مروری بر تاریخ حوزه قم از منظر اصلاح طلبی

مناسبات روشنفکران دینی و حوزه قم در دهه چهل و پنجاه- قسمت نخست
این متن گزارش مکتوب و بسط یافته گزیده مقاله و سپس سخنرانی من در «سمینار نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران» است که در تاریخ ۹ آوریل ۲۰۱۱ در دانشگاه سو آس لندن با همت «انجمن سخن» ارائه شد.

یادآوری چند نکته:

− اول. در این گفتار «حوزه علمیه قم» صرفا از منظر اصلاح و اندیشه اصلاح‌طلبی مورد توجه و تحلیل قرار می‌گیرد نه از منظرهای دیگر چون منظر سیاسی و یا اقتصادی و فقه و فقاهت و دیگر معارف سنتی حوزوی و یا از منظر صنفی و طبقاتی علما و روحانیت[1] و مانند آنها. از قضا از این منظر کمتر به نهاد حوزه قم در قرن اخیر توجه و عنایت شده است.
طرح موضوع از این منظر، به دلیل موضوع گفتار یعنی بیان رابطه روشنفکران دینی[2] با علما و طلاب و روحانیان حوزه قم است. روشن است تنها وجهی از روحانیون و نهاد علمی حوزه‌های علمیه از جمله حوزه قم که به گروه مصلحان و روشنفکران و نواندیشان مسلمان (نیز غیر مسلمان) ربط پیدا می‌کند همین وجه اصلاح و اندیشه اصلاح است که هم دارای عنصری از اندیشه مدرن است و هم شامل پروژه تغییر و به روز شدن طلاب و روحانیون می‌شود. در واقع فکر اصلاح، که برخاسته از شرایط نوین و مقتضیات عصر مدرن است، وجه مشترک نهاد روحانیت و علما و فقها با نواندایشان و روشنفکران است که در خارج از نهاد حوزه‌ها شکل گرفته و به هرحال این اندیشه عمدتا برآمده از جهان خارج از زیست جهان علما و فقها بوده و هست.

− دوم. این گفتار بیشتر روایی – تحلیلی است و تلاش می‌کنم که از ارزش–داوری به دور باشد و حداقل داوری مستقیمی در گزارش‌ها و تحلیل‌ها صورت نگیرد. گرچه در عمل شاید این خواسته به کمال محقق نشود.

− سوم. گفتار روایی من عمدتا مبتنی بر اطلاعات شخصی است و حداقل مستقیما از هیچ منبعی استفاده نشده و اگر لازم بوده بدان اشاره خواهد شد. دلیل این کار نیز اقامت من درست در همین بازه زمانی در حوزه قم است. من در سال ۴۴ به حوزه قم رفتم و تا سال ۵۹ در حوزه بودم. آنچه از این سالها به طور خاص روایت می‌کنم و یا تحلیل، بیشتر محصول تجربه حدود پانزده ساله و حضور مستقیم در متن برخی تحولات فرهنگی و سیاسی و آشنایی مستقیم با وجوهی از تحولات و رخدادها و شخصیت های حوزه قم است. گفتن ندارد که اطلاعات و تجارب من قطعا کامل نیست و احتمالا از خطا و یا کاستی هم به دور نباشد.

برای ایجاد نظم و انسجام در گفتار و امکان نتیجه‌گیری و جمع بندی مفید، گفتارم را در چهار بخش مشخص پی می‌گیرم. در واقع سه بخش نخستین، مقدمات ضروری بیان و روایت آخرین است که موضوع این گفتار یعنی بیان رابطه روشنفکران مسلمان غیر حوزوی با حوزویان است. دلیل این دورخیز آن است که به گمان من تحلیل درست و همه جانبه هر رخدادی، بر بستر سیر تحولی و تاریخی آن و فهم و درک ریشه‌ها و زمینه‌ها و عوامل قریب و بعید آن است. با این همه این مقدمات به دلیل محدودیت وقت (و نیز نگارش) به کوتاهی تمام خواهد بود و فقط در حد بیان سر فصل‌ها و عطف توجه آگاهان به آن زمینه هاست نه بیشتر.

بخش نخست- سه دوره حوزه قم از منظر اصلاح طلبانه

در یک سطح کلان و به ویژه از منظر اصلاح‌طلبانه می‌توان گفت که حوزه علمیه قم از آغاز تا مقطع مورد نظر ما یعنی انقلاب و پایان دهه پنجاه سه سرفصل مشخص را تجربه کرده است:

− دوران آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی (دوران تأسیس حدود ۱۳۰۰ – ۱۳۲۵)
− دوران آیت‌الله بروجردی (دوران تمرکز و اعتلا ۱۳۲۵ – ۱۳۴۰)
− دوران آیات شریعتمداری–خمینی–گلپایگانی (دوران فترت و عدم تمرکز ۱۳۴۰ – ۱۳۵۹)

حوزه قم در دوران پس از مشروطیت و پایان جنگ جهانی اول به شکلی کاملا متفاوت از حوزه نجف و حوزه‌های دینی کهن‌تر و پیشین تأسیس شد. گرچه حائری تحت تأثیر فضای فرهنگی و سیاسی جدید ایران و جهان حوزه قم را بنیاد نهاد و از این رو حوزه خیلی سریع رشد و گسترش یافت اما در دوران آیت‌الله بروجردی بود که حوزه قم از جهات فرهنگی و علمی و اقدامات اصلاحی شکوفا شد و به اعتلا رسید. افزون بر وجود افکار اصلاح‌طلبانه و تحول خواهانه در بروجردی، شاید یکی از علل این توسعه و شکوفایی در این دوره، تمرکز مرجعیت و توان مالی استثنایی و منزلت اجتماعی و حتی نفوذ سیاسی کم مانند‌ آیت‌الله بروجردی بوده است. بروجردی دست به چند کار فرهنگی – اصلاحی زد:

۱ – تأسیس مدارس جدید برای طلاب و ایجاد نظم نوین واصلاح برخی شیوه‌های تدریس و آموزش طلبه‌ها (مانند امتحان گرفتن از طلاب و آموختن زبان خارجی).
۲ – تأسیس کتابخانه بزرگ در قم و بنا نهادن مسجد اعظم قم و ایجاد شبکه‌های کتابخانه در برخی شهرها.
۳ – ایجاد ارتباط با اروپا و جهان اسلام (ایجاد مساجد در برخی شهرهای مهم اروپا –از جمله مسجد و مرکز اسلامی شهر هامبورگ در آلمان- و اعزام مبلغین دینی به این مراکز و نیز ارتباط بیشتر با کشورهای اسلامی به ویژه با نهاد قدیمی و سنتی و با نفوذ الازهر و پیشبرد طرح اتحاد اسلامی که به تأسیس نهاد «دارالتقریب بین‌المذاهب‌الاسلامیه» منتهی شد. این نهاد در قاهره متمرکز بود و از جهات مختلف منشاء تحولات مهم فکری و فقهی و سیاسی برای جهان اسلام و در نزدیکی و همگرایی بین مذاهب اسلامی و به ویژه بین شیعه و سنی شد).[3]

پس از بروجردی هرچند آن تمرکز و فعالیت‌ها تا حدودی متوقف شد، اما در اشکال مختلف کم و بیش ادامه یافت. مهمترین اقدام تأسیس «دارالتبلیغ اسلامی قم» بود که به همت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری انجام شد که کاری سترگ بود و منشاء تحولات فکری و علمی و فرهنگی مهمی در بخش‌هایی از روحانیون شد. به همت شریعتمداری و دارالتبلیغ به طلابی که در این مرکز درس می‌خواندند زبان عربی و انگلیسی و اردو آموزش داده می‌شد و برخی از این طلاب برای ادامه تحصیل علوم جدید و غربی به برخی دانشگاههای اروپا و آمریکا اعزام شدهد. با همت این نهاد فرهنگی و آموزشی نشریات مختلف با تیراژ بالا برای گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی (پژوهشگران و جوانان و کودکان) با ادبیات جدید و به چند زبان انتشار یافتند و به ویژه با اعطای بورسیه به دانشجویان مسلمان کشورهای مسلمان و غیر مسلمان و تحصیل آنان در دارالتبلیغ و اعزام مبلغان آماده تر به کشورهای اروپایی، کار آیت‌الله بروجردی در تعامل با غرب و جهان اسلام در سطح مؤثرتری ادامه پیدا کرد.

آیت‌الله سید محدرضا گلپایگانی نیز به فعالیت‌های فرهنگی و مدنی مؤثری دست زد. از جمله چند مدرسه دینی برای اسکان و آموزش طلاب بنیاد نهاد و یک بیمارستان مهم و موفق در عرصه خدمات عمومی و از جمله برای طلاب در قم ایجاد کرد. آیت‌الله سید شهاب‌الدین نجفی مرعشی هم با بنای یک مدرسه و به ویژه کتابخانه‌ای عظیم با نسخه‌های خطی بسیار در سطحی دیگر کار را ادامه داد.

اما در این مقطع آیت‌الله سید روح‌الله خمینی خط مبارزه سیاسی را بنیاد نهاد که خارج از سنت بروجردی بود. ایشان و بعدها پیروانش چندان به امور فرهنگی و آموزش روحانیون توجه نشان ندادند اما به ایشان به شکل بی‌سابقه‌ای رویکر سیاسی مهمی را در حوزه دین و دینداران و روحانیت آغاز کرد. این رویکرد نه ریشه در منش و روش حائری داشت و نه در سنت بروجردی سابقه داشت. شاید بتوان گفت این آغاز تداوم اسلام سیاسی فدائیان اسلام بود که در دو دهه بیست و سی با رهبری یک روحانی جوان و کم سواد اما پرشور و پر تحرک به نام سید مجتبی میرلوحی مشهور به نواب صفوی در عرصه سیاست فعال بود و شماری از دینداران و طلاب جوان را تحت تأثیر قرار داده بود. بروجردی و عموم علما در آن زمان با این تفکر و رویکرد مخالف بودند.
ظاهرا از مدرسین صاحب نام در حوزه قم فقط خمینی بود که با فدائیان اسلام همدل و همراه بود. به هرحال نحله اسلام سیاسی از نوع آموزه‌‌های آیت‌الله خمینی در دهه چهل و پنجاه تقریبا نسبت به فعالیت‌های فرهنگی و اصلاحی در هر زمینه‌ای بی‌تفاوت بودند. شاید با تسامح بتوان گفت که در دهه چهل و پنجاه «مدرسه حقانی» (=منتظریه») در قم تا حدودی نماد فرهنگی جریان روحانیت مبارز بود که گرایش نوگرایانه داشت.[4]

بخش دوم- نهادهای فرهنگی و آموزشی حوزه در دهه چهل و پنجاه

در حوزه به طور معمول و سنتی معارفی با عنوان «معارف دینی» یا «علوم حوزوی» آموزش داده می‌شود که مهم‌ترین آنها «اصول فقه» و «فقه» است. دانش‌هایی چون ادبیات (صرف و نحو و معانی بیان) و منطق هم تدریس می‌شوند، اما این معارف به عنوان دانش ضروری و مقدماتی برای مهارت در استفاده از متون و منابع و نیز برای ورود به عرصه اجتهاد و فقاهت اهمیت دارند و ضروری می‌نمایند. اندکی کلام و تفسیر به طور محدود تدریس می‌شوند اما این نوع دانش‌ها و حتی فلسفه غالبا غریب و کم اهمیت قلمداد می‌شوند.[5] تا مقطع انقلاب طلاب و روحانیان به مطالعات آزاد و غیر متعارف در حوزه چندان توجه نمی‌کردند. در عین‌حال در مقطع دهه سی تا پنجاه چند نهاد یا حلقه فرهنگی و علمی ویژه در خارج از دروس رسمی حوزه قم مهم و اثرگذار عبارت بودند که مهم ترینشان حلقه فکری – آموزشی آیت‌الله سید محمدحسین طباطبایی (مشهور به علامه طباطبایی[6]) و حلقه فکری– آموزشی حجة الاسلام ناصر مکارم شیرازی[7] بود. درباره هرکدام توضیح مختصری داده می‌شود.

حلقه فکری – آموزشی علامه طباطبایی. طباطبایی از اواخر دهه بیست از تبریز به قم هجرت کرد و در این حوزه به تدریس و تحقیق در علوم اسلامی اهتمام کرد. اما شرح هجرت وی از تبریز به قم نشان می‌دهد که او آگاهانه و با برنامه و هدف مشخصی به حوزه قم کوچ کرد. او به لحاظ تحصیلات سنتی و حوزوی کاملا آماده بود در اصول و فقه ممارست کند و حلقه درسی بنیاد نهد و پس از چندی مدعی مرجعیت و فتوا شود و رساله منتشر کند و مقلدانی گرد آورد و بدان دل خوش کند که صد البته هم دارای نام می‌شد و هم نان و موقعیت و منزلت. اما او آگاهانه مسیر و هدف دیگری برگزید. وی در قم به دو کار مهم دست زد که از قضا هر دو به شدت غریب و نامعتارف بودند. یکی تدریس فلسفه و دیگری تفسیر قرآن. طباطبایی از آغاز ورود به حوزه قم در هر دو زمینه فعال شد و به رغم موانع بسیار (به ویژه که آیت‌الله بروجردی با فلسفه و تدریس آن مخالف بود) توانست منشاء تحول مهم فکری در طلاب و فضلای جوان شود. در واقع از دهه سی تا پنجاه محور فعالیت فکری و فلسفی اثرگذار در قم و در تمام حوزه‌های دینی ایران علامه طباطبایی بود. هر دو حوزه فعالت او یعنی ترویج و آموزش فلسفه اسلامی و نیز تفسیر قرآن کم و بیش با فضای جدید بود و کوشش این بود که در این دو قلمرو به پرسش‌های جدید و مشکلات فکری و اجتماعی مسلمانان پاسخ درخور و معقول داده شود. در دو حلقه آموزشی طباطبایی شمار اندکی از فضلای جوان شرکت می‌کردند که البته با گذشت زمان و دگرگونی شرایط و به ویژه پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی و تثبیت موقعیت وی بیشتر و گسترده تر می‌شد.

حلقه فکری – آموزشی ناصر مکارم. مکارم در آن زمان از مدرسین حوزه بود که در حوزه‌های فرهنگی مختلف نیز فعال و اثرگذار بود. ایشان که در حوزه تفکر از شاگردان طباطبایی به شمار می‌آمد و از این طریق تا حدودی با مباحث پر چالش دینی و فلسفی جدید آشنا شده بود[8]، در دهه چهل و پنجاه از طرق مختلف تأثیر قابل توجهی در آموزش‌های اصلاح‌طلبانه و نوگرایانه حوزه قم داشت. او عمدتا از دو طریق اثرگذار بود: جلسات بحث عقاید[9]و نیز انتشار مجله مکتب اسلام و آموزش نسلی از روحانیان جوان روزنامه نگار و فارسی نویس. «ماهنامه درسهایی از: مکتب اسلام» با حمایت و شاید هم اشاره آیت‌الله شریعتمداری در اواخر دهه سی در قم منتشر شد و از آن زمان تا سالیان متمادی مکارم شیرازی سردبیر این ماهنامه بود. می‌توان گفت تا مقطع انقلاب این نشریه در حوزه تفکر دین سنتی و اسلام حوزوی پرتیراژترین و اثرگذارترین نشریه مذهبی بوده و خوانندگان و علاقه‌مندان بسیار داشت و بسیاری از جوانان و اهل فکر و فرهنگ مسلمان فارسی زبان در داخل و خارج ایران آن را می‌خواندند. این ماهنامه در دو رژیم منتشر می‌شود و از این رو ماندگارترین نشریه هم هست. عمری حدود شصت ساله. آنچه در اینجا مورد نظر است این است که حول این ماهنامه نسلی از طلاب جوان روزنامه نگار تربیت شده و از آن زمان به بعد در مطبوعات و یا در تحقیق و تألیف فعال و اثرگذار و نامبردار شدند. مهم‌تر این که این گروه با فارسی نویسی آشنا شدند. در گذشته طلاب و روحانیون غالبا کتاب فارسی و به طریق اولی روزنانه و نشریه فارسی نمی‌خواندند و حتی شماری از روحانیون مطالعه نشریات و کتب فارسی را دون شأن خود می‌دانستند.[10]چنان که شنیدم زمانی که آقای مکارم از نجف به قم آمد و روزنامه نگار شد، برخی از دوستانش در نجف به طعن می‌گفتند: «و صار ناصر روزنامه نویسا»! به هرحال مکارم قلم به دست شماری از طلاب داد و آنان را وارد عرصه مطالعه، تحقیق و نگارش فارسی‌کرد. خود ایشان هم خوب و مفهوم و قابل خواندن می‌نوشت و از این رو روزنامه نگار موفقی بود. در دهه چهل و پنجاه کتابهایی عمدتا در مباحث کلامی و یا اجتماعی به وسیله شاگردان مکارم و تحت ارشاد و هدایت مستقیم ایشان تألیف شده و منتشر شدند.[11]در دهه پنجاه زیر نظر مکارم «تفسیر نمونه» به قلم شماری از فضلای جوان تدوین و منتشر شد. نیز «مجمع علمی نجات نسل جوان» با همت مکارم و زیر نظر ایشان در قم بنیاد نهاده شد و فعالیت‌های فرهنگی و انتشاراتی قابل توجهی داشت.

در دو دهه چهل و پنجاه چند نشریه در قم منتشر می‌شدند. از جمله «نشریه کتابخانه مسجد اعظم قم»، نشریات «راه حق»، «سالنامه معارف جعفری» و نشریات مختلف و از جمله «سالنامه پیام اسلام» از مؤسسه پیام اسلام. اما در این میان سه نشریه قابل اهمیت بیشتری دارند:
− «مجموعه حکمت» که به صورت ماهنامه در دهه سی متشر می‌شد و در اوایل دهه چهل متوقف شد. کسانی از روحانیون و غیر روحانی با آن همکاری قلمی داشتند. از جمله مهندس بازرگان و آیت طالقانی نیز در آن مقاله می‌نوشتند.
− «ماهنامه درسهایی از: مکتب اسلام» که از آن یاد شد.
− «فصلنامه مکتب تشیع». این فصلنامه و تا حدودی ادواری اندکی پس از مکتب اسلام و تا حدودی در رقابت با آن تأسیس شد. بنیانگذاران آن به حلقه مریدان آیت‌الله خمینی نزدیک بودند و این گرایش بعد از آغاز مبارزه بیشتر شد. کسانی چون اکبر هاشمی رفسنجانی و محمدجواد باهنر و نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی در آن فعال بودند. این نشریه نیز در اوایل دهه چهل متوقف شد. گرچه بین فعالان دو نشریه رقیب «مکتب اسلام» و «مکتب تشیع» چندان تفاوتی نبود اما می‌توان گفت جریان مکتب تشیع تا حدودی نوگراتر و سیاسی‌تر بود. یکی از شماره‌های مهم مکتب تشیع اختصاص داشت به گفتگوی مفصل پرفسور کربن فرانسوی با علامه طباطبایی. در آن سالها کربن در ایران بسیار فعال بود و با عالمان و متفکران سنتی اندیش شیعی ایران از جمله طباطبایی، جلالدین آشتیانی، داریوش شایگان و سید حسین نصر ارتباط و تعامل فکری مهمی داشت.

بخش سوم – محورهای افکار و اعمال اصلاح‌طلبانه

اما محصول این رویکردهای اصلاح طلبانه در حوزه قم چه بود؟ بررسی این موضوع در محدودۀ بحث و مجال اندک ما نیست اما به اجمال می‌توان محورهای افکار و اقدامات اصلاح طلبانه حوزویان را چنین بر شمرد:

۱- معرفی اسلام با زبان امروز و مورد پسند نسل جوان. جدای از اندک تحول فکری در شماری از علما و عمدتا فضلای جوان حول مکتب فلسفی و تفسیری طباطبایی، بیشترین تلاش و محصول طلاب و فضلا معطوف بود به معرفی دین اسلام و مذهب تشیع به ایرانیان و جهانیان به زبان نوتر و قابل فهم تر و ساده‌تر برای همه و به ویژه برای جوانان. تمام تلاش‌ها و نهادهای آموزشی و فعالیت‌های تبلیغی روحانیون به گونه‌ای و در مسیری بود که اسلام به عنوان یک دین حق و کامل و جهانی و معقول با زبان و بیان فارسی‌تر و مد روزتر به مردم دنیا و بیشتر مردم ایران و درس خوانده‌های جدید تفهیم و معرفی شود. برای تحقق این هدف البته از تعلیم و تعلم برخی زبانهای زنده دنیا، علمی نشان دادن آموزه‌های دینی، تأسیس نهادهای مدرن‌تر، اعزام مبلغ به خارج از جمله اروپا و مانند آنها نیز استفاده می‌شد.

۲ – ایجاد نظم و تمرکز در مرجعیت و حوزه و روحانیت. از زمان آیت‌الله حائری یزدی یکی از دغدغه‌‌های اصلاح‌طلبان حوزوی بی‌نظمی در نهاد حوزه (البته اگر بتوان حوزه را نهاد دانست) بود و از این رو همواره تلاش می‌شد که روحانیت و حوزه تحت نظم در آید و امور پراکنده و نابسامان آن به سامان شود. تحقق مرجعیت متمرکز در آیت‌الله بروجردی و تلاش‌های مفید ایشان در زمینه انتظام امور حوزه تا حدودی به این هدف نزدیک شد اما پس از آن نه تنها این مسیر ادامه نیافت بلکه با شکاف در روحانیت و تعدد مرجعیت در ایران و حتی تا حدودی انتقال مرجعیت به نجف (حداقل تا زمان مرگ آیت‌الله سید محسن حکیم در سال ۱۳۴۹) تمرکز و سازماندهی روحانیت متوقف و حتی مخدوش شد.[12]

۳ – اصلاح کتب درسی و آموزشی. در حوزه از کتابهایی برای تدریس و تعلیم معارف اسلامی استفاده می‌شود که عمدتا به زمانهای دور بر می‌گردد. مانند جامع المقدمات، سیوطی، حاشیه مولی عبدالله، مطول یا مختصر المعانی، مغنی اللبیب، معالم، لمعتین، قوانین، مکاسب، رسائل و کفایه. این کتب اصولا برای آموزش تألیف نشده و به طور کلی با توجه به شیوه‌های آموزشی و زمان و وقت دانشجویان امروز چنین متونی مفید و مناسب نیستند. از این رو تلاش‌هایی برای رفع این مشکل صورت گرفت اما تا مقطع انقلاب تحول مهم و مؤثری ایجاد نشد. قابل توجه این که شماری از عالمان و فقیهان تغییر این متون را بر نمی‌تابیدند و معتقد بودند که همان متون کهن و سنتی مطلوب است.[13]

۴ – اصلاح سیستم شهریه و ارتزاق طلاب. طلاب و روحانیون عمدتا از طریق دین و تصدی امور دینی ارتزاق می‌کنند. در دوران طلبگی بیشترین درآمد طلاب از طریق شهریه‌ای است که مراجع به شاگردان خودشان و غالبا به طور عام می‌دهند. البته در گذشته گاه برخی آقایان شهریه و کمک خود را به صورت غیر نقدی پرداخت می‌کردند. اما به طور سنتی هرمرجع شهریه خود را به طور جداگانه و نقدی و در روزهای معین در ماه پرداخت می‌کند. به هرحال این سیستم که هیچ ارتباطی با مقتضیات جدید و امکانات بانکی و مانند آن ندارد، همواره مورد نقد بوده و کسانی می‌خواستند تحولی مثبت در این زمینه ایجاد کنند. مثلا تمام شهریه‌ها یک جا و به وسیله حواله‌های بانکی به طلاب پرداخت شود. در این زمینه حداقل تا زمان انقلاب تحول قابل توجهی ایجاد نشد. بگذریم که اصولا برخی از روحانیون و غیر روحانیون با اصل ارتزاق از طریق دین یعنی دریافت سهم امام و توزیع آن بین طلاب و یا پول گرفتن در قبال تبلیغ و آموزش امور دینی مشکل داشتند و آن را انحراف و به زیان علما و روحانیون می‌دانستند. در این مورد افکار یک روحانی نه چندان بلندپایه به نام نصیرالدین امیرصادقی در دو کتاب او «روحانیت در شیعه» و «هیاهو» و نیز اندیشه‌های انتقادی گسترده و مؤثر دکتر علی شریعتی در آن روزگار قابل توجه است. پس از انقلاب نیز دکتر سروش در سخنرانی پر جنجال خود با عنوان «سقف معشیت بر ستون شریعت» به این موضوع توجه کرد.

۵ – رویکرد سیاسی و انقلابی. گرچه امروز با توجه به کارنامه اسلام انقلابی و عملکرد مخرب روحانیون انقلابی در اندام حقوقی جمهوری اسلامی، اسلام ایدئولوژیک و انقلابی نامطلوب و حتی مضر دانسته می‌شود، اما در دهه سی تا پنجاه ورود روحانیت به عرصه سیاست و مشارکت در مبارزات اجتماعی و سیاسی و نیز تلاش برای پاسخگویی به معضلات فکری و مدنی امروز خود یک حرکت اصلاحی و انقلابی و مفید می‌نمود. چنان که توضیح خواهم داد روشنفکران دینی آن روزگار نیز تلاش می‌کردند که روحانیون و علما وارد این حوزه بشوند.[14] چنان که در عصر مشروطه نیز چنین تحولی رخ داد. با توجه به این جهات واقعیت این است که ورود دین سیاسی و روحانیت به عرصه جامعه و مبارزه بر ضد استبداد و استعمار و دعوت به اصلاح در حکومت و دولت، تحولی مثبت و گامی اصلاحی در روحانیت و حوزه‌‌ها شمرده می‌شد. هرچند امروز و در شرایط متفاوت و به دلایل مختلف با تمام نتایج طبیعی و غیر طبیعی چنین تحولی موافق نباشیم.

ادامه دارد

پانویس‌ها
[1] . قابل ذکر است که عنوان روحانی و روحانیت برای گروه علما و فقیهان و نهاد فقه و فقاهت و اجتهاد سنتی و تاریخی شیعی، به لحاظ معنا و مفهوم، دچار ابهام است و انطباق واژه روحانی به سلسله عالمان دین و گروههای دیگر این طبقه مانند واعظان ناروشن و حداقل مبهم است. به چه کسی روحانی گفته می شود؟ می دانیم که این اصطلاح جدید است و شاید عمر آن به یک قرن نرسد. هرچند احتمال دارد که در عصر صفوی تحت تأثیر ادبیات مسیحی غربی این عنوان در ذهن و زبان شیعیان ایرانی نطفه بسته باشد. اما امروز در ذهن و زبان عموم چه کسی روحانی است؟ در کلیسا و نظام مذهبی مسیحی کاتولیکی روحانی معنای روشنی دارد اما در شیعه و یا اسلام از گذشته مفسر و فقیه و مجتهد و محدث و متکلم و قاضی داشتیم اما عنوان روحانی نه سابقه دارد و نه معنای محصلی داشته و می تواند داشته باشد. جالب این که در قرن اخیر که این اصطلاح در جامعه شیعی متداول شده نوعی شبه روحانی کلیسایی نیز در میان عالمان و فقیهان پدید آمده است. به هرحال امروز واژه روحانی نه صرفا با تخصص علمی در معارف اسلامی قابل انطباق و تعریف است و نه با ارتزاق از طریق دین و تبلیغات مذهبی تعریف می شود و نه حتی صرفا با لباس خاص روحانی. در عین حال به نظر می رسد امروز جامع ترین تعریف، حداقل در افواه و انظار عمومی، همان رخت روحانی یعنی تلبس به قبا و عبا و عمامه است یعنی روحانی کسی است که لباس ویژه مذهبی بر تن دارد.
[2] . البته من اصطلاح «نواندیشی دینی» و حتی «اصلاح دینی» را بیشتر می پسندم تا عنوان پر مناقشه «روشنفکری دینی» اما به دلیل استفاده برنامه ریزان سمینار “نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران” (لندن، ۹ آوریل ۲۰۱۱)، که این مقاله برای ارائه در آن نوشته شد، از این عنوان استفاده می کنم. در عین حال در متن گفتار عمدتا از همان اصطلاح مطلوبم سود می جویم.
[3] . احتمالا نخستین گزارشی که از اقدامات اصلاحی و اجتماعی بروجردی عرضه شده مقاله مرتضی مطهری در کتاب «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت» است که اندکی پس از درگذشت آیت الله بروجردی در سال 40 منتشر شده است. اما پس از آن در منابع مختلف به صورت مبسوط به این موضوع اشاره شده است.
[4] . باید افزود که مدرسه حقانی نیز در آغاز ارتباط ویژه ای با آیت الله خمینی و پیروانش نداشت اما به تدریج این مدرسه پایگاهی برای اسلام سیاسی و انقلابی در قم شد. به ویژه در دهه پنجاه بخشی از طلاب مدرسه حقانی از فعالان پرشور و انقلابی در قم بودند و از این رو این مرکز پیوسته مورد هجوم و حمله مأموران امنیتی قرار می گرفت. در عین حال این رویکرد و فعالیت مربوط به بخشی از طلاب و یا مدرسان مدرسه می شد نه تمام آن و نه حتی سیاست کلی و حاکم بر آن. مثلا کسانی در آنجا تدریس می کردند که یا به کلی با آیت الله خمینی و مبارزه مخالف بودند (مصباح یزدی) و یا بی تفاوت بودند و به اصطلاح آن روزها عافیت طلبانه زندگی عادی خود را می گذراندند (محمدی گیلانی و به ویژه رئیس مدرسه علی قدوسی).
بد نیست اضافه کنم که در سالیان اخیر برخی چنان تبلیغ کردند که «مدرسه حقانی» مرکز تعلیم اسلام بنیادگرا و خشن و سرکوبگر بوده و چنین وانمود کردند که دانش آموخته های این مدرسه از آغاز با چنین تفکری و برای انجام چنین اعمالی (زندان و شکنجه و سرکوب) پروش یافته اند که هرگز چنین نیست. از قضا در دوران پس از انقلاب برخی طلاب حقانی به صف منتقدان و مخالفان پیوستند و حتی به اتهام عضویت در سازمان مجاهدیدن خلق اعدام شدند. برای رفع ابهام بگویم از آنجا که شمار قابل توجهی از طلاب حقانی مبارز و انقلابی بودند با رفتن دو چهره شاخص حقانی یعنی حجج اسلام بهشتی و علی قدوسی به دستگاه قضایی برخی از طلاب مدرسه نیز به نهادهای قضایی و امنیتی راه یافتند که هنوز هم هستند و فعال اند و البته غالبا از عوامل سرکوب هم بوده و هستند.
[5] . البته این گزارش عمدتا معطوف است به دوران گذشته تا پیش از انقلاب اما در سالیان اخیر تحولاتی در زمینه های آموزشی و متون درسی و نیز اهمیت یافتن کلام و تفسیر و فلسفه رخ داده است.
[6] . می دانیم عناوینی چون «علامه» بازمانده از ادبیات کهن است که در گذشته شاید از باب توصیف واقعیت و یا از باب تجلیل و تکریم دانشمندی معقول می نمود اما روشن است که در زمان ما هیچ نابغه ای نمی تواند علامه باشد و از این رو چنین عنوانی تقریبا بلاموضوع است.
[7] . برای رفع هرگونه سوء تفاهم می گویم که من به دلیل گزارش از دهه چهل و پنجاه و رعایت ادب تاریخ نگاری از عناوین رایج آن روز استفاده می کنم. از این رو استفاده از عنوان «حجة الاسلام» برای آقای مکارم به تناسب آن روزگار است و گرنه می دانم که اکنون ایشان از آیات عظام است و از مراجع تقلید شمرده می شود.
[8]. ایشان تحت تأثیر شرایط روز و با الهام از مکتب و تلاش های فکری استادش طباطبایی در مبارزه با افکار چپ مارکسیستی، در اویل دهه سی کتاب «فیلسوف نماها» را در نقد و رد آموزه های فلسفی و اجتماعی مارکسیسم است نوشت که برنده جایزه سلطنتی کتاب سال نیز شد. قابل ذکر است که عنوان کتاب در آغاز این بود: «فیلسوف نماهای شیاد».
[9] . در آن سالها جلسات بحث درباره عقائد و مذاهب به مدیریت و سخنگویی آقای مکارم تشکیل می شد و در این جلسات منظم شماری از طلاب و فضلای جوان شرکت می کردند و پیرامون برخی موضوعات کلامی و اعتقادی مانند خدا شناسی و توحید، نبوت، قرآن، معاد و . . . بحث و گفتگو می شد. برخی از شاگردان وی این مباحث و گفتارها را به صورت مکتوب تنظیم کرده و انتشار داده اند.
[10] . در سال 42 در حوزه محلی شهر خودمان –رودسر-بودم. هر روز روزنامه کیهان را می خریدم (البته با قیمت دو ریال) و می خواندم. رئیس حوزه مرحوم حجة الاسلام سید هادی روحانی وقتی دانست که من روزنامه می خوانم احضارم کرد و هشدار داد که من فقط باید درسم را بخوانم و حق ندارم روزنامه بخوانم. بعدها در قم هم استاد معالم ما (آقای باکویی) بارها نصیحت مان می کرد که طلبه درسخوان باشیم نه طلبه روزنامه خوان.
[11] . چند از اینان که غالبا به صورت گروهی کار می کردند و از شهرت بیشتری برخوردارند از این قرارند: علی حجتی کرمانی، زین العابدین قربانی، حسین حقانی زنجانی، عباسعلی عمید زنجانی. محمد مجتهد شبستری، که اکنون از متفکران نواندیش نامدار ایرانی است، در اوایل از حلقه شاگردان مکارم شمرده می شد.
[12] . بگویم که من خود از کسانی بودم که در دوران پیش از انقلاب از بی نظمی در روحانیون نگران بودم و از فکر ایجاد نظمی کلیساوار و حداقل الازهروار حمایت می کردم اما اکنون با توجه به واقعیت ها و صرفا از بعد اجتماعی و سیاسی و پراتیک می بینم که همین بی نظمی در نهاد روحانیت شیعه در ظل استبداد دینی حاکم نعمت بزرگی است و همین عدم تمرکز در مرجعیت شیعی حداقل امکانی برای تنوع و نوعی پلورالیسم دینی را فراهم می کند و از کارآیایی تیغ تیز سانسور و سرکوب و خفقان اندکی می کاهد و سوء استفاده حاکمیت از نهاد دینی و دین را کاهش می دهد.
[13] . شریعتی می گفت عده ای فکر می کنند هرچیز به میزانی که قدیمی تر است اسلامی تر است.
[14] . به عنوان نمونه بنگرید به مقاله «انتظارات مردم از مراجع» به قلم مهندس مهدی بازرگان در کتاب «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت»

Share:

More Posts

Send Us A Message