در سوگ آن برادر بزرگ

 

n

به تعبیر دوست و برادرم رضا علیجانی که در تسلیتش نوشت: «اندوه ما جاودانه شد»! اول صبح خبر درگذشت زنده یاد مهندس عزت الله سحابی بر سرم آوار شد. گرچه از وطن بلازده و استبداد زده ما معمولا خبر خوشی نمی­رسد اما این یکی به راستی کمرشکن بود و جانگداز. هرچند یک ماهی بود که در بیم  و امید بودیم و در روزهای اخیر پزشکان و حتی اعضای خانواده به بازگشت حیاتش قطع امید کرده بودند. دو روز پیش با زری خانم همسر گرامی و استوارش و هاله خانم دختر پاک و پارسا و مبارزش، که به حق از هر جهت فرزند خلف آن پدر است، صحبت کردم. محصول سخن این بود که چندان امیدی نیست و یکی از پژشکان به کلی نا امید است. با این همه خبر از دست دادن عزیزی و بزرگی چون عزت الله سحابی برای من و چون من، چیزی فراتر از مرگ دوست و عزیزی است. 31 سال با او دوست و همکار و همراه بودم و در کنار هم در عرصه­های مختلف فکری و فرهنگی و مطبوعاتی و سیاسی راه پیموده­ایم و بسیار چیزها از او آموخته ام. با این همه شاید جامع­ترین توصیف من از مهندس سحابی این است که او برادر بزرگ من بود. شاید برای خیلی­های دیگر چنین بود. حدود بیست سالی فاصله سنی داشتیم اما او در طول این مدت در تمام عرصه­های از زندگی شخصی گرفته تا عرصه­های اجتماعی و فعالیت­های گوناگون یکی از بهترین معتمد­ترین مشاوران و راهنمایان نیک اندیش برای من بود. در خیرخواهی و اخلاص او تردیدی نبود. او سنگ صبور من بود و برای دیگران نیز. او برای همسالانش برادری نیک اندیش و دلسوز بود و برای نسل بعد از خود برادر بزرگ تر و برای نسل سومی­ها و جوان­ترها پدر و پدر بزرگ پر تجربه و آموزگاری سترگ شمرده می­شد. این که پسرم روح الله (متولد 57) در این روزها می­گفت مهندس برای من پدر بزرگ بود، زبان بسیاری از این نسل است. مهندس یک جهان اندیشه بود و یک دنیا خاطره و تجربه در انبان داشت که این همه را می­توانست بیش از پیش به جوانان انتقال دهد تا چراغ راه آینده شان شود.

n

حال که از جوانان و رابطه مهندس با این نسل سخن در میان است، بگویم که او بسیار به جوانان امید داشت و می­اندیشید که نسل امروز برای ساختن «ایران فردا» آمادگی بیشتری دارد. این اندیشه او هم از این تحلیل بر می­خاست که نسل پیش از انقلاب و انقلابیون بیشتر آرمانگرا و اتوپیک بوده و هنوز هم غالبا هستند و انتزاعی اندیش و نیز کمتر به ایران و توسعه وطن می­اندیشند و به تعبیر خودش کمتر در زمین حرکت می­کند. به ویژه به ماها یعنی پیروان فکری دکتر شریعتی غالبا به جد خرده می­گرفت که چرا فقط در عالم انتزاع و تفکرات آرمانی سیر می­کنید و گاه با لحن شوخی – جدی می­افزود که شما «شریعتی چی­ها» کمی هم به زمین بیایید. او می­اندیشید جوانان امروز زمینی­تر و واقع بین ترند. به ویژه در دو سال اخیر و جنبش اعتراضی و مدنی جوانان سبز امید او را برای آینده ایران بیشتر کرده بود.

n

در تیرماه 88 و در اوج تب و تاب جنبش اعتراضی مردم ایران، در یک گفتگوی تلفنی از اوضاع کشور پرسیدم. سخت متأثر بود و اندوهگین. صدایش آشکارا می­لرزید و روشن بود که سخن گفتن برایش دشوار است. کمی از حال و هوای سیاسی و عمومی میهن گفت. از جنبش معجزه آسای جونان یاد کرد. با اشاره به حلقه انسانی جوانان از راه آن تا تجریش (حدود 14 کیلومتر) در دوران پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، که تهران را سبزپوش و جهان را حیرت زده کردند، گفت: ما شاید فکر می­کردیم که این جوانان دیگر دست از همه چیز شسته و نسبت به وطن و کشور و آینده آن بی تفاوت شده اند، اما دیدیم که چنین نیست. لحظه­ای درنگ کرد و افزود: آقا! کار خداست، کار خداست! جز خداوند هیچ نیرویی نمی­توانست چنین معجزه­ای بکند! این جوانان زنده اند، این مملکت زنده است! لحظه­ای ساکت شد. صدایی نیامد. گفتم: آقای مهندس؟! سکوتش را با هق هق گریه­اش شکست. گریه شدید راه کلام را بسته بود. باز گفت: آقا خدا! نباید خدا را فراموش کرد! خودم نیز به هق هق افتادم و اختیار از دست دادم. «خدا، خدا» گفتن او تنم را لرزاند و آشفته­ام کرد. اما برای اینکه فضارا عوض کنم گفتم: آقای مهندس! شرایط چگونه است. می­توان بیایم؟ صدایش را بیش از حد بلند کرد و گفت: نه آقا! الان وقت آمدن شما نیست. کمی صر کنید. نمی­دانید اینجا چه خبر است! نمی دانید با جوانان مردم چه می­کنند! بعد دو نمونه از جوانانی گفت که بعد از انتخابات بازداشت شده بودند و توضیح داد که بر سر آنها چه آورده اند (البته آن دو از خوش شانسانی بودند که زود آزاد شده بودند). بعد برای تقریب ذهن من گفت: فکر نکنید که الان مثل چند سال پیش است! زندان آن زمان (اشاره به زندانی شدن مشترکمان در سال 79 – 80) با این روزها و زندان حالا اصلا قابل مقایسه نیست!

n

. . . اشک امانم نمی دهد. جایی را نمی­بینم. دیگر نمی­توانم ادامه دهم. انگشتان دست دیگر حرکت نمی­کنند. ذهن . اندیشه از توان باز مانده است. دریغ از رفتن نابهنگام مهندس عزت الله سحابی. او گرچه سن کمی نداشت (81 سال) اما او می­توانست مرشد و آموزگار امین و آگاه همان جوانانی باشد که دوستشان داشت و برای ایران فردا و فردای ایران بدانها امید بسته بود و خیزش عظیم و مدنی اخیر آنان را کار خدا و اعجاز الهی می­شمرد. درباره سحابی یک کتاب حرف دارم. باشد در فرصتی دیگر. این ضایعه عظیم و این فقدان بی­جانشین را به مردم ایران، به دوستان و یاران و به طور خاص به خانواده معزز و سرفراز سحابی تسلیت می­گویم. برای روح بلند آن عزیز تعالی و رحمت الهی و برای بازماندگان شکیبایی و استواری در راه آزادی و عدالت و توسعه و عزت میهن طلب می­کنم که اندیشه و سنت و سیره آن بزرگ بود. راه او پر راهرو باد.    

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

n

 

Share:

More Posts

Send Us A Message