سیما و سیره محمد در قرآن 21–بخش چهارم-فصل چهارم: جمع‌بندي و دستاوردهاي جامعه ايماني براي ما

 

          پس از شناخت و آگاهي نسبي از سيماي كلي جامعه ايماني و اسلامي صدراسلام (= امت)، پرسش اساسي اين است كه تكليف ما مسلمانان درحال حاضر و در آينده چيست؟ آيا آن جامعه وآن نوع روابط اجتماعي بين مسلمانان و غير مسلمانان وحتي آن روابط اجتماعي و حقوقي بين مؤمنان عيناً و بي­كم و كاست در هر شرايطي (از جمله درشرايط فعلي) قابل اجرا است و يا از نظر شرعي و ديني بايد اجرا شود؟ اين پرسش اساسي است كه امروز بايد مسلمانان و اسلام شناسان و فقيهان بدان پاسخ دهند و اگر در پاره‌اي موارد تعارضي بين آن جامعه نخستين و جوامع ديگر در امروز و يا فردا مي‌بينند، با سرپنجه عقل و استدلال گره گشايي كنند.

از صدر اسلام تا كنون مسلمانان و فقيهان عموماً چنين پنداشته‌اند كه آنچه در زمان پيامبر مورد عمل واقع شده و در روابط اجتماعي بين مؤمنان و يا مؤمنان و غيرمؤمنان به اجرا درآمده است، براي مسلمانان تا قيامت حجت است و لازم الاجرا است و تخلف از آنها و حتي هرنوع تغييري در آنها كفراست وحداقل مخل ايمان ديني است. حداكثر فقيهان ديني مقررات و يا احكام را درچهارچوب «احكام خمسه» قرار مي‌دهند و در نهايت جايگاه آنها را روشن مي‌كنند و مي‌‌گويند فلان عمل حرام است، فلان واجب است، فلان مستحب و فلان عمل مكروه و يا مباح. البته واقعيت اين است كه دراين احكام پنجگانه، به لحاظ تعين جايگاه شرعي احكام، حصر منطقي وجود دارد و هيچ حكمي نيست كه از اين احكام پنجگانه خارج باشد. اما اين فقيهان كمتر به فلسفه احكام و شرايط تاريخي و زماني- مكاني جعل آن مقررات توجه مي‌كنند و چندان توجهي به اجرايي بودن و نتايج و دستاوردهاي عملي آنها ندارند و گويا مي‌پندارند احكام شرعي اجرا شده در زمان پيامبر به دليل جعل آنها به وسيله خدا يا پيامبر الزاماً بهترين و كامل‌ترين و عادلانه‌ترين و مفيد‌ترين است و مسلمانان بايد به هرحال بدان احكام تن دهند تا به سعادت دنيا و آخرت برسند و عملاً ايمان خود را اثبات كنند.

اما من چنين نمي‌انديشم و معتقدم بايد در شناخت اسلام و شرايط تاريخي و اجتماعي تأسيس و استقرار و سپس هويت تاريخي يافتن آن بازنگري كرد واز جمله در باره احكام اجتماعي و فلسفه و غايات آنها تأمل كرد. و يا درباره موقت يا دايمي بودن احكامي چون جنگ، صلح، حدود و ديات، مقررات زن و خانواده، مقررات اقتصادي و … داوري كرد. يكي از مسائل مهم و عمده تحليل و شناخت همين جامعه ايماني يا امت و انواع ارتباطات آن در پيوند با غير مسلمانان درعصر نبوي و پس از آن است. اين كه چرا اسلام در اواخر عمر پيامبر به صورت يك دين رسمي و حكومتي درآمد و بعد ازآن نيز به شكل استوارتري ادامه پيدا كرد، خود معلول برخي عوامل ديني و سياسي بود و هرگز بدان معنا نيست كه اين مطلوب است و بايد براي هميشه چنان باشد. در اين ارتباط مي‌توان به پنج عامل اساسي اشاره كرد:

1- جهاني و فرا طبقاتي و فرا قبايلي و تبليغي بودن اسلام،

2- حاكميت يافتن پيامبر،                                                   

3- تأسيس خلافت عربي- اسلامي و طرح انديشه « اسلام دين و دوله‌»،

4- استفاده ابزاري از دين در جدالهاي سياسي و قبيله‌اي،

5- ادعاي حقانيت مطلق اسلام بر دين‌‌‌هاي ديگر،

از اين رو قبل از هر چيز بايد دانست كه آيا اسلام تاريخي كاملاً همان است كه در زمان پيامبر بود و مي‌بايست باشد؟ اگر اسلام تاريخي مورد كاوش دقيق دوباره قرار گيرد و با معيار فلسفه دين و مباني انساني و اخلاقي و غايات و مقاصد شريعت درباره احكام و مقررات كنوني اسلام داوري شود، آشكار مي‌شود كه اولاً شمار قابل توجهي از عقايد و احكام و آداب اسلامي زاده تاريخ و تحولات آن و از جمله جعل و تزوير است، و ثانياً بخش عمده مقررات اجتماعي و قضايي و حقوقي و اقتصادي و سياسي براي حل معضلات روزگار پيامبر بوده است و ادعاي جاودانگي كردن آنها كار آساني نيست و حداقل مدعيان جاودانگي آن شمار احكام بايد مدعاي خود را از منظر عقلي و نقلي ثابت كنند و به گمانم از عهده چنين كاري بر نمي‌آيند.

در ارتباط با مقررات اجتماعي و حقوقي جامعه اسلامي مدينه روشن است كه نابرابريهايي وجود دارد و مسلمانان شهروند درجه يك و داراي حقوق بيشتر هستند و غيرمسلمانان در تمام امور (از جمله حق تبليغ ديني) با مسلمانان همطراز نيستند و مرز بنديهايي فكري و سياسي روشن بين اكثريت و اقليت وجود دارد، اما چند نكته در اين باب قابل ذكر است:

1- نظم و نظام جامعه و ترسيم اشكال آن پيش از آن كه محصول تفكر و عقيده مجرد باشد، محصول شرايط تاريخي و فرهنگي و اقتصادي مردمان هر عصر و برآيند و تعامل و توازن قبايل و يا گروهها و طبقات اجتماعي است و فقط پس از طي هر مرحله و تجربه هر شكلي از جامعه، مي‌توان مراحل تكامل يافته بعدي را با مراحل پيشين مقايسه كرد و در باره آنها ارزشمندانه داوري ‌كرد. با ديد تاريخي بايد گفت جامعه مدينه صدر اسلام محصول تحولات تاريخي و اجتماعي گذشته و حال اعراب در سده هفتم ميلادي بوده است و نمي‌توانسته است جز آن باشد.

2- در عين حال اگر با ديد كاملاً تاريخي و تحقيقي و عملي به تحولات جامعه مدينه بنگريم، به شكل پسيني و تجربي مي‌‌توان نشان داد كه اسلام به مثابه يك جهان بيني نو و نظامي از ارزش‌ها و اخلاقيات و احكام فردي و اجتماعي جديد، توانست تغييرات مهمي در نظام اجتماعي و مدني اعراب و بعدها اقوام ديگر ايجاد كند و در موارد بسياري مناسبات را عادلانه‌تر و روابط را انساني‌تر و رفتار‌ها را اخلاقي‌تر كند. از جمله روابط اكثريت مسلمان را با اقليت‌هاي ديني ديگر عادلانه‌تر نمايد.  

 3- قرآن به مثابه سند مكتوب اسلام در عصري و در زماني در ميان اعراب نازل و احكام اجتماعي آن اجرا شد كه از يك سو خشونت در ميان اقوام و قبايل عربان در اوج بود و از سوي ديگر خود اسلام با چالش‌ها و درگيريهاي تند و خشن و براندازانه مواجه شد و جنگهاي پياپي و بي­سابقه‌اي را تجربه كرد. حاكميت سياسي پيامبر اين دين و گسترش و سرانجام پيروزي اقتدار پيامبر و مسلمانان به سراسر عربستان، اين خشونت‌‌ها را به اوج رسانيد. گرچه بعدها اعراب خرسند شدند و در سايه اسلام وحدت يافتند و وارد تاريخ شدند و در تمدن‌سازي مشاركت جستند. اين سه عامل (خشونت ديرين و رايج اعراب، خشونت‌هاي گريز ناپذير عليه اسلام و مسلمانان، حاكميت سياسي پيامبر) موجب شدند كه با توجه به شرايط و شأن نزول‌ها و عطف به واقعيت‌ها، لحن و زبان برخي از آيات قرآن در مواجهه با مخالفان عقيدتي و يا سياسي و به ويژه نظامي تند و كوبنده و تهديد آميز باشد و يا در تنظيم روابط اجتماعي بين مسلمانان و دگرانديشان بنياد برافكن مرزبندي پررنگي پديد آيد و حتي در دوستي‌ها نيز توصيه به احتياط شود و به هرحال محدوديت‌هايي عليه آنان اعمال گردد. اگر فراتاريخي نگاه كنيم و فلسفه و غايت دين را در نظر بگيريم، ترديد نيست كه اين زبان و بيان و آن محدوديت‌ها به ضرورت زمانه و براي حفظ موجوديت اسلام و مسلمانان بوده است و هرگز به مقتضاي ذات و فلسفه و غايت اسلام نيست قطعاً اگر آن ضرورتها و شرايط وجود نداشت، دليلي نيز براي آن تندي و تهديد و يا مرزبندي و يا محدوديت سازي وجود نداشت. دقت و تأمل در همان آيات به روشني نشان مي‌دهد كه مقتضاي حال و مصلحت انديشی براي امت نوپاي مسلمان موجب آن لحن و بيان و يا احكام بوده است و لذا نمي‌توان آن را به ذات و حقيقت اسلام نسبت داد و براي آنها شأن و كاربرد فرا تاريخي و فرا زماني و مكاني قايل شد. في‌المثل آيات اول سوره ممتحنه و يا آيات تند و كوبنده سوره توبه و يا گاه قاطعيت پيامبر در برخورد با مخالفان كاملاً محصول شرايط و فضا و ضرورتها بوده است.

آيه 118 سوره آل‌عمران سند روشني براي اثبات اين مدعا است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ »[1]

اين فضا و حالات در برخي دعاهاي قرآن نيز انعكاس دارد. في‌المثل بارها در دعاها آمده است: «و نصرنا علي القوم الكافرين» (از جمله آيات 250، 286 بقره و 147 آل‌عمران) روشن است که اين خواسته‌ها در شرايط جنگي و تقابل تند با جبهه مقابل مطرح شده است و چه ربطي با روح و حقيقت دين و ارزش‌هاي اخلاقي آن دارد كه اساساً مدافع صلح و مخالف جنگ و خشونت است.

4- حال بايد پرسيد كه به شيوه فقيهان سنتي انديش و با يكي شمردن اسلام حقيقي و اسلام تاريخي و يكي دانستن محتوا و شكل اجتماعي احكام ديني، بايد تمام آن احكام را بدون توجه به شرايط جعل آنها و در تمام زمانها و مكانها اجرا كنيم و كاري به نتايج و آثار اجتماعي آنها نداشته باشيم؟ كدام عقل و شرع اين را مي‌گويد؟ مدعيان اجراي بي‌چون و چراي شريعت زمان پيامبر در حوزه احكام مربوط به غير مسلمانان، يا بايد ثابت كنند امروز و يا هر زمان ديگري الزاماً همان زمان پيامبر است و همان مناسبات فيمابين مسلمانان و غيرمسلمانان حاكم است و يا بايد قبول كنند با تغيير شرايط احكام نيز تغيير مي‌كنند. درگذشته اصولاً دين نقش سياسي و اجتماعي پر‌رنگ و تعيين كننده‌اي داشت اما امروز نقش اجتماعي آن محدود شده است. در گذشته دين مبناي مشروعيت قدرت و مبناي قانونگذاري بود و امروز عرف زمانه و خواست و رضايت و رأي مردم با شيوه انتخابات و اكثريت- اقليت بنياد مشروعيت قدرت و قانون است و اكثريت حق ندارد حقوق انساني و طبيعي اقليت را ناديده بگيرد. امروز دمكراسي و آزادي و حقوق بشر ملاك تنظيم روابط جامعه و حكومت و معيار نظم بين‌المللي است و طبق آن انسانها آزاد به دنيا مي‌آيند و هم در حقوق انساني برابرند و هيچ عاملي نمي‌تواند آدميان را با هر رنگ و نژاد و مليت و مذهبي و جنسيتي از حقوق طبيعي و ذاتي و برابر محروم سازد. اكنون بنا است آدميان در كنار هم با صلح و امنيت زندگي كنند و اين نمي‌شود مگر آن كه حقوق ذاتي و برابر انسانها به رسميت شناخته شود و عملاً محترم باشد. حق حيات، حق آزادي عقيده و تغيير مذهب، حق آزادي بيان، حق تابعيت، حق مشاركت سياسي، حق ازدواج، حق برخورداري از محاكمات عادلانه و … از حقوق مسلم انسان امروز است كه در پي قرنها جنگ و خشونت و تبعيض و ويراني بدست آورده است. آيا كسي در درستي و مفيد بودن اين تجربه­ها ترديد دارد؟ اگر اين وضعيت جديد مطلوب است و براي بشريت مفيد است، ديگر  

مي‌توان از آن نوع روابط بين مسلمانان و اهل كتاب و يا بت‌پرستان و مرتدان دفاع كرد و گفت صرفاً به دليل تحقق آنها در زمان پيامبر براي هميشه لازم الاجرا است؟ مثلاً گفت كه مشركان پليد و نجس‌اند، اهل كتاب حق تبليغ عقيده خود را ندارند و بايد با حقارت جزيه بپردازند؟ بايد مرتد را كشت و دست دزد را بريد و زناكار را سنگسار كرد؟ صرفنظر از مقام ثبوت، اثباتاً اين احكام قابل تحقق‌اند؟ از سوي ديگر تحقيق عملي جامعه ايماني صدر اسلام و اجراي مقررات مربوط به نامسلمانان، مستلزم استقرار و تحقق حكومت كاملا تئوكراتيك و مذهبي است كه حداقل شريعت برنامه عملي آن باشد و چنان نظامي در شرايط كنوني ثبوتا و اثباتاً ناممكن است و هر حكومتي كه با چنين مدعايي پديد آيد يا محو خواهد شد و يا به سرعت تغيير ماهيت خواهد داد و عملاً راه عرفي شدن و سازگاري با ضرورتهاي روز را در پيش خواهد گرفت. في‌المثل طالبان محو شدند و جمهوري اسلامي نيز راه سازگاري را انتخاب كرده است. دولت مسلمانان تركيه نيز شاهد ديگر آن است.                                                 

5- با اين همه اين بدان معنا نيست كه از جامعه ايماني مدينه و سنت نبوي هيچ استفاده‌‌اي نكنيم و يا نتوانيم بكنيم. اگر چند نكته و اصل را لحاظ كنيم، سنت نبوي در جامعه ايماني مدينه براي ما الهام بخش خواهد بود: 1- حدود و ثغور رسالت و غايت دين را مشخص كنيم و در واقع به پرسش‌‌اساسي «از دين چه انتظاري داریم» پاسخ روشن دهيم، 2- تمايزات اسلام حقيقي و اسلام تاريخي را آشكار كنيم، 3- اصول جاودانه و موقت احكام عملي دين را با معيارهاي درست و دقيق عقلي و ديني تفكيك كنيم، 4- اقتضائات حكومت با مقتضیات دعوت دين را جدا كنيم، 5- اجتهاد در اصول و فروع را با تكيه بر محكمات ديني و عقل دوراني (عقل زمانه) و تجارت بشري براي نوسازي دين و سازگاري آن با مقتضيات عصر به كار گيريم. و به ويژه عملكرد پيامبر در سير دعوت ديني‌اش در مكه و مدينه و برخوردهاي انساني و اخلاقي‌اش با مخالفان حتي با محاربان و به طور مشخص رفتار وي در فتح مكه در رعايت تعهدات و ميثاق‌ها حتي با دشمنان و … جملگي الهام بخش تمام مسلمانان براي هميشه خواهد بود.

 


[1] . اي مؤمنان! از غير خودتان كساني را به همدلي نگيريد كه از هيچ نابكاري در حق شما فرو نگذار نكنند و به رنج و محنت افتادن شما را خوش دارند و دشمنی از لحن و سخنشان آشكار شده است و آنچه دلهاشان پنهان مي‌دارد، بد‌تر است، آري اگر انديشه كنيد آيات خويش را به روشني برايتان بيان كرده‌ايم.

Share:

More Posts

Send Us A Message