زمان چه زود میگذرد! و چه زود ما پیر میشویم! انگار همین سال گذشته بود. نوروز ده سال پیش در زندان اوین! اما در مقابل ستم چه دیرپاست و جان سخت!
سال اول زندان من بود. از نیمه مرداد سال 79 در زندان اوین بودم و هنوز به مرخصی نیامده بودم. گرچه پس از چهار ماه و نیم از مکانی نیمه عمومی به بند عمومی ویژه روحانیت یعنی بند 325 منتقل شده بودم اما هنوز به دلیل روشن نبودن وضعیت نهاییام در تجدید نظر به مرخصی نمیرفتم. فکر کردم شاید به مناسبت نوروز و عید من هم مشمول استفاده از مرخصی ویژه بشوم اما چنین نشد. معمولا تا غروب روز پیش از روز اول فروردین آمار مشمولان مرخصی عید میآمد و ساعتی بعد افراد به شوق فراوان و خوشحالی وصف ناپذیر به خانه هایشان و نزد عزیزانشان می رفتند. لیست از دادگاه ویژه آمد اما نام من و چند تن دیگر نبود. گرچه برای من تا حدودی روشن بود که به مرخصی نخواهم رفت از این رو چندان دلگیر نشدم اما چند دوستی که هر کدام به دلایلی از این حق محروم شده بودند، از این محرومیت بسیار ناراحت شدند و افسرده و غمگین.
در آن مقطع در بند ویژه روحانیت شاید بیست زندانی داشتیم و از این میان شاید پنج – شش نفری در زندان مانده بودیم و قرار بود تحویل سال و ایام نورز را در زندان بمانیم. روشن است که با رفتن اکثریت یک جمع دوستانه به مرخصی، اقلیت ناچیز حال و روز خوشی نخواهد داشت. آن هم مرخصی عید که هر زندانی آرزویش را دارد و یک سال را در انتظار آن میگذراند.
به هرحال پس از رفتن دوستان، که با صلوات تا دم درب خروجی بند مشایعتشان کردیم، کم کم ما چند تن بازمانده مغموم دور هم جمع شدیم و لحظاتی در کتابخانه که میعادگاه عمومی بچه ها بود، گپ زدیم و یک چایی مانده در فلاکس از ساعت ها پیش نوشیدیم و بعد پراکنده شدیم. صبح روز بعد یکی از دوستان، علی افصحی، گفت که میخواهد هفت سین عید را آماده کند. گفتم چگونه و از کجا؟ گفت بالاخره کاری میکنیم. من هم تشویقش کردم و گفتم کاری خوبی است. در آن سال تحویل سال حدود ساعت سه بعد از ظهر بود. به هرتقدیر افصحی با کمک دوستان دیگر برنامه خاص سفره عید و هفت سین را در حیاط بند 325 ویژه روحانیت تدارک دید. روی تختی که همیشه در کنار حوض بود. حوض خوبی به همت و هزینه آقای نوری در حیاط ساخته شده بود. غالبا در زمستان عصرهای آفتابی و در بهار و تابستان همیشه عصرها و گاه صبحها بچه ها روی نیمکت کنار حوض مینشستند. به ویژه عصرها پس از بازی والیبال و گاه آب تنی در حوض روی نیمکت مینشستند و چایی میخوردند. سفره عید نیز روی همان نیمکت و در کنار حوض در زیر درخت چنار بزرگ، چناری به یادگار مانده از دوران سید ضیاءالدین (آخر زندان اوین در گذشتههای دور باغ سید ضیاءالدین طباطبایی بود) چیده شد. سفرهای بسیار کوچک. قرآن و دیوان حافظ و کمی بیسکویت. هفت سین هم کامل نبود. چرا که بالاخره دوستان نتوانسته بودند هفت سین قابل ذکری جور کنند. زندان است و طبعا سفره زندانی هم به قدر همت و امکاناتشان است. در عین حال چقدر زیبا و به تعبیر جوانان «با حال» بود آن سفره هفت سین نوروزی! تا کنون کمتر نوروزی چنان برایم خاطره انگیزه بوده و چنان در ذهن و ضمیرم جاودانه شده است. هوا هم واقعا صاف و معتدل و کاملا بهاری و مساعد چنان لحظه ای بود. رادیویی در کنار دستمان نهادیم. پس از تحویل سال دست زدیم و به هم تبریک واقعا صمیمانه و گرم گفتیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و از گونه ها ماچ آبدار ربودیم. لحظات خوشی بود. انگار همه چیز را فراموش کرده بودیم و حتی یادمان رفته بود که در زندانیم و در داخل دیوارهای تو در تو و ستبر زندان اوین. دوستی که مسئول چایی بود، چایی داغ و تازه دم ریخت و خوردیم. شیرینی کم و ساده اما با حلاوت دست به گشت. من دیابتی هم کمی ناپرهیزی کردم. پس از نیم ساعت افصحی حافظ را برداشت تا فال حافظ بگیرد که گرفت. اما چند غزل را که خواند، دیدم حال و حسی در کلماتش و در واقع در خواندنش نیست، حافظ را از دستش گرفتم و خودم فالها را خواندم. ساعتی زندان را تبدیل به گلستان و خانه کردیم. به قول شهریار «دیشب از دولت می رفع ملالی کردیم – این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم». هرچه بود خیلی خوش گذشت. شاید بیشر از دوستانی که در خانه و در مرخصی بودند خوش گذشت. اما خودمانیم این ادعا برای دلخوشی و شاید انتقام گرفتن از دادگاه ویژه نبود که ما را به مرخصی نفرستاده بود؟ دیگر تفسیر با شما.
اما پس از ده سال تحویل سال امسال (نوروز 90) را در شهر کلن آلمان در مهمانی دوستی گذراندیم و سال نو را در شرایط کاملا متفاوت اما کاملا مرتبط آغاز کردیم. از هفته پیش دوستی از مردمان خطه شمال و از این رو هم ولایتی از من دعوت کردند که هنگام تحویل سال را در خانه شان مهمانشان باشیم. با کمال میل قبول کردم. غروب جناب علی آقا با مهربانی با اتومبیل شخصی از کلن به بن آمدند و من همراه همسرم و دخترم در خدمت این دوست به کلن رفتیم و مهمان ایشان و همسرشان شدیم. خواهر علی آقا و همسرشان نیز از شهر آخن آمده بودند. واقعا مهمانی گرم و دوستانه ای بود. سه خانواده گیلانی، مگر بد میگذرد؟ مهربانی و اعتدال طبیعت شمال در مردمانش نیز بازتاب یافته و در طبیعت و منش شمالیها خود را آشکار کرده است. در عین حال علی آقا و همسرشان زینت خانم در مهربانی نمونه شاخص گیلانی اند و حداقل در این شب و این لحظات چنین بود.
از ساعت هشت شب تا ساعت دوازده و بیست و یک دقیقه زمان تحویل سال به وقت آلمان زمان کمی نبود. در این زمان از هر دری سخنی بود اما بیش از همه از وطن بود و ماجراهایش و مردمانش. به ویژه از زندانیان سیاسی که چه کسانی به مرخصی آمده و چه کسانی همچان در بند مانده اند. طبق اخبار فقط چند نفری اجازه یافته اند که هنگام تحویل سال در خانه و در کنار خانوادهایشان باشند. واقعا برای خانواده هایی که در این ایام تحویل سال را در پشت دیوارهای اوین آغاز میکنند، چه سخت و تلخ و ناگوار است! گرچه برای اسیران دربند نیز این محرومیت تلخ است اما در عین حال فکر میکنم برای خانوادهها، به ویژه همسران جوان و کودکان، به مراتب تلختر و سختتر است و تحمل آن دشوارتر. پدیدهای تازهای که امسال به صورت برجستهتر خود را نشان داده است، شمار قابل توجهی زنان غالبا جوان زندانی است که همسر دارند و احیانا فرزندان خردسال. در گذشته چنین نبود. فکر نمیکنم هرگز این شمار زنان زندانی سیاسی داشتیم. میگویند ظلم بالسویه عدل است و ظاهرا جمهوری اسلامی میخواهد با افزایش زنان زندانی عدل محوری و البته «مهر ورزی» خود را نشان دهد.
به هرحال در منزل دوستمان سفره هفت سین کامل برقرار بود. بر خلاف هفت سین ده سال پیش زندان اوین که ناقص بود. پس از تحویل سال و آغاز سال جدید و انجام مراسم تبریک و شادباش نوروزی، بار دیگر با همت دوستمان علی آقا به خانه مان در بن بازگشتیم. با تبریک مجدد به ایشان و خانواده شان و به امید آزادی زندانیان سیاسی و با آرزوی رهایی مردم وطن.