قسمت دوم
در آن زمان جمع بندی ما از لیبی این بود که دولت انقلابی قذافی در مجموع از نظر اقتصادی و اجتماعی تا حدودی موفق عمل کرده و معیشت مردم در قیاس با پیش از آن در دولت سنتی و فرسوده سلطنتی بهتر شده است. در آن زمان گفته میشد لیبی حدود سه میلیون جمعیت دارد در حالی که وسعت کشور بسیار زیاد و این جمعیت و آن وسعت بی تناسب مینمود. دولت با فروش نفت و درآمدهای نفتی فراوان توانسته بود رونق اقتصادی ایجاد کند. همان مردم پراکنده در بادیه و صحاری را به سرعت شهر نشین کرده و اغلب جمعیت در چند شهر بزرگ و نیمه بزرگ اسکان داده شدند. چادرنشینی و یا زوایه نشینی در سطح گسترده به آپارتمان نشینی ارتقا پیدا کرده بود. در طرابلس ساختمانهای بلند نیمه بلند از هر سو قد کشیده بودند. بازارهای سنتی و به طور کلی «بازار» به عنوان نماد اقتصاد سنتی و یا سرمایه داری تقریبا برچیده شده و یا در حال برچیده شدن بود و جای آنها را فروشگاههای دولتی بزرگ و جدید گرفته بودند. چند بار به خیابان و بازار رفتیم و با مردم عادی صحبت کردیم. در مجموع مردم راضی به نظر میرسیدند. هرچند که در نظامهای استبدادی نمیتوان به سادگی به نظر خیابانی مردم چندان اعتماد کرد.
اما چیزی که برای ما جلب توجه میکرد و در واقع در ابهام بود وضعیت سیاسی لیبی بود. گرچه روشن بود در این کشور نمیتوان انتظار آزادی عقیده و احزاب و مطبوعات داشت اما متوجه نشدیم که میزان مخالفت با حکومت و سطح انتقاد از برنامهها و سیاستهای رژیم قذافی چه اندازه است. همه چیز آرام و عادی به نظر میرسیدند. اما شنیدیم که مخالفتهایی وجود دارد و کسانی به عنوان منتقد و مخالف در زندانند. دولت هیچ انتقاد و مخالفتی را بر نمیتافت و هر نوع مخالفتی را دسیسه غربیها و امپریالیستها تلقی و یا القا میکرد. گفته میشد که در لیبی اصولا گروه درس خوانده و روشنفکران و جریان تجددگرا چندان زیاد و نیرومند نیستند. طبیعی بود که جمع دوستان ما عموما با این وضعیت و به ویژه نوع تفکر حاکمان لیبی موافق نبودیم و قلمرو اختلاف را هم توضیح دادم. اما به نظر نمیرسید که دولت قذافی که با یک جمعیت اندک در یک کشور بزرگ فرمانروایی مطلق دارد و با پول نفت و سیاستهای مردم پسند و یا مفید به معیشت مردم توده ها را جلب کرده در معرض خطر باشد و یا تهدید شود. به ویژه گفته میشد اوپوزیسیون جدی و متحد و مؤثر هم در برابر ندارد.
پس از پایان سفر به لیبی سری به الجزائر زدیم. البته به درخواست و علاقه و هزینه شخصی خودمان. یک هفتهای هم در آن کشور بودیم. الجزائر برای ما بسیار دوست داشتنی و محبوب و پرخاطره بود. چرا که من از آغاز جوانی با مبارزات ضد استعماری مردم الجزائر آشنا بودم. دهها کتاب و مقاله در این زمینه خوانده بودم. رهبران انقلاب را غالبا میشناختم. جمیله بوپاشا را مانند مادرم دوست داشتم. شعر بلندی را که فکر میکنم تحت عنوان «بوپاشا سحن میگوید» بود از حفظ داشتم. مخصوصا مهندس سحابی و جعفری و خانم طالقانی به دلیل سن و سال بیشتر و اطلاعات بیشتر بسیار به الجزائر و تاریخ اخیر آن علاقه داشتند. در آنجا هم دیدارهایی داشتیم و تجربههایی که مشابهت زیادی با وضعیت لیبی داشت. ناچار از ذکر آنها میگذرم که سخن طولانی شد. فقط اشاره کنم که در فرودگاه الجزیره با خانمی مواجه شدیم که با خشم و نفرت به زبان فرانسه به ماها انتقاد و حمله لفظی میکرد و حتی با اهانت و تندی غیر متعارف. احتمالا فرانسوی بود. از لباس روحانی ما و چادر خانم طالقانی متوجه شده بودند که ما ایرانی هستیم. انتقادهای تند آن خانم متوجه جمهوری اسلامی و عملکردش بود. شاید هم با خبر شده بود که ما نماینده مجلسیم. از جمله در مورد حجاب اجباری و نیز اعدامهایی که در آن ایام در ایران در جریان بود انتقاد میکرد. سحابی که فرانسه میدانست خلاصهای از گفتارهای خانم را برای ما ترجمه کرد. از الجزیره به سوریه برگشتیم. دو روز دیگر در دمشق ماندیم. در آنجا نیر همان وضعیت لیبی و الجزائر حاکم بو اما شدت خفقان به مراتب بیشتر و سرکوبهای خشن و خونین پیاپی. کشتار وحشیانه شهر حما هنوز تازه بود. چند نفر با پنهانکاری فروان خود را به ما در هتل رساندند و روشن شد که از مسلمانان اخوانی هستند. چنان از حمایت و ارتباط عمیق ایران اسلامی با رژیم به تعبیر آنها فرعونی حافظ اسد در خشم بودند که واقعا غیر قابل وصف بود. به شدت معترض بودند.
آخرین حادثه قابل ذکر این است که عصری که قرار بود بار دیگر به زینبیه برویم من مریض و خوابیده بودم و دوستان برای رعایت حال بیدارم نکردند و رفتند و من جا ماندم. وقتی بیدار شدم دیگر کسی نبود کمکم کند. فردا صبح عازم تهران بودیم اما من گفتم تا حداقل مزار شریعتی را نبینم نخواهم آمد. وقتی دوستان دیدند حرفم جدی است قبول کردند که میزبانان همراهی ایم کند اما هشدار دادند که به پرواز نمیرسم. گفتم باشد، با پرواز بعدی خواهم آمد. با یک اتومبیل و دو نفر به زینبیه رفتم و اول برمزار زینب فاتحه خواندم و آنگاه بر مزار دکتر شریعتی. مزار کوچک بسته بود. غریبانه در کنجی غنوده و شاید در انتظار آینده و آیندگان. احساسم را بیان نمیکنم. دقایقی ایستادم و فاتحه خواندم و با شتاب به فرودگاه رفتم. اما در بین راه میزبان گفت هواپیما تأخیر دارد. به فرودگاه رفتیم. دوستان نشسته و منتظر پرواز. اما طولانی شد. در این زمان جوانی وارد سالن شد و راست رفت طرف مهندس سحابی و با ایشان به گرمی احوالپرسی کرد. چهرهاش به نظرم آشنا آمد. از آقای جعفری پرسیدم ایشان کیست؟ گفت احسان شریعتی. فرزند ارشد دکتر شریعتی که به خوبی میشناختم. لحظاتی بعد با احسان آشنا شدم. هواپیما چندان تأخیر کرد که ناچار به شهر برگشتیم و پس از صرف ناهار بازگشته و غروب آفتاب به تهران پرواز کردیم.
اما اکنون درست پس از سی سال و در شرایط کنونی لیبی و جهان عرب و ایران چه میتوان گفت؟ پس از بازگشت به ایران جمع بندی خودمان را به صورت جمعی تنظیم کرده و در یکی از روزنامه ها (احتمالا کیهان) منتشر کردیم. دوست داشتم بدانم که در آن نوشته چه گفته و نوشتهایم که اکنون امکان دسترسی به آن نیست. آنچه اکنون برای شما گزارش کردم با استفاده از حافظه بوده که بدون توجه به تجارب سی ساله ایران و لیبی در این دوران بازگو کردهام.
خاورمیانه جدید پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفت. غالب نظامهای جدید این منطقه از یک سو دستپخت استعمار و محصول سیاستهای جدید دول غربی و آمریکایی بودند و از سوی دیگر ماهیت همه آنها کم و بیش استبدادی و غیر دموکراتیک بنیاد گرفت و ادامه یافت. حاکمان جدید غالبا در پی یک کودتای نظامی به قدرت رسیده بودند (مصر، سوریه، لیبی، یمن، عراق) و برخی نیز برآمده از جنبشهای ضد استعماری و مردمی بودند (الجزائر و تونس) و عموم آنها در مراتبی ضد غربی و ضد استعماری و ضد اسرائیلی شمرده میشدند. حال پس از حدود نیم قرن آنچه برجای مانده عبارت است از: استبداد خشن و سرکوب بی پایان، حکومت های خودکامه با فرمانروایان مادام العمر (حتی تبدیل سلطنت موروثی به ریاست جمهوری موروثی)، ساختارهای حکومتی فرسوده و ناکارآمد و فاسد، فقر عمومی، عقب ماندگی شدید تمدنی و علمی و فرهنگی.
اما به نظر میرسد که وضعیت لیبی و به طور کلی «بهار عربی» نشان از یک تحول بزرگ و یک دگردیسی شگرف و آینده ساز در منطقه دارد. در یک جمع بندی میتوان گفت این تحولات حاوی چند نتیجه و پیام است:
1 – میتوان با یک کودتا و یا انقلاب مردمی نظامی را ولو به حق سرنگون کرد و جانشین آن شد و رژیمی نو در انداخت و داعیههای بزرگ داشت، اما نمیتوان واقعیتها و جبرهای گریزناپذیر را به کلی دگرگون کرد و به قانونمندی های تغییرات اجتماعی و تمدنی بی اعتنا بود. افکار درست و بلند و انسانی و حق نیز فقط در چهارچوب رعایت قانونمندی های خاص خود قابلیت اجرا دارند. به سخن درست شریعتی برای پیروزی حقانیت کافی نیست، صلاحیت هم لازم است.
2 – در حال حاضر، خوب یا بد، اسلامی یا ضد اسلامی، انقلابی یا ضد انقلابی، برای بهبود و تغییرات مثبت به سود جوامع تنها نظام بیشتر مفید نظام دموکراتیک، قانونگرا، پارلمانی، مبتنی بر مشارکت و نظارت مستمر مردمی از طریق مطبوعات و احزاب آزاد و تقویت نهادهای مدنی و نیز اجرای بی تنازل اعلامیة جهانی حقوق بشر است. اگر اشکالاتی و نارسایی هایی در چنین سیستم هست، که هست، اصلاح آن صرفا از طریق تجریه و اصل «آزمون و خطا» ممکن است نه سخنان آرمانی و یوتوپیک و انتزاعی.
3 – تحولات و تغییرات بهار عربی نشام میدهد که عمر نظامهای خودکامه، فردمحور، قانون گریز، خشونت گرا و سرکوبگر و ناکارآمد به پایان رسیده و تنها بدیل فعلا مطلوب آن برای مردم همان نظام های دموکراتیک و حقوق محور و مجری اعلامیة جهانی حقوق بشر و مدافع صلح است. مردم آزادی و عدالت و توسعه و پیشرفت زندگی میخواهند و نظامهای فاسد و خودکامه خاورمیانه هرگز قادر به انجام این خواستهها نیستند. در کمتر از یک سال چهار حکومت فردمحور و مستبد در قلب جهان عرب سقوط کردهاند. دیگر نباید تردید کرد که سوریه نیز با این همه مقاومت مردم و کشتار بشار اسد دیگر روی آرامش نخواهد دید و احتمالا به زودی سقوط خواهد کرد. اردن و کشورهای حوزه خلیج فارس نیز در امان نیستند. بحرین در عین تفاوتش با جاهای دیگر، دیر یا زود دچار تغییرات اساسی می شود.
4 – آیا ایران از روند این تغییرات برکنار خواهد ماند؟ غیبگویی کار غیبگویان یا شیادان است اما با توجه به منطق امور و تجارب تاریخی میتوان با اطمینان گفت که حکومت کنونی ایران نمیتواند به کلی از این تحولات برکنار بماند. اگر سوریه سقوط کند، رسوایی بزرگی برای حاکمان نظامی و امنیتی ایران است و میتواند به طور اساسی بنیادهای نظام را در داخل و خارج بلرزاند. رژیم جمهوری اسلامی کنونی ماهیتا با نظام های عربی از نوع سوریه و لیبی و حتی مصر مبارک متحد آمریکا تفاوت چندانی ندارد. مسئله مهمی که حاکمان خودکامه این کشورها از جمله ایران درک نمیکنند این است که رژیمهای فردمحور و غیر دموکراتیک مبتنی بر اعمال زور و خشونت علیه شهروندان دیگر، به هر دلیل امکان بقا ندارند؛ این حکم تاریخ و قانون تغییر است. حتی غربیها اگر در حمایت از دموکراسی خواهی خود صادق نباشند و یا با حمایتشان از جنبشهای مردمی منطقه دنبال منافع خودشان باشند، نافی این قاعده نیست. زیرا رهبران عاقل غربی دریافته اند که دموکراسی و توسعه سیاسی و تمدنی در تمام جهان ضامن صلح است و منافع آنان نیز در تحقق این خواسته هاست. به گمانم آمریکاییها و اتحادیه اروپا و به ویژه اسرائیل هنوز هم امثال مبارک و بن علی را برای منطقه مناسبتر میدانند اما آنها هم در برابر خیزش مردم نا راضی و نا امید از هرکس و هرجا، چه میتوانند بکنند. بر خلاف تصور یا تبلیغات مسئولان جمهوری اسلامی، شواهد حکایت از آن دارد که بشار اسد دیکتاتور در منطقه و در سوریه برای غربیان و اسرائیلیها بیشتر مورد اعتماد است تا آیندة نامعلوم که حداقل روشن نیست که چه کسانی و چه نیروهایی در سوریه به قدرت می رسند. اخوان المسلمین سوریه قدرتمند است و به ویژه انباشته از کینه و نفرت عمیق که به دلیل نیم قرن کشتار و سرکوب با خود حمل می کند. مردم سوریه بیش از مصر از اسرائیل بیزار است چرا که چهل سال است که بخشی از خاک این کشور رسما در اشغال دولت جانی و غاصب اسرائیل است. اسرائیل از نفرت عمومی در جهان عرب و به ویژه سوریه آگاه است و ترجیح می دهد که حکومت سکولار اسد بماند تا امواج خشماگین ضد اسرائیلی را مهار کند. فکر می کنم از این که غربیان هنوز هم با نرمی برخورد می کنند و هنوز هم اعلام جنگ رسمی با بشار نداده اند، به همین دلیل است. اگر چنین باشد، حمایت جدی تهران از اسد و رژیم فاسد او به چه معناست و عملا به سود کیست؟
به هرحال حاکمان تهران با تحلیلهای غلط و غفلت و یا تغافل، هم خود را فریب میدهند و هم مردم را و هم تلاش میکنند با انتساب حرکتهای عمیق مردمی در منطقه و ایران به غربیها و توهماتی چون «جنگ نرم» و مانند آن، توجیهی برای خودکامکی و قانون گریزی و خشونت گسترده و مداوم خود بتراشند. لیبی واقعا درس عبرتی است برای حاکمان تهران. باند تبهکار قذافی بیش از چهار دهه با شعارهای توخالی و بی پشتوانه علیه غربیها و جهانیان و نیز علیه ارتجاع عربی منطقه و به یمن سرکوبهای وحشتناک بر کرسی اقتدار باقی ماند و سرانجام در برابر خیزش مردمی و البته حمایت ناتو چون کاغذ در برابر باد تا شد و شکست. شگفت است حکومتی که خود را انقلابی و سوپر انقلابی می دانست و مدعی ایدههای بزرگ برای جهانیان بود و دموکراسی و تحزب و انتخابات و ریاست جمهوری را غربی و خیانت میشمرد، اکنون با یک انقلاب دیگر اما واقعی مواجه شده و ساقط شده است. به راستی کدام انقلابند و کدام «ثوره الفاتح» اند؟ کودتای آرام چند افسر یا خیزش یک ملت با هزینه عای فراوان؟ آیا این برای آقای خامنهای و دولت ناکارآمد و فاسد و رئیس جمهور متوهم ایشان و نهادهای امنیتی و نظامی حاکم ایران به قدر کافی عبرت آموز نیست؟ درست است که جمهوری اسلامی برآمده از یک انقلاب واقعی و مردمی است اما تضمینی وجود ندارد که به دلیل انحراف از اصول اولیه انقلاب و ناکارآمدی دولتها، گرفتار تند باد انقلاب مردمی دیگر نشود.
با توجه به این ملاحظات باید خیرخواهانه و از موضع دلسوزی و مردمخواهی به رهبر ایران و نزدیکان ایشان گفت: خدای را! درنگ کنید. نگذارید ایران لیبی و سوریه و یا عراق و افغانستان بشود، مردم و کشور در معرض خطر قرار گیرند و به ویژه پای بیگانگان به خاک میهن باز شود. رهبر ایران باید بداند که اگر به خواستههای مردم حداقل در محدودهای که اعلام شده و یا در مطالبات روشن شخصیت هایی چون خاتمی و موسوی و کروبی تبلور یافته توجه نکند و حتی اگر به نصایح و هشدارهای پیاپی دوست دیرینش هاشمی رفسنجانی همچنان بیاعتنا بماند، آنگاه دیر یا زود ممکن است با اپوزیسیونی چون شاپور بختیار مواجه شود که از آمریکاییها بخواهد به ایران حمله نظامی کند و یا روشنتر با اوپوزیسیونی چون اوپوزیسیون عراق در ده سال پیش (که از قضا غالبا از دوستان و متحدان جمهوری اسلامی بودند) روبرو شود که از خارجیها بخواهند به کشورشان حمله کنند. چنین مباد. متأسفانه خودکامگان و متوهمان قدرت دیر و شاید هیچوقت به آگاهی نرسند. اگر صدام حسین و قذافی به موقع به خواسته های ملی تن داده بودند، این همه فاجعه و آسیب بر مردم و کشورشان وارد نمیآمد. اگر بشار یک ثانیه زودتر اقدام کند به سود خود و کشورش خواهد بود.
آیا رهبر جمهوری اسلامی به ندای تاریخ گوش خواهد داد؟ آیا راضی خواهد که ایران لیبی و سوریه و عراق و افغانستان و یمن شود؟ با همه نا امیدی نباید نا امید بود.