در این روزها به مناسبت رخداد کمپ اشرف در عراق بار دیگر به شکل بیسابقهای نام و عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران» در رسانههای مختلف به ویژه در رسانههای مجازی خارج از کشور و در محافل فعالان سیاسی و حقوق بشری مطرح و در همه جا از این رخداد و سازمان سخن در میان است. داستان این است که برخوردی مرگبار بین مأموران دولت عراق با افراد ساکن کمپ (= پادگان = شهر= ارودگاه) اشرف یعنی محل اسکان بازمانده های سازمان مجاهدین در داخل کشور عراق رخ داده و طی آن شماری از افراد غیر نظامی و غیر مسلح مجاهد کشته شده و شمار بیشتری نیز مصدوم و مجروح شده اند. آنچه غیر قابل تردید است این است اما این داستان چگونه آغاز شده و آغارگر این جدال خونین چه کسی بوده و شمار تلفات مجاهدین چقدر است و به طور کلی جزئیات رخدادهای این جدال، هنوز دقیقا روشن نیست و هر طرف سخنی میگوید و دیگری را مسئول این حادثه میداند و طبعا خود را محق و طرف مقابل را مقصر و پاسخگو میشناسد.
در این میان فعلا ما را با این مدعیات کاری نیست، آنچه مهم است و انگیزه نگارش این یادداشت است، بیان چند نکته است:
1 – پیش از هر چیز باید به تأکید گفت که به عنوان یک اصل اساسی دینی و یک اصل بنیادین انسانی، برخورد نظامی و خشن و سرکوبگرانه و نقض حقوق بنیادین شهروندی از سوی دولت عراق با ساکنان اردوگاه اشرف، با هر بهانهای، نادرست و محکوم است و به جاست که همگان آن را محکوم کرده و دولت عراق را وادار به پاسخگویی و در صورت لزوم جبران مافات کنند. حمله نیمه شب و با سلاح نیمه سنگین و اعمال خشونت غیر متعارف به افراد غیر مسلح و ضرب و جرح و قتل آنان، ولو متخلف، با هیچ معیار انسانی و قانونی و حقوق بشری سازگار نیست. طبق ضرب المثل «گردو را که با بمب ناپالم نمی شکنند». سخنی بیش از این، هم از محدودة دفاع از حقوق بشر و رویکرد انسانی خارج است و هم بر دولت عراق و مجاهدین و دولتهای غربی از جمله دولت آمریکاست که در امور عراق دخالت و نظارت دارند به شکلی معقول و قانونی و انسانی مسأله مجاهدین و امکان حضور یا عدم حضور چند هزار بازمانده مجاهد را در آن کشور حل کنند و به یک راه حل درست برسند.
2 – اما نکته مهمتر این است که به هرحال «سازمان مجاهدین خلق ایران» به عنوان سازمان و تشکیلات سیاسی – نظامی یک پدیدة ایرانی و یک واقعیت غیر قابل انکار برای امروز و فردای ماست و با هیچ منطقی نمیتوان آن را انکار کرد و نادیده اش گرفت. این سازمان حدود نیم قرن سابقه دارد و در کارنامه پر حادثه آن انوع فعالیتها و تکاپوها ثبت و ضبط است و اکنون نیز بازماندههای آن هستند و زندگی میکنند و به هر تقدیر مدعی عرصه رقابتهای سیاسی کشور برای امروز و آینده هستند. گرچه در مقام داوری نهایی در باب عملکرد بیش از چهار دهه این سازمان نیستم اما حداقل به عنوان یک تحلیل شخصی میتوانم بگویم که رفتار سیاسی این سازمان و دستگاه رهبری آن در طول سی سال اخیر نتیجهای جز شوربختی و خشم و خشونت و قتل و ترور و تقویت استبداد و دور افتادن از آرمان آزادی و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر برای مردم ایران به بار نیاورده و متأسفانه نخستین قربانیان این سیاست نادرست و نامعقول رهبران سازمان نیز اعضای جوان آن و خانوادهایشان بوده اند. از اعلام جنگ مسلحانه بگیرید تا ترورهای گسترده در دهه شصت و رفتن به خاک عراق و همکاری با حکومت متجاوز صدام حسین بر ضد کشور و میهن خویش و همکاری اطلاعاتی در حال حاضر با دولتهای خارجی و نهادهای امنیتی آنان علیه ایران. این همه البته به معنای تأیید رفتار نادرست و غیر قانونی و غیر دینی نظام حاکم با مجاهدین در گذشته و حال نیست. هرچند دیری است که حاکمان و رهبران سازمان هرکدام رفتارشان را با رفتار طرف مقابل ربط میدهد و خود را مبرّا از هر اشتباهی معرفی میکند و دیگری مقصر میشمارد اما روشن است رفتار غلط و جنایتکارانه یکی دلیلی بر درستی رفتار دیگری نیست و جنایت یکی جنایت دیگری را توجیه نمیکند. هر کدام باید پاسخگوی افکار و اعمالشان باشند. سخن حق این است که اگر از همان آغاز هر دو طرف درست عمل میکردند و به حق و عدالت و دموکراسی عقیده داشته و به آنها ملتزم بودند و حداقل رهنمودهای پیر خردمند و خیرخواه مهندس بازرگان را در همان آغاز (از جمله توصیه او مبنی بر ضرورت حضور مجاهدین در مجلس و نیز سفارشهایش در مقاله خطاب به «فرزندان حزب اللهی و مجاهد عزیز»ش و نیز خطابه سوزناک و حتی ملتمسانه اش در پائیز 60 در مجلس) شنیده بودند، قطعا کار به این همه فاجعه انسانی از دو سو نمیرسید و در نتیجه سازمانی که روزی افتخار میآفرید و نماد امید و مقاومت تمام مسلمانان مبارز (روحانی و غیر روحانی) بود، به این بدفرجامی دچار نمیشد. من خود مدعی هر دو طرف هستم چرا که جوانی ام را در دفاع و تبلیغ همزمان از آیتالله خمینی و مجاهدین صرف کرده ام.
حال باید به آینده نگریست. در حال حاضر به گمان من موضوع محوری داوری و قضاوت نهایی و حاکمیت یکی و محکومیت دیگری نیست (گرچه حق نقد و داوری برای هر کسی محفوظ است)، حال سخن این است که همه ما که دل در گرو آینده داریم و میخواهیم به آزادی و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر برسیم و در ایرانی آزاد با حقوق برابر زیست کنیم و حداقل آیندة ما بهتر (حداقل کمی بهتر) از گذشته تلخ باشد، باید به گونهای عمل کنیم که هیچ نیرویی در اندیشه حذف دیگری نباشد، حداقل بیش از سه دهه است که سیاست حذف از سوی اکثر جناحهای سیاسی و انقلابی برای تمام همه جهنم ساخته و ایران را به ویرانهای سرشار از خشم و خشونت و نفرت تبدیل کرده است. در این مسیر همه مسئولند و برای اصلاح و ترمیم آن همه باید بکوشند اما در این میان سازمان مجاهدین (با چشم پوشی از گذشته) بیش از دیگران مسئولیت دارد و باید در این راه تلاش کند. به نظر میرسد در آغاز چند اقدام مقدماتی لازم است:
الف– سازمان ضرورت نقد خود را بپذیرد و قبول کند که هم قابل نقد است و هم حق دیگران است که این سازمان را (مانند دیگران) نقد و در نهایت تأیید یا رد کنند. این نخستین حق دموکراتیک و حقوق بشری همگان است. در این صورت، دیگر باید از انگ زدن و متهم کردن منتقدان به مزدوری برای رژیم و دیگر اتهامات نخ نما، آشکارا اجتناب شود. سنت زشتی که، هم حاکمیت از آن پیروی می کند و هم برخی از اوپزیسیون و بیش از همه سازمان مجاهدین از آن سود میجوید. این شیوة برخورد با منتقدان نه اخلاقی است و نه دموکراتیک و نه سازنده و مفید.
ب– اگر سازمان واقعا به آزادی و دموکراسی اعتقاد دارد و معتقد است که یک نهاد سیاسی و دموکراتیک است و برای دموکراسی و حقوق بشر مبارزه میکند، وقت آن رسیده است که آشکارا و بی ابهام اعلام کند استراتژی مبارزه مسلحانه و اعمال هر نوع خشونت را کنار نهاده و میخواهد مانند دیگر نهادها و اشخاص حقیقی آزادیخواه ایرانی برای ایران دموکرات مبارزه کند. مگر امروز سازمان مدعی نیست اهل خشونت و تروریست نیست و اکنون با تمام قوت و توان و صرف هزینههای بی حساب تلاش نمیکند که نامش از لیست گروههای تروریستی خارج شود؟ در این صورت ساده ترین راه این است که خود پیشگام شود و اعلام کند دیگر به گذشته بر نمیگردد و مثلا در عراق با سلاح های سبک و سنگین عراقی در بیابانهای عراق رژه نظامی را به نمایش نمیگذارد. این حداقل کاری است که در جهت بازگشت این سازمان به عرصه فعالیت سیاسی مدنی لازم است.
ج– در مورد مناقشه موجود در عراق، گرچه مسأله ویژه مجاهدین و دولت عراق است و ربطی به ما ندارد، اما به نظر میرسد که سازمان راهی جز جلب موافقت دولت آن کشور برای ماندن و یا خروج از آن ندارد، حق دولت قانونی هر کشور است که در چهارچوب مقررات بین المللی و مصالح ملی خود دربارة اتباع خارجی و یا پناهندگان تصمیم بگیرد و مجاهدین در نهایت چارهای ندارند که به آن تن دهند. روشن است که نافرمانی و مقاومت بیشتر رهبران سازمان، بیش از همه، به زیان اعضای آن است و میتواند به فاجعههای بزرگتر منجر شود. در این میان تکرار شعارهای تند و طرح دعاوی مکرر علیه دولت عراق و یا ادعای دخالت دولت ایران در مورد مجاهدین اشرف (که می تواند درست هم باشد)، چاره درد و راهی برای حل مشکلات بی شمار و پیچیدة سازمان نیست. باید واقع بین بود.
اما چرا سازمان این همه بر ماندن خود در عراق و در اشرف اصرار دارد؟ دلایل روشنی برای این اصرار و سیاست قابل طرح و ارائه است. از جمله مهم ترین آنها این است که «اشرف» دیری است که نماد بقا و مقاومت و تنها نشانه حیات سازمان مجاهدین خلق ایران است و رهبران آن به سادگی حاضر نیستند آن را از دست بدهند. در طول سی سال اعضا یا هواداران سازمان در اقصی نقاط جهان پراکنده اند و فقط یک سازماندهی نیرومند و صرف هزینه های گزاف و فوق العاده آنها را به هم مرتبط میکند و این همه البته حداکثر در سال یک بار قادر است چند هزار هوادار (و حتی استخدام اشخاص نامربوط) را از گوشه و کنار اروپا در یک جا جمع کند و میتینگی برگزار شود. اما این سازمان، که اکنون به یک فرقه تبدیل شده، سخت به اسطوره و شخصیتهای اساطیری و از جمله «شهر اسطورهای» نیاز دارد. شخصیت اسطورهای آن بیگمان مسعود رجوی است که سالیانی است که غائب است و هیچ نشانی از او نیست. اگر زنده است چرا مطلقا عائب است و حتی از تصویر و فیلم و کلامش نیز نشانی نیست؟ و اگر در این جهان نیست، چرا اعلام نمیشود؟ چندی پیش در گفتگویی با یک اروپایی پیرامون چرایی بی نشانی آقای رجوی، او گفت که سازمان مجاهدین میخواهد با الگوی شیعه یک امام غائب درست کند تا در پناه او آینده و حیات خود را تضمین کند. اما شهر اسطورهای آن بی تردید «اشرف» است. شهری شبیه «ایران ویج» ایرانیان باستان برای مجاهدین قرن بیست و یکم که می توان آن را «اشرف ویج مجاهدین» دانست. ایران ویج یک شهر اتوپیک و رؤیایی و نمادین است از تمام آرمانها و خواستهها و ارزشهای آرمانی و مطلق سازندگان و طراحان آن. اسطوره شناسان و ایران شناسان میدانند که ایران ویج و مبانی و الزمات عملی آن چه تأثیری در افکار و اخلاق و منش فردی و ایرانیان قدیم و جدید داشته است. طبیعی است که سازمان در این روزگار غریب و ناسازگار، «رجوی» و «اشرف» را به عنوان دو اسطوره جاودانه رها نخواهد کرد. حتی اگر در عمل هر دو را از دست بدهد. این اندیشه و تصمیم، برآمده از ایدئولوژی و ضرورتهای عملی این سازمان برای بقاست.
با این همه واقعیتها بیرحماند و در نهایت خود را بر همه تحمیل خواهند کرد. خیرخواهانه و از موضع ملی و انسانی عرض میکنم که در حال حاضر بهترین تصمیم سازمان میتواند این باشد که به سه توصیه پیش گفته عمل کند و حداقل چند هزار انسان اسیر در اشرف را از قید سازمانی رها سازد و اختیارشان را به خودشان وانهد. این میتواند نخستین گام انسانی و اقدام حقوق بشری سازمان باشد و طبعا میتواند نشانه خوبی مبنی بر تغییر سیاست و استراتژی این تشکل سیاسی – نظامی باشد. همه باید بدانیم که در فضای امروز ایران و در انبوه جوانان آشنا با فرهنگ و اندیشه مدرن و مدافع حقوق بشر و دموکراسی و طبعا ضد خشونت و مسالمت جوی وطن، چرخ زمان به عقب بر نمیگردد و دیگر کسی تکرار فاجعه دهه شصت را تحمل نخواهد کرد؛ فرقی نمی کند، حاکمیت صاحب قدرت باشد یا مخالفان فعلا بی قدرت اما تشنه قدرت و ناروادار و خشونت گرا. پس: سلام به آینده.