش تروریستی همسایگان ایران قرار دارند تا سنت فکری و مذهبی عموم مردم ایران. از این رو به درستی به اینان «طالبان شیعی» یا «القاعده شیعی» میگویند.
چرایی پدیده بنیادگرایی و تروریسم در جهان اسلام و خاورمیانه
اما در مورد چرایی پدیدة نوظهور بنیاگرایی در جهان اسلام و خاورمیانه و چگونگی مقابله با آن، بسیار گفته شده و بسیار هم میتوان گفت. به نظر میرسد که تا ریشههای فکری و اجتماعی و سیاسی آن مورد دقت و تحقیق قرار نگیرد، راه مقابله با آن نیز روشن نخواهد شد و در این صورت هر نوع استراتژی مقابله نیز ناکام خواهد بود. چنانکه تا کنون به رغم یک دهه مبارزه رسمی و اعلام شده نظامی با طالبان و القاعده و به طور کلی تروریسم در غرب و شرق عالم تقریبا به جایی نرسیده است. تا آنجا که اخیرا یکی از فرماندهان عالیرتبه غربی در افغانستان به صراحت از شکست مبارزه با طالبان سخن گفته و افزوده است اگر هم موفق شویم حدود سی سال وقت لازم دارد. به گفته او در شرایط کنونی حفظ موقعیت فعلی خود موفقیت خواهد بود. او به درستی میگوید دلیل این ناتوانی این است که این تروریستها به سلاح عقیده و ایدئولوژی مجهزند و نمیتوان با سلاحهای پیشرفته نظامی و با امکانات ارتشهای کلاسیک و منظم به جنگ عقیده رفت.
به نظر میرسد که از اشتباهات مهم تحلیلی عموم غربیان و به ویژه سیاستمداران این است که با دیدگاه ذهن محوری و اندیشه مداری تمام عیار پدیده بنیادگرایی و تروریسم زیر پوشش اسلام را عمدتا در آموزههای مذهبی میجویند و از این رو در آیات قرآن و یا حدیثهای پراکنده در متون روایی و فقهی جست و جو میکنند تا ریشهها را بجویند و با آنها به شکلی مقابله کنند. از آنجا که در آیات قرآن آیات جهاد را یافته اند، حتی طرح حذف این شمار آیات از قرآن را پیشنهاد کرده اند. میپندارند این کار شدنی است، و اگر هم چند میلیون جلد قرآن بیآیات جهاد منتشر شد، مورد قبول مسلمانان قرار میگیرد و در عمل ریشه مذهبی خشونت و ترور و اعمال انتحاری و جهادی خشکانده خواهد شد. اما با نظر دقیقتر روشن میشود که این پدیده ویرانگر یک پدیده کاملا اجتماعی است و از این رو بیش از هر چیز معلول یک سلسله عوامل ریز و درشت و قریب و بعید تاریخی و اجتماعی و اقتصادی است. در این صورت تا زمانی که عوامل موجده آن وجود دارد، ادامه خواهد داشت یعنی علت موجده علت مبقیه و استمرار آن نیز خواهد بود. قطعا زمینههای ذهنی و فرهنگی برآمده از دین و یا هر عامل دیگر در پدیده تروریسم و افراطیگری اسلامی مهم است و باید آنها را شناخت و با آنها مقابله و مبارزه کرد، اما اگر قبول کنیم که این پدیده یک پدیده اجتماعی و سیاسی است و معلول شرایط و زمینه های عینی است، طبعا با همان ابزارها میتوان به جنگ تروریسم رفت و هر نوع جابجایی در اولویت ها بیراهه رفتن و در نهایت شکست است. بنیادگرایان و به ویژه افراد و یا گروهایی که دست به رفتارهای خشونت آمیز و ترور و انفجار و اعمال انتحاری میزنند به طور کلی در تمام دنیا از محدوده و کنترل نهادهای سنتی مذهبی مانند مساجد و علما و فقهای شناخته شده و معتبر خارج اند و لذا نه تنها گوش به فتاوای دینی بزرگان دینی ندارند بلکه غالبا با آنها مخالفند و بر این گمانند که این پیشوایان یا همراه با دشمنان غربی شدهاند و یا با محافظه کاری در برابر سلطه خارجی و دشمنان اسلام سکوت کرده و در نهایت خائن هستند و حتی گاه میگویند اینان از دین خارج شده و مستوجب تکفیر و مجازاتند. برنامه و ایدئولوژی گروه «التکفیر و الهجره» در مصر یکی از نمونههای برجسته چنین تفکری است (گروهی که انور سادات رئیس جمهور سابق مصر را ترور کرد). تصادفی نیست که از آغاز تا کنون (از تأسیس حزب بزرگ «اخوان المسلمین» در سال 1928 در اسکندریه مصر به دست حسنالبنا تا القاعده به رهبری اسامه بن لادن) تمام رهبران و بنیانگذاران گروههای افراطی و تروریستی غیر روحانی و حتی غالبا دارای مدرک تحصیلی از دانشگاههای بزرگ غربی هستند. مثلا شکری مصطفی رهبر التکفیر و الهجره دانش آموخته دانشگاه بود و مدرک مهندسی داشت. عباس مدنی رهبر گروه «عمل اسلامی» الجزایر دانش آموخته اکسفورد و دارای مدرک دکتری فلسفه است. راه دور نرویم، طبق اخبار منتشر شده بوسیله منابع رسمی دولتهای آمریکا و اروپا، اکثر جوانانی که دست به اعمال تروریستی زده اند (از جمله نوزده نفری که برجهای نیویورک را منفجر کردند) اولا عموما غربی اند (هرچند با تبار غالبا خاورمیانهای) و ثانیا عموما تحصیلکرده دانشگاه های غربی هستند و هیچ ارتباط سازمانی و معناداری با نهادهای سنتی و رسمی مذهبی ندارند. اگر گاه یک مقام روحانی دون پایه در میان آنان پیدا شود و در مساجد و یا برخی مراسم معمول مذهبی پیروان خود را به افراطی گری دعوت کند، بسیار اندک است و ناقض این اصل کلی نیست.
بر این اساس میگویم که این افراد و گروههای افراطی و عامل خشونت و ترور پیش از آنکه گوش به فرمان دین و آموزهای دینی و رهبران معتبر اسلامی داشته باشند، تحت تأثیر محیط و شرایط خاص تاریخی و اجتماعی و تربیتی خانوادگی هستند و در واقع دین و مذهب پوششی برای افکار برآمده از منابع دیگر و یا اغراض خاص سیاسی و محیطی ویژه است. نمیخواهم بگویم این افراد و یا جریانها مسلمان نیستند، قطعا بسیاری از آنها از متعصبان مذهبیاند، اما سخن این است که این افراد به ویژه جوانان و نوجوانان از دین هیچ آگاهی درستی ندارند و در محیطی خاص پرورش پیدا میکنند و در نهایت گروههای سیاسی از جهل و تعصب آنها برای اغراض نامشروع و غالبا سیاسی و جاه طلبانه شان سوء استفاده میکنند. به هرحال مسأله این است که پدیده افراطی گری منسوب به اسلام کنونی را باید در بستر تحولات تاریخی و شرایط ویژه قرن نوزدهم و بیستم میلادی جست و جو و تحلیل کرد. البته زمینههای آموزش مذهبی و یا باورهای سنتی دینی آنان نیز در جای خود قابل بررسی و تحقیق است.
به گمان من چند عامل مهم در این نوع بنیادگرایی اسلامی، که خود پدیده مدرنی است، مؤثر بوده اند:
1 – استعمار غربی. گرچه اکنون استعمار و مستعمرات به شکل سنتی و قرن نوزدهمی آن وجد ندارد، اما زخم کهنه دوران استعمار غربی همچنان بر پیکر مسلمانان و خاورمیانه اسلامی برجاست و هنوز التیام نیافته است. نسل امرور و به ویژه جوانان و نسل دومی و سومی متولد و تربیت شده در کشورهای اروپایی و آمریکا، آن دوران دراز را به یاد نمیآورند اما از طریق وجدان جمعی پدرانشان در هند و مصر و سوریه و لبنان و تونس و مراکش و الجزایر و عراق و . . . میراثدار آن خاطره تلخ هستند. می دانیم از زمان تشکیل کمپانی هند شرقی به وسیله دولت بریتانیا در 1605 و حرکت سلطه جویانه این کشور به سوی هند و شرق، به تدریج شبه قاره تحت اشغال سیاسی – نظامی دولت استعماری بریتانیای کبیر در آمد و آنگاه در اواخر قرن هجدهم با حمله ناپلئون بناپارت به مصر (1798) شمال آفریقا و برخی ممالک خاورمیانه عربی تحت سلطه و اشغال سیاسی – نظامی دولت رقیب انگلیس یعنی فرانسه در آمد. حداقل بیش از دو قرن اکثر سرزمینهای اسلامی تحت سلطه مستقیم و غیر مستقیم (مثلا در ایران غیر مستقیم) برخی کشورهای غربی قرار داشت (بریتانیا، فرانسه، بلژیک، هلند، ایتالیا) و در حال حاضر آمریکا بخشی از جهان اسلام را تحت اشغال خود درآورده است. این رخداد مهم تاریخی چیزی نیست که از ذهن و خاطره مسلمانان پاک شده باشد. این که خاستگاه اصلی تروریستهای مسلمان پاکستان و افغانستان است، تصادفی است؟
2 – عقب ماندگی تمدنی ممالک اسلامی. واقعیت این است که عامل اصلی افراطیگری و تندخویی و رفتارهای نامتعارف و جنایتکارانه در همه جای جهان جهل و فقر و عقب ماندگی و به تعبیر دیگر توسعه نیافتگی تمدنی و فرهنگی است. از این رو بین جرم و جنایت با فقر فرهنگی و اقتصادی و سیاسی رابطه ای مستقیم وجود دارد. وفور اعمال و رفتار غیر اخلاقی و جرم و جنایت در گروههای حاشیه نشین کلان شهرهای جهان مؤ ید این مدعاست. تقریبا تمام کشورهای اسلامی و بیش از همه پاکستان و افغانستان به شدت گرفتار عقب ماندگی در تمام زمینه ها هستند. گرچه در تمام این کشورها نظامهای سیاسی سکولار و غیر مذهبی حاکم است، اما دولتها و زمامداران این کشورها از گذشته های دور تا کنون (به ویژه پس از فروپاشی نظام نیمه مدهبی عثمانی در سال 1924)، غالبا غیر مذهبی و تا حدودی مدرن و حداقل متمایل به غرب متجدد و توسعه گرا بوده و هستند، اما به دلایلی (از جمله استبداد حاکم در این کشورها) تا کنون توسعه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی قابل توجهی در این کشورها ایجاد نشده است. ساکنان این سرزمینها فاصله جهان اول و جهان سوم (یا شمال و جنوب) را به خوبی احساس میکنند و در این میان هم اروپاییها و اخیرا آمریکاییها را مقصر می دانند و هم زمامداران و دولتهای خود را ناتوان و غالبا وابسته به دشمنان غربی تصور میکنند و به همین دلیل نسبت به هر دو سوء ظن و حتی میتوان گفت کینه دارند.
3 – اسرائیل و تراژدی فلسطین. فکر نمیکنم کسی در این واقعیت تردید داشته باشد که تراژدی فلسطین و تأسیس و استقرار دولت یهودی اسرائیل در قلب خاورمیانه عربی در شصت سال پیش، مهم ترین عامل رشد و گسترش بنیادگرایی و و افکار و اعمال رادیکال اسلامی در این منطقه و در تمام جهان اسلام و در میان مسمانان غیر عرب بوده و هست. سیر تاریخ این منطقه از اشغال فلسطین در جریان جنگ جهانی اول در سال 1917 به دست نظامیان بریتانیایی تا جدالهای سیاسی – نظامی ساکنان این سرزمین (اعم از مسلمان و مسیحیان و یهودیان بومی) در طول سه دهه با پیروان صهیونیستهای مهاجر و مهاجم و سپس تشکیل دولت اسرائیل در فلسطین در جریان تحولات پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 و حوادث پس از آن تا کنون، به خوبی نشان میدهد که رادیکالیسم اسلامی و عربی اخیر تا چه اندازه تحت تأثیر این تغییرات و تحولات است. اخوانالمسلمین به رهبری حسن البنا در طول بیست سال (1928 – 1948) اساسا سیاسی نبود تا چه رسد به نظامیگری اما در جریان جنگ جهانی دوم و جنگ اول اعراب و اسرائیل، این حزب بزرگ اسلامی و پر طرفدار در جهان اسلام و به ویژه جهان عرب، به مبارزات سیاسی و نظامی کشیده شد و پس آن از درون آن جریانهای تندرو خشن سیاسی – نظامی (مانند جهاد اسلامی و التکفیر و الهجره) بیرون آمدند. ترور سادات به دلیل ارتباط با دولت اسرائل و سفر او به تل آویو به دست یکی از همین گروهها صورت گرفت.
در این واقعیت نیز تردید نیست که تا زمانی که حداقل صلحی عادلانه، که متضمن حداقل حقوق فلسطینیان از جمله بیتالمقدس شرقی و بازگشت آوارگان و در نهایت تأسیس دولت مستقل فلسطینی در جای مقرر باشد، برقرار نشود، مشکل بنیادگرایی و افکار تندروانه ضد غربی و ضد اسرائیلی در این منطقه و حتی در میان اعراب و مسلمانان غربی حل نخواهد شد. اگر اکنون از دول غربی و سازمان ملل برای زدودن آثار روانی و اجتماعی عصر استعمار کاری مؤثر بر نمیآید، حداقل این است که با استفاده از امکانات مادی و معنوی بسیار خود بکوشند در چهارچوب قرارداد اسلو صلحی واقعی و پایدار در فلطسین برقرار شود. تا زمانی که سیاستهای غربیان در این منطق بحران زده یک سویه است و دولت اسرائیل از هیچ یک از قردادهای صلح و قطعنامه های رسمی و لازمالاجرای سازمان ملل پیروی نمی کند و حتی مجامع جهانی و ایالات متحده آمریکا قادر نیست اسرائیل را از ادامه شهرک سازی مانع شود، انتظار آرامش و امنیت نه تنها در منطقه فلسطین و خاورمیانه و حتی در اروپا و آمریکا بیهوده است و در چنین شرایطی طبعا مبارزه با تروریسم به جایی نخواهد رسید.
راهی به سوی آینده
به هرحال حادثه 11 سپتامبر فاجعه بزرگی بود که در آغاز هزاره سوم رخ داد و آثار ویرانگری در جهان بر جای نهاد و به نظر میرسد پیامدهای نامطلوب آن همچنان ادامه خواهد داشت. اما درک و تبیین و درست و منصفانه و جامع و عمیق پدیده بنیادگرایی جدید در میان مسلمانان و اعمال جنایتکارانه تروریستی، که همچنان جان انسانهای بیگناه را در غرب و شرق میستاند، یک ضرورت است که برای مقابله با این پدیده ویرانگر لازم است بدان توجه کافی بشود. ساده کرده صورت مسأله به حل مشکل کمی نمیکند. دولتهای غربی و نهادهای بینالمللی باید فکری جدی در این مورد بکنند و در نهایت استراتژی درست و جامعی برای حل مشکل تدوین کنند. بگذریم که مشکل فقط بنیادگرایی اسلامی نیست، امروز شاهد سر برآوردن انواع بنیادگرایی مذهبی و غیر مذهی (از جمله بنیادگرایی یهودی و مسیحی) هستیم. اما در ارتباط با شکل مشهور و حاد آن یعنی سازمانهای تروریستی منسوب به اسلام، حداقل کاری که میشود کرد این است که دول پیشرفته غربی از یک سو برای برقراری صلحی عادلانه و مرضیالطرفین در فلسطین بکوشند و از سوی دیگر برای پیشرفت و توسعه واقعی و عمیق در خاورمیانه و برقراری آزادی و دموکراسی و اجرای حقوق بشر در این نواحی اقداماتی عملی و جدی بکنند. امروز همه قبول دارند که، به دلیل کوچک شدن جهان، یا امنیت و صلح برای همه خواهد بود و یا برای هیچ کس نخواهد بود. پس همه باید احساس مسئولیت کنند و در عمل گامی بردارند. البته در این میان، هرکه تواناتر، مسئول تر. به امید رسیدن به جهانی آزاد و همراه با صلح و عدالت.
منبع: فصلنامه اندیشه و هنر، شماره 65 (20) دوره جدید، نشر انستیتو گوته، آلمان