در این روزها و در این لحظات نمیدانم باید خوشحال بود و یا بدحال؟ باید امیدوار بود و یا نا امید؟ آشفته ام. حالت شگفتی دارم! در واقع لحظهای از خوشحالی و شادی سرشارم و لحظهای دیگر نگرانی و دلهره و هزار فکر بد به سراغم میآید.
بیش از یک ماه است که چشم مان به صفحه پرنور تلویزیون و یا رسانههای مجازی دوخته شده و گوشمان آماده شنیدن هرخبری تازه از تونس و مصر. چه خبر؟ چه میشود؟ آیا مردم به جایی می رسند؟ آیا دیکتاتوریها و دیکتاتورها تسلیم میشوند؟ بعد چه میشود؟ اما بر خلاف انتظار دیکتاتور تونس زود تسلیم میشود و از خشم مردم میگریزد و دیکتاتور مصر هم سرانجام پس از سه دهه استبداد و اعمال خشونت و ستم با کارنامهای سیاه عقب نشینی میکند و ناچار قدرت غاصبانهاش را رها کرده و حداقل به ظاهر هم شده صحنه را رها میکند و قدرت را به ارتش و احتمالا به مردم واگذار میکند. شعلههای این آتش افروخته در کشورهای دیگر خاورمیانه عربی و اسلامی نیز در حال گسترش است و احتمالا به زودی تغییراتی مهم در برخی کشورهای مشابه رخ خواهد داد. دیکتاتورهای منطقه به لرزه افتاهند. کشورهای دیگر خاورمیانه درحال پیوستن به کاروان تغییرات هستند.
این اخبار امیدوار کننده جای خوشحالی فراوان دارد. مگر کم حادثهای است که دیکتاتورها سرنگون شوند و مردم جشن بگیرند و به آزادی و عدالت و دموکراسی برسند و نشان دهند که انسانند و صاحب حق و اراده و انتخاب؟ اما برای منی که وارد ششمین دهه عمرم شده و انقلاب ایران را تجربه کرده ام و اکنون از میراث انقلاب و حاکمیت برآمده از همان «انقلاب شکوهمند» در رنجم و برای بر
آورده شدن کف آرمانهای این انقلاب تلاش میکنم، صرف پیروزی نخستین و سقوط دیکتاتوریها و دیکتاتورها برای شادی و خوش خیالی کافی نیست. پیروزی اولیه خیلی مهم است و کاری سترگ در تاریخ یک ملت است، اما بلافاصله این پرسش در ذهن برجسته میشود بعد چه؟ جانشین استبداد فروپاشیده و به تاریخ پیوسته چه خواهد بود؟ برای من ایرانی و وابسته به نسل انقلاب، بسیار معنادار و خرسند کننده است که درست در روز 22 بهمن، روز سقوط نظام استبداد پادشاهی پهلوی و جشن سالیانه انقلاب، مستبد و به تعبیر درستتر «فرعون مصر» ساقط میشود و مردم آزادیخواه مصر در میدان آزادی خود (ساحه التحریر) به جشن و شادی و پایکوبی میپردازند. برای من که چنین روزی را تجربه ام، امروز پس از 32 سال و پیامدهای تلخ و غیر منتظره آن انقلاب بزرگ، سقوط مستبد کافی نیست. در ذهنم بیاختیار خطور میکند که مثلا در سال آینده مردم تونس و مصر در چه حال و هوایی هستند و داوری شان درباره پیروزی 11 فوریه 2011 شان چیست؟ اصلا به تاریخ خود مصر مراجعه کنیم. مگر حدود 60 سال از کودتای انقلابی ژوئیه 1952 افسران آزاد (الضباط الاحرار) و سقوط نظام استبدادی پادشاهی مصر نگذشته است؟ در طول این شش دهه در مصر آزادی و دموکراسی و عدالت و امنیت برقرار بوده است؟ مگر در این زمان نه چندان کم استبداد نظامیان مدرن به جای استبداد سلطنتی سنتی حاکم بوده است؟
به هرحال به طور طبیعی این پرسشها در ارتباط با به تعبیر عمرو موسی «انقلاب سفید» مصر در ذهن خطور میکند که: نظامیان بالاخره قدرت را رها میکنند و یا یک حسنی مبارک دیگر را بر کرسی ریاست جمهوری مینشانند؟ خارجیها (آمریکاییها و اروپاییها و اسرائیلیها) چه خوابی برای آینده مصر دیده اند و یا می تواند ببینند؟ نیروهای سیاسی و روشنفکری و احزاب چه نقشی ایفا خواهند کرد؟ مسلمانها و نهاد دینی – حکومتی الازهر و سازمان دینی – سیاسی اخوان المسلمین چه نقشی برای خود قائل خواهندشد؟ آیا به آنچه وعده داده اند عمل خواهند کرد؟ قابل تأمل است که مقامات بلندپایه الازهر تا کنون ساکت بوده و ظاهرا تا آخرین لحظه از مبارک حمایت کرده اما پس از استعفای مستبد یکی از شیوخ فتوای شرعی صادر میکند که دیگر تظاهرات حرام و خلاف شرع است! آیا قرار است پس از این مردم و دولت در چهارچوب فتاوای فقهی فقیهان محترم رفتار کنند؟ به هرحال نقش مذهب و گروههای اسلامی بسیار مهم است. آیا به عهد خود مبنی بر عدم تأسیس حکومت مذهبی و به رسمیت شناختن انقلاب عمومی و دموکراتیک مردم مصر وفادار میمانند؟ آیا وحدت قبل از پیروزی میان جناح ها تداوم پیدا میکند؟ آیا در آینده حقوق مردم فلسطین احیا خواهد شد؟ و آیاهای دیگر! منِ مارگزیده دیگر از ریسمان و سیاه میترسم!
از مصر و قاهره که بگذریم در ایران و تهران من چه خبراست؟ 32 سال از انقلاب آزادیخواهانه ملت ایران گذشته اما همچنان در حسرت آرمانهای ناکام این انقلاب هستیم. کار بدانجا رسیده است که در گذشته دومین شخصیت روحانی دوران مبارزه و انقلاب زنده یاد آیتالله منتظری بارها نظام برآمده از انقلاب را با نظام مستبد پهلوی مقایسه کرده و حتی در مواردی ستم و خشونت و استبداد حکومت ولایت فقیه را در قیاس با گذشته بدتر دیده است و در این دو سال اخیر نیز کسانی چون موسوی و کروبی و خاتمی و حتی تلویحا هاشمی رفسنجانی و شماری دیگر از کارگزاران نظام در این سی سال، رفتارها و سیاستهای حاکمیت و دولت بیبنیاد و کودتایی کنونی را فاسدتر و مستبدتر دانسته اند. اکنون حداقلِ آزادیهای قانونی هم از مردم دریغ میشود. جنبش سبز ایران به روشنی الهام بخش مردمان و به ویژه جوانان متمدن مصر و تونس است، اما خود در چنگال خونین استبداد و خشونت بی انتها در محاصره افتاده است. مانند مشروطیت ایران و نهضت ملی و انقلاب 57 و جنبش اصلاحات اخیر که در زمان خود عامل بیداری و مشوق مردمان منطقه در مبارزه با استبداد و استعمار بودند ولی خود در نهایت به بن بست رسیده و چندان کامیاب نشدند. اکنون پس از این همه سابقه درخشان، نظام حاکم ایران حتی از تحمل یک راهپیمایی قانونی منتقدان بی بهره است و از آن تن میزند و حاضر نیست کمترین حقوق قانونی مردم را به رسمیت بشناسد. راهپیمایی 25 بهمن را میگویم.
اما این استبداد و قدرت نمایی واقعا نشانه قدرت است؟ تردید نیست که حاکمیت هنوز به دلایل کم و بیش شناخته شده قدرت سرکوب و اعمال خشونت را در سطح گسترده دارد، اما هزار و یک دلیل و نشانه وجود دارد که این حاکمیت از قدرت واقعی و قانونی و مردمی بی بهره است. اصلا خشونت بی حساب و بیمهار بیشتر نشانه آشکار بیم و ناتوانی و استیصال است تا قدرت و صلابت واقعی. اما تاریخ و منطق امور به ما نوید میدهد که بالاخره تیغ زور و خشونت روزی کند خواهد شد. سقوط شاه و مبارک و بن علی و بن علیهای فراوان، همه گواه این مدعاست. جنبش سبز و مدنی و مسالمت جو و قانونی ایران، احتمالا در 25 بهمن سبزتر ظاهر خواهد شد. در عین حال هرحادثهای که در این روز اتفاق بیافتد، میدانیم که این آخرین روز تاریخ نیست، مقاومت و مداومت یک ملت سرانجام کامیاب خواهد بود. این اراده ذات باری و قانون تاریخ و جامعه است.