آيا اين گزاره كه مردم ايران حافظه تاريخي ندارند را قبول داريد؟
اگر پاسختان مثبت است دليل اين مسئله را درچه مي دانيد؟ به بيان آيا اين مسئله يك ميراث فرهنگي تاريخي است يا به تاريخ نگاري هاي گزينشي و انحصاري حكومت در ايران باز مي گردد و يا اينكه روشنفكران در عدم انتقال تجربيات تاريخي قصور كرده اند؟
اشکوری: واقعیت این است که پاسخ روشن و قاطع به این پرسش ستبر، اگر نگویم محال حداقل کاری بس دشوار است و به ویژه مدلل و مستند کردن هر مدعایی در پاسخ بس دشوارتر است. با این همه به نظر می رسد که چنین است یعنی مردم ایران در مجموع و در قیاس با برخی اقوام کهن (از جمله هند و اروپا) از ضعف حافظه تاریخی رنج می برند و به نوعی گرفتار بیماری «آلزایمر تاریخی» گرفتارند. منظور از ضعف حافظه تاریخی یکی ناآگاهی و کم آگاهی تاریخی است و دیگری گسست و فراموشی تجارب تاریخی. هرکدام از این دو البته عوامل خاص خود دارند. اما این که چرا چنین است، قطعا نمی توان به یک حتی چند عامل اشاره کرد، حتما در این پدیده عوامل قریب و بعید بسیاری دخیل بوده و هستند که بیان و تحلیل آنها در اینجا ممکن نیست. شاید مهم ترین این عوامل فقر کتابت در روزگاران کهن و رواج فرهنگ شفاهی در همان روزگار و تداوم آن در دوران متأخر حتی تا کنون باشد. سخنی از پیامبر اسلام روایت است با این مضمون که «قیدالعلم بالکتابه» یعنی علم را با کتابت به بند کشید، این سخن در مورد ایرانیان تا روزگار اسلام چندان صادق نبوده است. روشن است که علم یعنی دانش به معنای عام با تمام مصادیق آن به معنای تجربه فشرده و در عین حال به طور نسبی درست و آزمون شده یک جامعه در هر مقطع تاریخی است و انتقال آن به دیگران و از نسلی به نسل دیگر ابتدا به صورت شفاهی و گفتاری و سینه به سینه است ولی به تدریج با تبدیل آن دانش ها و تجارب به کتابت و ضبط و ثبت آن خاطره جمعی را تدوام و قوت می بخشد. در ایران باستان (از مادها تا پایان ساسانیان) کتابت در ایران فقیر بوده و به ویژه جز دبیری برای امور دیوانی کتابت و انباشت تجارب و علوم و فنون در میان عامه مردم تقریبا هیچ و حتی ممنوع بوده است. گرچه در دوران اسلامی (آن هم از حدود سده سوم هجری به بعد) ایرانیان نیز به کتابت روی آوردند اما به هر دلیل این ضعف تاریخی همچنان استوار ماند و پس از آغاز زوال تمدن اسلامی-ایرانی (از سده ششم به بعد) این روند تا حدودی متوقف شد. روشن است با فقر کتابت نمی توان از توده مردم حتی نخبگان انتظار داشت که از حافظه قوی برخوردار باشند.
اما عامل دیگر استبداد حاکم در ایران، بیشتر در عصر باستان و تداوم آن در دوران متأخر از صفویه به بعد، است که از یک سو مانع رواج فرهنگ و سنت کتابت و به طور کلی انتقال تجارب و تاریخ رخدادهای کشوری و لشکری به طور صحیح و بیطرفانه به توده ها و به ویژه بدنه فرهنگی جامعه شده و از سوی دیگر نوعی سنت و فرهنگ کتابت حکومتی و درباری را رواج داده است. در دوران ساسانیان و صفویه و قاجاریه و حتی در عصر مدرن در زمان پهلوی نیز چنین بوده است. این سنت هم مانع انتقال تجارب تاریخی به حافظه جمعی شده و هم اصولا همان آثار مکتوب محدود را در نزد عامه مردم و نخبگان غیر حکومتی، که بسیار محدود بوده اند، بی اعتبار یا کم اعتبار کرده است. فرهنگ غالب ایرانی از آغاز تا کنون فرهنگ تک صدایی بوده و همواره فقط یک شخص و یا یک گروه و طبقه حق حرف زدن داشته و دارند. در این زمینه چگونه حافظه تاریخی می تواند شکل بگیرد و دوام یابد و خلاق شود؟
عامل سوم همان است که شما نیز بدان اشاره کرده اید. از عصر مشروطه به بعد به تدریخ فرهنگ چند صدایی و نهادها و نمادهای آن مانند مطبوعات مستقل و احزاب و انجمن ها و کتاب نویسی ها و به ویژه تاریخ نگاری های جدید پدید آمد و وضعیت فرهنگی و زمینه های اطلاع رسانی از تریبون روشنفکران و نخبگان به متن مردم و بدنه جامعه تا حدودی دگرگون شد اما در این دوره نیز با مشکلات و موانع اساسی دست به گریبان بوده و هستیم. حکومت ها همچنان اطلاع رسانی و تاریخ نگاری و هنر و فرهنگ و ادب یک سره حکومتی را رواج می دهند و از فرهنگ مستقل هراس دارند و مانع رواج آن می شوند، روشنفکران اثرگذار ما همچنان شفاهی اند و از منبرهای مدرن برای انتقال پیام و سخن خود استفاده می کنند، بسیاری از پژوهشگران و تاریخ نگاران ما به اختیار و یا تحمیل گزینشی و یا سفارشی می نویسند و منتشر می کنند و به هرحال در زمینه انتقال دانش ها و تجربه ها و تقویت حافظه تاری ملی کم کاری و سهل انگاری آشکاری وجود دارد. اعمال محدودیت های پنهان و آشکار موجب شده که از گذشته تا کنون همان فرهنگ و آثار مکتوب همواره مورد شک و تردید مصرف کنندگان تولیدات فرهنگی قرار گیرد. در چنین شرایطی چگونه می تواند حافظه تاریخی شکل بگیرد؟ صاحب حافظه باید به محفوظاتش اعتماد داشته باشد و ما در ایران همواره به حافظه کم اطلاع مان نیز بی اعمتاد و یا مشکوک بوده ایم. روشنفکران ما غالبا غیر پژوهشگر و شفاهی بوده بوده اند، هنرمندان و ادیبان و نویسندگان ما همیشه با ابهام و ایهام و در پرده سخن گفته اند (به تعبیر درست فردوسی «نهان گو» بوده اند)، تاریخ نگاران ما یا ایدئولوژیک و فرقه ای و حزبی نگاشته اند و یا عموما نیمی از حقایق را ثبت کرده اند، خاطره نگاران ما عموما یا آگاهانه دست به تحریف زده اند و یا در بهترین حالت نیمی از رخدادها را منتقل کرده اند، نهادهای مذهبی، که در اروپای قرون وسطی عامل مهم و شاید یگانه انتقال فرهنگ و تقویت حافظه تاریخی بوده، در ایران پس از صفویه چه نقشی داشته و به ویژه در دوران معاصر چه ندازه توانسته به تقویت و تعمیق حافظه تاریخی مردم ایران کمک کند؟، سیاستمداران؟ چه عرض کنم! تصادفی نیست که در نزد عموم مردم و حتی نخبگان ما «تاریخ» یا همان نقالی و افسانه های ملال آور و یا سرگرم کننده است و یا داستان شاهان و مجیزگویی های حاکمان و به هرحال از جایگاه و بایسته برخوردار نیست. تاریخ حافظه تاریخی ماست.
گفتگویی که گویی دو طرف حرف هم را نمی شنوند!
داستان تحمیل حجاب اجباری در جمهوری اسلامی دیرینه سال است و به ماه های اول عمر جمهوری اسلامی باز می گردد. نخستین کسی که این