گفتيم كه تازمان ظهور اسلام درجامعه قبايلي و بدوي عربستان دينهاي مختلف وجود داشت و گرچه بتپرستي اكثريت داشت و كعبه به عنوان نهاد مذهبي بتپرستان حجاز مهمترين معبد و مركز ديني مشركان بود اما اديان ديگر نيز بودند و از آزادي مذهبي نيز برخوردارند و تعرضي در ميان پيروان مذاهب ديده نميشد و يا زياد نبود. با ظهور اسلام و حاكميت يافتن پيامبر در مدينه و سپس فتح مكه در سال هشتم هجرت، سراسرعربستان و قبايل مهم و بزرگ آن به تسخير اسلام و مسلمانان درآمد. با توجه به تأسيس خلافت اسلامي و آميختن دين و قدرت درعرصه نظر و عمل، اسلام دين رسمي دستگاه خلافت شد و امت تحت رهبري حكومت مركزي مقتدر تحت عنوان «خليفه» شكل گرفت و رسميت پيدا كرد. درچنين شرايطي جامعه اسلامي يعني مجموعه كساني كه درقلمرو اسلام قرار داشتند عبارت بودند از: اكثريت قاطع مسلمانان، اقليت نامسلمانان كه عمدتاً اهل كتاب شمرده ميشدند. البته احتمالاً كساني هم بودند كه مخفيانه بتميپرستيدند و يا ملحد بودند اما حداقل درقرن اول چندان زياد نبودند و يا تظاهر نداشتند. از نظر ديني و حقوقي روابط ميان اين طوايف متفاوت بود. جامعه رسمي و اكثريت همان مؤمنان به دين اسلام بودند كه از حقوق كامل ديني و اجتماعي شناخته شده در آن زمان برخوردار بودند، اهل كتاب به اصطلاح امروز شهروند درجه دوم بودند و از برخي از حقوق اجتماعي و ديني استفاده ميكردند، اما بتپرستي و الحاد به هيچوجه آزاد نبود و بتپرستان و ملحدان حق تبليغ و اجراي شعائر مذهبي را نداشتند. آنان اگر مرتد نبودند و محارب نيز شمرده نميشدند، حق داشتند كه از حق حيات و امرار معاش متعارف برخوردار باشند. بعدها براي تنظيم روابط مسلمانان با غيرمسلمانان، انواع و اقسام حقوق و اصطلاح جعل شد. مانند دارالاسلام و دارالحرب و كافرحربي و غيرحربي و كافرذمي و غيرذمي و مستأمن و غيرمستأمن و … به هرحال آنچه مسلم است اين است كه در جامعه اسلامي با رسميت و اكثريت يافتن امت، اقليتهايي پديد آمدند كه به شكل محدود و كنترل شده از حقوق برخوردار بودند و حداقل تا زماني كه مزاحمت ايجاد نميشد و يا تظاهر به بتپرستي والحاد نبود، ميتوانستند ازحق زندگي برخوردار باشند. اكنون در ارتباط با سيره نبوي در قرآن و طرح ارتباط متقابل مؤمنان و غيرمؤمنان، به برخي ازمقررات و راهبردهاي قرآن اشاره ميكنم:
1– نجاست مشركان.
در سوره توبه آيه 28 آمده است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا …» معناي تحت الفظي آيه آن است كه: مشركان نجساند، لذا نبايد پس از امسالشان به مسجدالحرام نزديك شوند … اما به لحاظ محتوا و تفسير اين آيه محل بحث و مناقشه فراوان است. مشرك كيست؟ با توجه به كاربرد شرك و مشرك و مشركين در قرآن، مشرك كسي است كه براي خدا شریك و همتا و انباز قرارميدهد. اين كه بتپرستان عربستان آن روز مصداق مشرك بودند ترديد نيست اما آيا اهل كتاب (يهود ونصارا) نيز مصداق مشركيناند، محل اختلاف است. با توجه به آيه 30 سوره توبه كه به صراحت ميگويد يهود گفتند عزير فرزند خداست و نصارا گفتند مسيح فرزند خداست و نيز آيات 105 بقره و آيه اول سوره بينه، عدهاي پيروان اين دو دين را در شمار مشركان آوردهاند. حال بايد دانست منظور از نجس چيست؟ غالباً نجاست دراين آيه را به معناي نجاست شرعي و فقهي گرفتهاند كه عبارت است از نجاست جسماني و لذا حكم به نجاست بدني منكران خداوند و نيز بتپرستان دادهاند و دليل عدم نزديكي اينان را همين نجاست بدني دانستهاند. البته در اين ميان مشركان و ملحدان را، مانند خوك و سگ، نجسالعين ميدانند و بعضي نجاست را عرض ميدانند كه تابع برخي رفتار است. بعضي نيز يهوديان و مسيحيان را از مشركان دانسته و حكم به نجاست بدني آنان دادهاند. اما درمقابل برخی نجس بودن را «پليدي»، يا «ناپاكي» ترجمه كردهاند كه روحي و فكري است نه بدني. به هرحال شماري از فقيهان شيعه (مانند طوسي و مفيد و ابنجنید و از متأخران آخوند خراساني وحكيم حكم به طهارت اهل كتاب دادهاند)[1] دراين ميان ظاهراً ترديد نيست كه قرآن مشركان را به لحاظ باطني و روحي و فكري ناپاك ميداند. دراين صورت رابطه مسلمانان با نامسلمانان رابطه پاك و ناپاك است.
2- نهي از دوستي با نامؤمنان.
درقرآن بارها و به مناسبتهاي مختلف پيامبر و مسلمانان را از دوستي با غيرمؤمنان و به طريق اولي از سرپرست قراردادن كافران و مشركان نهي كرده است. درآيه 16 سوره توبه آمده است: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا
تَعْمَلُونَ»[2] درآيه 113 همين سوره آمده است كه حتي پيامبر و مؤمنان حق ندارند براي مشركاني كه يقين به جهنمي بودنشان است آمرزش بخواهند:
« مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ »[3]. فضاي اين آيات نشان ميدهد كه اين نهي از دوستي، مربوط است به مشركان محارب و دشمن و توطئهگر. آيه اول سوره ممتحنه نيز مؤيد اين مدعا است.« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ»[4]. درآيه 141 سوره نساء نيز هرنوع سلطه كافران برمؤمنان نهي و نفي شده است. « وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً »[5].
درآيه 144 همين سوره نيز آمده است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا … »[6] درآيه 51 سوره مائده آمده است: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ … »[7]
3- نهي از اطاعت ازكافران. درسوره فرقان آيه 52 آمده است: « فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا »[8]. در آيه 1 سوره احزاب آمده است: « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا »[9]
4- اخذ جزيه از اهل كتاب. درآيه 29 سوره توبه مسأله اخذ جزيه ازاهل كتاب مطرح شده است كه نوعي ماليات بوده است. چنان كه پيش ازاين گفته شد كافران و مشركان درعصر نبوت عمدتاً به جرياني اطلاق ميشد كه در برابر اسلام و پيامبر و مسلمانان قد برافراشته و به جدال و دشمني و توطئه و جنگ دست ميزدند و دراين ميان عقيده يا نقشي نداشت و يا نقش آن فرعي بوده است و لذا اين مرزبندي خصومتآميز درمقابله با آن دشمنيها است و ربطي (حداقل مستقيم) به افكار و عقايد آنان ندارد. زماني كه مسلم شد كه عقيده و ايمان ماهيتاً نميتواند تحميلي باشد و پيامبر نيز كمترين حقي در تحميل ايمان خود بر ديگران را نداشته است، قاطعانه بايد گفت اين پليد دانستن مشركان و يا نهي از دوستي با يهوديان و مسيحيان و بتپرستان و ديگران و نيز نهي از اطاعت از مخالفان كاملاً سياسي و مصلحتانديشانه است و مربوط است به آن شرايط و زمان و مكان.
[1] . آيه الله غروي اصفهاني دركتاب «فقه استدلالي» خود بحث مفصلي درباره نجاست كفار دارد كه مراجعه به آن مفيد تواند بود. ايشان ادله قرآني و روايي را به تفصيل بررسي كرده و در پايان به اين نتيجه رسيده است كه « نبايد در طهارت ذاتي بدني اهل كتاب شكي داشته باشيم» فقه استدلالي، 194
[2] . آيا گمان بردهايد كه به امان خود رها ميشويد و خداوند كساني را از شما كه جهاد ميكنند و به خداووند و پيامبر او و مؤمنان، دوست و همرازي نگرفتهاند، معلوم نميدارد؟ وخداوند به كار و كردار شما آگاه است.
[3] . سزاوار نيست كه پيامبر و مؤمنان براي مشركان، ولو خويشاوند باشند، پس از آنكه برايشان آشكار شده است كه آنان دوزخياند، آمرزش بخواهند.
[4] . اي مؤمنان! دشمن من و دشمن خودتان را اوليا (دوست يا سرور) نگيريد، درحالي كه با دوستيشان (اسراري از مسلمانان را) با مودت ميافكنيد، حال آنكه بيگمان به آن حقيقت كه برايشان آمده كافرند، پيامبر و شما را (ازمكه) بيرون ميكنند، چرا كه به خدا- پروردگارتان – ايمان ميآوريد. اگر براي جهاد در راه من و طلب خشنوديام بيرون آييد، پنهاني با آنان رابطهاي دوستي برقرار ميكنيد، حال آنكه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم، و هركه از شما چنين كند، همواره راه شيبدار(هموار) را گم كرده است.
[5] . … و خداوند هرگزكافران را بر مؤمنان سلطه نميدهد.
[6] . اي مؤمنان! كافران را به جاي مؤمنان، دوست نگيريد…
[7] . اي مؤمنان! يهوديان و مسيحيان را كه [ درمقابله با شما ] دوست و هوادار يكديگرند، به دوستي نگيريد، و هركس از شما آنان را دوست گيرد، جزو آنان است …
[8] . پس از كافران اطاعت نكن و با آنان به سختي جهاد كن …
[9] . اي پيامبر ازخداوند پروا كن و ازكافران و منافقان اطاعت نكن، كه خداوند داناي فرزانه است.