پاسخ هایی برای اندیشیدن ( 5 ) – فقه، اختلافات فقهی و تغییر پذیری احکام

 

سلام حاج آقا . امیدوارم سالم و سربلند باشید. سوال این هفته من در مورد فقه است. اینکه اصولا فقه از کجا آمده و چرا احکام ما شیعیان با اهل تسنن انقدر تفاوت دارد وحتی احکام مراجع شیعه با هم گاهی در تناقض است؟ تکلیف چیست؟ آیا اصولا احکام چیز لازمی است؟ اگر آری چرا خود پیامبر احکام ننوشت؟ همه چیز که در قرآن نبود. اگر هم نه لازم نیست بنظر میرسید اگر احکام نباشد سنگ روی سنگ بند نمیشود . مصاحبه اخیر شما را خواندم و استنباط من این بود که احکام قرآن همگی میتوانند به روز شوند و در شرایط زمانی و مکانی خود تغییر کنند. این مسئله که شما میفرمایید الان استدلال بسیاری از افراد بویژه ساکنین غرب است که مثلا نماز هم میخوانند ولی حجاب ندارند و میگویند حجاب مال 1400 سال پیش است. الان اینجا که ما هستیم حجاب بیشتر از بی حجابی جلب توجه میکند. تازه اگر حجاب داشته باشیم کار بهمان نمیدن و از نان خوردن میفتیم. یا مثلا با لاک و آرایش وضو میگیرند و معتقدند مشکلی ندارد. با نامحرم دست میدهند و روبوسی هم میکنند.  یا روابط جنسی آزاد بدون ازدواج (بیشتر آقایان) دارند و میگویند ان حرفا مال اونموقع بود که پسر و دختر به محض بلوغ ازدواج میکردند نه حالا که آدم تا سی سالگی گاهی امکان ازدواج ندارد. بعد هم  آن موقع هم تو قرآن نوشته اگر امکان ازدواج ندارید کنیز بخرید کار ما بهتر از خرید و فروش انسان نیست؟ یا مشروب میخورند و میگویند در قرآن حرام نشده نوشته ضررش از نفعش بیشتر است. ما هم کم میخوریم مست نمیشویم. این تشتت آرا از کجاست چرا متدین بودن ها با هم انقدر فرق دارند؟ حق با کدام است؟ آیا معیار و میزانی نیست که نسبت به آن اعمال خود را تنظیم کنیم و اینجور گرفتار تفسیرهای متفاوت و گاه متضاد نباشیم؟ مثلا یکی دو ماه پیش دکتر سروش اینجا میگفتند اقای منتظری گفته خانمهای مسلمان اگر به سختی میفتند و مثلا همان کار گیرشان نمیاید (برای خود من پیش آمده) و مشکلات اجتماعی دارند، میتوانند حجاب خود را بردارند. چطور ممکن است؟ من فکر میکردم میدیدم حجاب برداشتن ساده نیست. من اگر روسریم را بردارم پشت سرش خیلی چیزها هست. باید مو را یک حداقلی زینت کرد اگر نه ناهنجار است.  یقه باز میشود، لباسها بیشتر چسبان است و با روسری روی آن پوشیده میشود ولی بدون روسری نمیشود و مشکلاتی هست. واقعا چه باید کرد؟ از کجا بهفمیم که چه باید کرد؟

از آنجا که پرسش های شما متعدد است و در هم تنیده، تلاش می کنم به صورت تفکیکی اما به کوتاهی به آنها پاسخ بدهم.

1 – در مورد چگونگی پیدایش فقه. فقه عبارت است از احکام عملی شرعی که به عنوان تکالیف و وظایف دینی مؤمنان در کتاب و سنت معین شده است. بخشی از این احکام در قرآن آمده است و بخش خیلی بیشتر آن در سنت نبوی و یا تاریخی موجود بوده و بعدها در فتاوای فقیهان و مجتهدان به گونه ای بازتاب یافته است.

در قرآن و سنت پیامبر علمی به عنوان علم فقه نداشتیم اما از قرن اول به تدریج بوجود آمده است. در آغاز احکام شرعی در قلمرو تکالیف و وظایف مکلفین به وسیلة محدثان یعنی راویان حدیث به مردم گفته می شد ولی به تدریج علم اجتهاد پدید آمد. مجتهد با استناد به قرآن و حدیث و عقل و نیازها و شرایط زمان اجتهاد علمی می کرد و در واقع در مواردی که تکلیف حکمی در قرآن و سنت قطعی روشن نبود به اجتهاد دست می زد و به عبارتی به کشف « حکم الله » موفق می شد. نخستین مجتهد بزرگ اسلام امام ابوحنیفه بوده که در نیمه نخست قرن دوم اجتهاد را پایه گذاری کرد و بعدها مالک و شافعی و ابن حنبل در عالم سنت و مفید و طوسی و دیگران در عالم شیعی پس از پایان غیبت صغری امام غایب به همان اجتهادی کم و بیش مانند اجتهاد سنی روی آوردند. از قرن چهارم به بعد.

اما اینکه چرا و به چه دلیل علم فقه و اجتهاد پدید آمد. دلیل اصلی و گریز ناپذیر آن، مشکلات روزمره و پیاپی مسلمانان بود که پس از پیامبر به تدریج رخ داد. در زمان حضرت رسول تکالیف از طریق نزول وحی و نیز تصمیمات پیامبر روشن می شد و خدا و رسول در حد ضرورت به پرسشها پاسخ می دادند و به هرحال گرهها گشوده می شد اما پس از آن چنین منابع و مراجعی معتبر و مقبول وجود نداشت. از این رو در آغاز محدثان سخنان و تفاسیر نبی دربارة آیات الاحکام قرآن و یا ابتکارات او را بر مؤمنان می خواندند ولی به تدریج این حدیث گویی ناکارآمد شد و در نهایت اجتهاد بوجود آمد. جواز شرعی این اجتهاد از خود پیامبر اخذ شد. روایت شده است زمانی که پیامبر معاذ بن جبل را برای قضاوت به یمن می فرستاد، معاذ از پیامبر پرسید در آنجا اگر دربارة احکام متنی در قرآن و سیره شما نبود، چه کنم؟ حضرت فرمود: به نظر و اجتهاد خودت عمل کن.

البته می دانیم که در شیعه با توجه به دیدگاه کلامی شیعی داستان متفاوت است. طبق نظر شیعه پس از پیامبر فقط نظر امامان دوازده گانه، که از جانب خداوند به این مقام برکشیده شده اند ( مانند نبوت )، مشروعیت دارد و لازم الاتباع و تنها نظر آنان مبنای شرعی دارد و بس. در عصر امامان دوازده گانه شیعه مانند اهل سنت اجتهاد نمی کرد اما پس از آغاز غیبت کبری، ناچار همان راه را البته با اندک تفاوتی در ادلة اجتهاد پذیرفت و ادامه داد.

2 – آیا احکام چیزی لازم است؟ . . . پاسخ من به این پرسش مثبت و آری است. با این توضیح:

برای رسیدن به پاسخ دقیق تر لازم است اندکی در اهداف اساسی خود دین اسلام دقت و تأمل کنیم. در قران و برخی سخنان پیامبر در بارة فلسفه دین و یا اهداف نزول وحی و بعثت انبیاء سخنانی است که به استناد مجموعة آنها می توان این اهداف و آیات را ذیل این عناوین طبقه بندی کرد:

1 – هدایت. به معنای آگاهی آدمی از خود، طبیعت، جامعه، تاریخ و خداوند ( خداوند به مثابة روح هستی و آفریدگار عالم ) و پیوند این به تعبیر زنده یاد مهندس بارزگان « ذرة بی انتها » به « مطلق وجود » یا « وجود مطلق » و به تعبیر عرفا « جان جهان » یا « جان جانان ». در این مورد آیات فراوان قرآن در موضوعاتی چون خدا، وحی ( قرآن )، نبوت و بعثت پیامبران را ملاحظه کنید.

2 – عدالت. در آیات متعدد قرآن مسألة عدل و تحقق عدالت به عنوان یکی از اهداف بعثت به صراحت مطرح شده است که می توانید آنها را در قرآن ملاحظه کنید. تا آنجا که گفته شده است « اعدلوا هو اقرب للتقوی » و بدین ترتیب عدالت ورزی قرین تقوی و پارسایی دینی است و موجب قرب به مقام قرب ربوبی می شود. عدالت هم در مفهوم عام خود در چهار بعد یا در چهار نوع رابطه قابل طبق بندی است: رابطه انسان با طبیعت، رابطه انسان با جامعه، رابطه انسان با خود و سرانجام رابطه انسان با خداوند. در واقع عدالت در این چهار نوع رابطه تعریف و تنظیم می شود. گرچه معنا و مصادیق عد الت ( بویژه عد الت اجتماعی ) در هر زمان و تحت شرایط مختلف متفاوت است ولی یک امر مسلم است و آن این که عدالت در یک رابطه حقوقی و انسانی دو طرفه تعریف و تحدید می شود، به گونه ای که هر دو طرف حقوقی دارد و باید بوسیلة طرف دیگر ادا شود.

3 – اخلاق. پیامبر فرمود « من برای اتمام اخلاق کریمانه برانگیخته شده ام ». اخلاق با یک سلسله ارزشهای عام و جهانشمول مانند کرامت انسان، نیکی و نیکویی، خیر و خیرخواهی، آزادگی و آزادی خواهی، عدالت دوستی، کمال طلبی و . . . تعریف و شناخته می شود که البته این ارزشها پیشادینی یا فرادینی اند ولی دین لزوما باید با این ارزشها هماهنگ و منطبق باشد. با توجه به این نکته مهم است که معنای سخن پیامبر بهتر دانسته می شود. او نمی گوید من اخلاقی خاص تأسیس می کنم بلکه مدعی است برای توسعه و تکامل و تعالی اخلاق برانگیخته شده و تلاش می کنم.

حال این پرسش مطرح است که انسان مؤمن مسلمان چگونه می تواند به این سه هدف بزرگ و کلان دست یابد؟ روشن است که هدایت و عدالت و اخلاق در مقام مفاهیم از امور ذهنی و انتزاعی اند و از این رو صرف باور ذهنی یا قلبی به آنها حاوی هیچ ارزشی نیست، بلکه باید این سه ارزش در اندیشه و عمل و زندگی فردی و اجتماعی ما به طور دقیق عینیت پیدا کنند. برای عملی شدن آنها، باید تمرین کرد و با تمرینهای پیاپی و دایمی مرحله به مرحله و قدم به قدم به آن ارزشها نزدیک و نزدیک تر شد و به غایات دست یافت. درست مانند هر کار ارزشی دیگر باید در عمل تمرین کرد تا به تدریج آماده شد و به هدف رسید. مانند یک ورزشکار که با تمرین مستمر به توانایی و قدرت نمایی و کامیابی می رسد نه صرفا با باور قبلی و ایمان ذهنی. به عبارت دیگر همان « مراقبه » و « محاسبه » ای که علمای اخلاق و نیز عارفان گفته اند ضرورت دارد. نفس سرکش انسان همواره و بی وقفه محتاج مراقبت و محاسبه و تربیت و تمرین است تا رام شود و صاحب خود را به هد ایت و عدالت و اخلاق برساند.

در هر دینی از جمله دین اسلام یک سلسله حلالها و حرامها وجود دارد که باید به آنها عمل کرد و نیز یک سلسله وظایف به عنوان تکالیف مذهبی معین شده اند که باید به آنها مقید بود. هدف این حلالها و حرامها و تکالیف تمرین عملی مؤمن است برای رسیدن به سه ارزش بنیادین دین یعنی هدایت، عدالت و اخلاق. با توجه به این نکته مهم است که اینها فسلفه احکام و آداب و شعائر دینی دانسته می شوند. درست است که این احکام و تکالیف شکل و فرم اند و ظواهر و اشکال اصالت ندارند اما برای رسیدن به آن روح و اهداف دین این احکام و آداب چندان مهم اند که بدون انجام آنها هرگز نمی توان به آن روح و اهداف غایی دست یافت. از باب تمثیل می توان گفت که کسی که تمرین هنر نکرده و هنرش را در عمل نشان نداده است نمی تواند ادعای هنرمندی بکند.

آنچه گفتم در مورد اصل ضرورت احکام دینی برای دستیابی به اهداف دینی است اما اینکه تمام این احکام ثابت اند و یا کدام ثابت و کدام متغیر بعدا سخن خواهم گفت.  

3 – چرا احکام فقهی شیعه و سنی و یا فقهای شیعه با هم این قدر متفاوت است.

واقعیت این است که در اصل وجود یک سلسله حلالها و حرامها یا همان احکام عبادی و یا اجتماعی پنجگانه ( واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح ) بین مسلمانان و فرقه های کلامی و یا مذهب فقهی اختلافی نیست. مثلا همه قبول دارند که نماز و روزه و حج و زکات واجب است و همه قبول دارند که دروغ و تهمت و قتل نفس و بسیاری امور دیگر حرام است. اما در عین حال اختلافات موجود بر آمده از چند عامل است:

1 – دیدگاه کلامی. می دانیم که پس از پیامبر مسلمانان از نظر فکری و سیاسی و اجتماعی به گروه های مختلف تقسیم شدند. از شیعه و خوارج بگیرید تا اشاعره و معتزله. هر کدام از این گروه ها دارای پیش فرضهای معرفتی بودند که غالب آنها را از قضا از خود متن دین نگرفته بودند بلکه تحت تأثیر افکار و آموزه های اقوام دیگر مانند ایرانی و یونانی و مصری و هندی و . . . پذیرفته بودند. همین مبانی درست یا غلط خارجی موجب دین شناسی های مختلف شد و این انوع نگاه دینی در تفسیر قرآن و از جمله آیات الاحکام نیز اثر گذاشت و اختلافاتی فراوان ایجاد کرد. در زمان ما افزون بر مبانی فکری و معرفتی گذشته، اندیشه های فلسفی و اجتماعی و سیاسی جدید نیز در دین شناسی ها و فقه شناسی ها و اجتهاد ها نقش آفرین شده و در نتیجه باعث فتاوای فقهی گوناگون و حتی متعارض شده و می شود.

2 –  عامل دوم زمان و شرایط است که در فقه و اجتهاد مستقیم و غیر مستقیم اثر می گذارد. گفتم که پس از پیامبر و در واقع از قرن دوم به بعد علم فقه پدید آمد و علم ناگزیر هم قانونمند و روشمند است و در نتیجه عقلی و تابع استدلال و هم تابع مقتضیات زمان و مکان است. اگر به تاریخ فقه نگاه کنیم، اعم از شیعه و سنی، به روشنی می بینیم که تمام آرای فقهی فقیهان « تاریخ » دارند یعنی به تناسب شرایط و نیازها و اقتضائات زمانه صادر شده اند و می خواسته اند مشکلی را حل کنند و گرهی از زندگی مؤمنان بگشایند ( البته اینکه تا چه اندازه در این کار موفق بوده اند سخن دیگری است ). همین ملاحظات، به خودی خود موجب اختلاف در رأی و فتوا شده و می شود.

3 – تعصبات مذهبی و فرقه ای. عامل مهم و تعیین کنندة دیگر در اختلافات فقهی، تعصبات است که از آغاز بوده و هنوز هم هست. بویژه در این زمینه تعصبات فرقه ای دو گروه بزرگ اسلامی یعنی شیعه و سنی بسیار دخالت داشته و دارد. بخش قابل توجهی از اختلافات فقهی این دو گروه برآمده از چنین جزمیت ها و پیش فرضهای فرقه ای است که از قضا غالبا جزمی و غیر عالمانه است. برخی احکام نماز و روزه و حج و زکات و خمس و حقوق زنان و . . . ریشه در همان تعصبات دارد.

4 – حدیث زدگی. عامل اختلاف فقهی دیگر نقش فائقه و بنیادین روایت و احادیث است. می دانیم که مجموع آیات الاحکام قرآن حدود پانصد آیه از مجموعة بیش از شش هزار آیه است که حدود یک دوازدهم قرآن را به خود اختصاص داده است. اما امروز در رساله های عملی مراجع دینی هزاران مسأله وجود دارد و به طور کلی کتابهای فقهی بیش از چهل جلدی داریم. این فقه باد کرده چگونه بوجود آمده و این آرای فقهی از کجا پیدا شده  و بر چه مبنایی صادر گشته اند؟ تقریبا تمام فتاوا به دلیل اتکا و اعتماد فقیهان به انبوه روایات و احادیث پدید آمده اند و چون احادیث بسیار زیاد و متنوع و در موارد زیادی در تعارض با هم هستند در نتیجه هم شمار آرای فقهی زیاد شده و هم اختلافات فتاوا دیده می شود. بویژه شیعیان افزون بر احادیث نبوی به هزاران حدیث از امامان دوازده گانه نیز اعتماد می کنند و قول و فعل امام معصوم را هم در کنار قرآن و سنت نبوی دارای حجتیت شرعی می دانند، در نتیجه اختلاف آرای فقهی اینان بسیار بیشتر از اختلاف فقهی در اهل سنت است.

5 – عامل دیگر انگیزه های سیاسی و در واقع دخالت های غالبا نادرست فرمانروایان و ارباب قدرت در ادوار مختلف تاریخ اسلام در کار دین و فقه و اجتهاد بوده است که در نهایت موجب اختلافات فقهی و اجتهادی برخی فقیهان و مجتهدان تمام وابسته و یا نیمه وابسته به ارباب قدرت شده است. اگر تاریخ اسلام را بکاویم این نوع دخالت ها را به فراوانی می بینیم.   

با توجه به این پنج عامل ( و برخی عوامل دیگر ) می توان چرایی اختلافات مذهبی و از جمله اختلافات فقهی را توجیه کرد و توضیح داد. البته اکنون در مقام داوری نیستیم و نمی خواهیم بگوییم کدام فکر یا عقیده و یا نظر فقهی درست است و کدام غلط، منظور فقط تبیین و تحلیل چرایی این اختلافات است.

باید توجه داشت که برخی از این اختلافات طبیعی است و چندان مشکل آفرین هم نیستند اما البته بسیاری از این اختلافات و تعارضات مصنوعی هستند و می توانستند نباشند و اکنون هم می توان راههایی برگزید که این نوع اختلافات یا به کلی حذف شوند و یا به حداقل ممکن برسند. به هرحال مهم روح دینداری و تحقق همان سه هدف مهم دیانت است و این اشکال در همان حد واحب و مسلمی که هست لازم الاجرا هستند و فروعات و یا اختلافات جزئی چندان مهم و تعیین کننده نیستند. شکل برای حفظ محتوا است و باید برای حفظ محتوا اشکال را هم نگه داشت اما هرگز نباید محتوا را فدای شکل کرد. « آفتابه خرج لحم » خلاف ضروری عقل است.

4 – پرسش از تغییر پذیری احکام و تفاسیر مختلف و یا سلایق گوناگون از برخی احکام فردی یا اجتماعی.

شما از مثالهای زیادی استفاده کرده اید که البته همه درست است و تمام آنها اکنون در تمام دنیا بین مسلمانان مطرح است و من هم کم و بیش با آنها آشنا هستم. من در آغاز می کوشم یک سلسله اصول کلی را طرح کنم تا در پرتو آنها پاسخ تمام موارد مورد پرسش شما نیز داده شود. البته در پایان به طور جداگانه به تمام آنها نیز پاسخ می دهم.

گرچه من پیش از این در مقاله « احکام اجتماعی اسلام و حقوق بشر » ( که در سالیان پیش نوشته و برای شما فرستاده ام )، به تفصیل دیدگاه و نظرم را در باب احکام اسلام گفته ام و شما قطعا خوانده و با آن آشنا هستید، اما در اینجا به کوتاهی نظرم را می گویم و امیدوارم که در نهایت در رسیدن به پاسخ درست و روشن به شما کمک کند.

از گذشته تا کنون ارکان دین را به گونه های مختلف و با معیارهای گوناگون تقسیم بندی کرده اند. مشهور ترین این تقسیم بندی یکی تقسیم دین به اصول دین و فروع دین است و دیگر اعتقادات، عبادات و معاملات است. اما اخیرا تقسیم بندی جامع تری ارائه شده است که عبارت است از: جهان بینی، ایدئولوژی و احکام که احکام نیز به دو دسته عبادی و اجتماعی طبقه بندی می شوند. این تقسیم بندی تقریبا همان اعتقادات و عبادات و معاملات است که با زبان و بیان امروزی تر بیان می شود.

طبق تشخیص و تحلیل من  مفاهیمی که در قلمرو جهان بینی قرار می گیرند ( مانند گزاره خدا هست یا جهان معنا دار و هدفدار است و . . . ) اموری جاودانه اند، مفاهیم ایدئولوژی و نظام ارزشها ( مانند باید و نبایدهای اخلاقی و انسان شناسی ) نیز جاودانه اند، زیرا این گونه باورها و یا ارزشها صدق و کذب بردارند اما منطقا و موضوعا نمی توانند تابع شرایط زمان و مکان باشند. مثلا اگر خدا هست همیشه است و اگر نیست هیچوقت نیست. همین طور است دیگر نظام معرفتی و یا ارزشی. اما احکام عبادی نیز به طور کلی جاودانه اند و اگر هم بنا است اجتهادی صورت بگیرد در مورد جزئی و فرعی است و اصل احکام عبادی قابل تغییر و تبدیل و تعطیل نیستند. مانند وجوب نماز و روزه و حج و زکات و یا حلال و حرامهایی که در قرآن و سنت معتبر مطرح شده و یا ارزشهایی که مورد تأیید و تأکید قرآن گرفته اند. دلیل این امر نیز چهار چیز است:

1 –  یکی اینکه احکام دینی به وسیلة بانیان دین یعنی خدا و رسول جعل می شود و از این رو دیگران نمی توانند آنهایی را که همیشگی اند تغییر دهند. یعنی این از اختیارات بانی دین است نه پیروان ادیان.

2 – دوم اینکه اگر در دین ( هر دینی باشد ) یک حداقل احکام و آداب و شعائر وجود نداشته باشد، آن دین نمی تواند به اهداف معنوی و اخلاقی و انسانی خود برسد. قبلا در این زمینه صحبت و استدلال کرده ام.

3 – دیگر اینکه این شمار احکام ( احکام عبادی و فردی ) توقیفی اند و اگر بنا شود هر کسی به تشخیص خودش در آنها تغییراتی بدهد، به زودی از اصل آنها چیزی باقی نمی ماند. مثلا اگر بنا شود در رکعات نماز و یا وقت نماز تغییری ایجاد شود، چندی بعد به یقین چیزی به نام نماز باقی نمی ماند. همین گونه است حج و روزه و برخی چیزهای دیگر.

4 – چهارم اینکه این احکام عبادی و شعائر دینی، برای ایجاد هویت و همبستگی دینی و تشکیل امت هم هست، اگر قرار باشد این احکام و آداب تغییر کنند، اولا هیچ حد و اندازه ای ندارد و ثانیا نه تنها احکام همواره متغیر کمکی به هویت و تقویت امت اسلامی با مؤلفه های دینی نمی کند، بلکه خود سبب اختلاف و گسستگی جامعه دینی می شود. به همین دلیل است که نماز و روزه و حج به طور کلی باید به همان صورتی که در منابعی چون قرآن آمده است اجرا شود. اصل زکات هم همین طور. هرچند در زکات این پرسش مطرح است که زکات در همان نه چیز محدود است یا نه و یا در صورت تغییر صورت مسأله و تحولات مهم و بنیادین در موضوع زکات چه باید کرد، می توان بحث کرد و تغییراتی را در حد نیاز البته در همان چهارچوب فلسفه زکات می توان پذیرفت. یا قرآن عربی قرآن است نه قرآنهای مترجم. چرا که در غیر این صورت، در طول چند نسل قرآن دچار اختلاف و دگرگونی از طریق اشتباه در ترجمه و یا دیدگاههای خاص مترجم و یا اغراض سیاسی و فرقه ای می شود. همین طور است قرائت نماز با همان ارکان و رکعات و به زبان عربی، زیرا اگر قرار شود نمازها به زبان محلی افراد خوانده شود، در عمل نماز نمی تواند وحدت بخش و هویت بخش امت باشد. ضمن اینکه پس از چندی دیگر از اصل نماز و عبادت دینی چیزی باقی نخواهد ماند.

بنابر این، به دلایل چهارگانه اجتماعی و کارکردی، احکام عبادی در مجموع ثابت و تغییر ناپذیرند. نیز ارزشهای اخلاقی مانند حرمت دروغ و قتل نفس و تهمت و غیبت و ظلم و . . . و در مقابل خوبی و راستی و راستگویی و نیکی و نیکویی و احترام به دیگران و رعایت عدالت و . . . همین گونه اند. اینها همواره از نشانه های دینداری هر مسلمانی است.  

و اما احکام اجتماعی یا همان « معاملات » ذاتا و موضوعا تغییر پذیرند و نمی توانند جز این باشند. گرچه نمی توان بین احکام فردی و عبادی و اجتماعی دقیقا مرزبندی کرد چرا که هر فریضة فردی و عبادی ( مانند نماز و روزه و حج ) نیز دارای آثار و فواید مستقیم و غیر مستقیم اجتماعی هم هست،اما احکام اجتماعی خاص و مشخص مانند قوانین کیفری و جزایی و مقررات اقتصادی و احکام خانواده و به طور کلی آنچه که به « نظم جامعه » و « نظام اجتماعی » مربوط می شود، موضوعا تغییر پذیرند و این شمار مقررات چه بخواهیم و چه نخواهیم در گذر ایام و در سیر و صیرورت تحولات جامعه و سیاست و حقوق دگرگون می شوند.

دلیل و دلایل خودم را برای اثبات این مدعا در همان مقاله مورد اشاره آورده ام. اما در اینجا فقط روی این مدعا تأکید می کنم که بنیاد نظری این دعوی باور به این گزاره است که این شمار احکام از همان اول هم برای همیشه نبوده و با توجه به غایات احکام ( مقاصد الشریعه ) و آثار مترتب بر این مقررات، جعل احکام برای رسیدن به اهداف مرحله ای خاص و محدود بوده است نه برای همیشه و برای همه زمانها و مکانها. مثلا بنا نبوده است برای همیشه و در هر شرایطی دست دزد قطع شود و یا در هر شرایطی ارث طبق مقررات عرب جاهلی که اسلام هم همان را در آن مقطع تأیید کرد تقسیم گردد و یا در هر شرایطی و تا قیام قیامت زناکار تازیانه بخورد و یا مقررات مربوط به زن و خانواده بر همان روال سنت عرب و اسلام در قرن هفتم میلادی ادامه پیدا کند. از قرآن هم جاودانگی این احکام ثابت نمی شود. اشکال کار این است که ما از قرن اول یعنی پس از درگذشت پیامبر فهم و برداشت نادرست و حتی وارونه ای نسبت به ختم نبوت و کمال و جامعیت دین و فلسفه و نقش دین و کارکرد شریعت و احکام و نیز مفهوم سنت و قانون پیدا کرده ایم و در واقع بین احکام عبادی و اجتماعی فرق نگذاشته ایم و چنین پنداشته ایم که هر حکمی در صدر اسلام در قرآن یا سنت نبوی حکمی جاودانه بوده و برای همیشه تاریخ مقرر شده است. همین تفکر وارونه موجب شده است که امروز در برابر هر نوع اجتهاد و فهم تازه ای از دین و شریعت و کاستن از بار سنگینی که در طول قرون بر دوش دین و شریعت نهاده شده مقاومت می کنیم و این تغییرات و نوشدن را به معنای نفی دیانت و الغای شریعت می دانیم. به ویژه توجه داشته باشیم که اکثریت قریب به اتفاق احکام اجتماعی اسلام امضایی است یعنی پیش از آن در سنت اعراب یا یهود و مسیحیت وجود داشته و اسلام از طریق نزول وحی یا تشخیص پیامبر همانها را البته گاه با تبصره هایی تأیید کرده است و لذا این شمار احکام در واقع همان سنت عرب است و البته مورد تأیید اسلام قرار گرفته است اما این به معنای جاودانه بودن آنها نیست. در عین حال در مورد اینکه کدام حکم دینی در چه زمانی تغییر می کند و معیار آن کدام است و چه کسانی صلاحیت این کار را دارند، می توان بحث کرد. اما من فکر می کنم خرد جمعی و عرف کارشناسان ( که البته عالمان دینی هم می توانند در جمع این کارشناسان باشند ) در هر مقطعی از زمان و حتی در هر مکان مرجع با صلاحیت شمرده می شود که با سه معیار عقل، عدل و تجربه یا همان علم زمانه در چهارچوب اصول کلی یا همان اصول موضوعه دین به اجتهاد واقعی و علمی دست می زند. می توان پیشنهاد کرد یک مجمع از کارشناسان رشته های مختلف علوم اجتماعی و متخصصان معارف اسلامی تشکیل شود و احکام را به صورت جداگانه و با روشهای کاملا علمی و پژوهشگرانه مورد تحقیق قرار دهند و دربارة هرکدام سنجیده تصمیم بگیرند. فقیهان کنونی شیعه و سنی به هیچوجه صلاحیت این کار را ندارند.

تا ایجا کوشیدم پرسشهای اصلی و کلان تان را پاسخ دهم و هدف من معیار دادن در دست شما است تا با آنها خودتان در مورد دین و شریعت و احکام داوری کنید و در واقع با مجهز شدن به این معیارها نیازی به پرسیدن مکرر از این و آن دربارة مسائل جزیی نیست. با این همه برای اینکه پرسشهای مشخص و ریز شما هم بی پاسخ نمانده باشد خیلی کوتاه به آنها هم پاسخ می دهم.

در مورد حجاب. من معتقدم که حجاب به معنای نوع پوشش و پوشش سر و گردن، تابع فرهنگ و عرف زمانه است و در نتیجه از احکام تغییر پذیر اسلام است. بگذریم که برخی معتقدند که از آیات سوره نور و احزاب وجوب چنین پوششی هم استنباط نمی شود که البته درست به نظر نمی رسد. البته در چارچوب اخلاق دینی برهنگی قابل دفاع نیست اما باز بودن سر و پیدا بودن موی سر در عرف به معنای برهنگی نیست. اگر به همان آیات حجاب نگاه کنیم و به زمینه های وجوب آن دقت کنیم، به روشنی در می یابیم که این نوع پوشش و یا مقررات سختگیرانه نسبت به همسران پیامبر در سوره احزاب مورد مشخصی است و تابع شرایط است و نمی توان از آنها به صورت شکلی جاودانگی حکم را استنباط کرد. اینکه می فرمایید در پی برداشتن روسری راه برای برخی بی مبالاتی ها باز می شود، درست است اما اولا این حرف را در مورد خیلی از مقررات دیگر هم می شود زد و ثانیا اگر کسی واقعا متدین است و با افکار و آداب و اخلاق مذهبی آشنا است و به جد می خواهد به آنها وفادار بماند، خود باید دربارة خود تصمیم بگیرد و مقررات و آداب و حریم ها را رعایت کند و دیگران نمی توانند دربارة آنها نظر بدهند و یا تصمیم بگیرند. مگر از اول قرار بوده است دین و پیامبر دربارة تمام رفتار و سلوک دینداران تا روز قیامت نظر بدهد و تصمیم بگیرد و قانون وضع کند؟

در مورد دست دادن زن و مرد هم ماجرا همین گونه است. من در دست دادن اشکالی نمی بینم اما با روبوسی کردن موافق نیستم چرا که به هرحال لازم است بین زن و مرد حریم حفظ شود و یک جایی مرزی باشد. طبعا با هر نوع تماس بدنی زن و مرد مخالفم و البته استدلالهایی روانشناسانه و اخلاقی و اجتماعی هم برای این دیدگاه دارم که اکنون نمی توانم وارد آن بشوم. در اینجا به این نکته مهم اشاره کنم که شماری از آیات قرآن یا سخنان پیامبر به ویژه در حوزه روابط زن و مرد و خانواده توصیه های اخلاقی هستند و از این رو در قلمرو باید و نبایدهای دستوری و آمرانه حقوقی و فقهی قرار نمی گیرند ولی متأسفانه این توصیه ها بعدها بر اثر وارونه فهمی به حقوق و قانون جزمی و آمرانه تبدیل شده و اکنون این همه مشکل برای مؤمنان و یا حکومت های دینی ایجاد کرده است. می خواهم بگویم هر زن و مرد دینداری خود باید اولا دینش را بشناسد و ثانیا صادقانه و آزادانه و مختارانه به آنها عمل کند و لذا نباید در تمام موارد دنبال قواعد عام فقهی و رسمی بود. این نکته نیز قابل ذکر است که ما معمولا حجاب و بی حجابی یا حتی برهنگی و یا پوشش را با سکس یکی تصور می کنیم و حال اینکه هیچ نسبت این همانی بین این دو وجو ندارد. یعنی بی حجابی لزوما به معنای سکس نیست کما اینکه حجاب داشتن نیز لزوما به معنای احتراز از سکس و یا رفتارهای سکسی نیست چنانکه شماری از نان با حجاب کامل حتی با چادر کاملا رفتار سکسی دارند و برای جلب نظر مردان به انواع روشها و رفتارها متوسل می شوند و در مقابل بسیاری از زنان حتی نیمه برهنه اصلا رفتار سکسی ندارند و غالبا در چنین فکری هم نیستند. اصولا از نظر تاریخی قطعی است که موضوع حجاب و پرده نشینی زن و جداکردن زن و مرد از همدیگر، برآمده از تفکر منفی نسبت به جنس زن و منبع شر دانستن زن در ادوار گذشته است که البته بازتاب و آثار و اخلاقی و حقوقی آن را در ادیان ( به ویژه در دین زرتشت و مانی و مزدک و مسیحیت ) می بینیم و مقررات اسلامی هم از این نگرش مبرا نیست.

در مورد مشکل جنسی جوانان. واقعا موضوع پیچیده ای است و پاسخ دادن به آن مستلزم روشن شدن خیلی چیز ها است. واقعیت این است که اصل ازدواج است تا زن و مرد در چارچوب مقررات حقوقی خانواده با مسئولیت پذیری روشن هم مشکل طبیعی غریزی خود را حل کنند و هم در برابر هم قبول مسئولیت کنند و هم نسبت به فرزندان تکلیفشان روشن باشد و این البته در نهایت به سود خودشان و به سود جامعه است و از ناهنجاری های اجتماعی جلوگیری می کند. نیز در چارچوب اخلاق دینی مردانی که نمی توانند به هر دلیل ازدواج کنند بهتر است کمی فشارهای غریزی را تحمل کنند و به تعبیر قرآن « عفاف » پیشه کنند. اما در عین حال در شرایط کنونی زندگی در جوامع مدرن و صنعتی نه ازدواج در سنین زیر سی سال چندان ممکن است و نه امکان صبر و تحمل فشار غریزه چندان واقع بینانه است. صادقانه بگویم من راه حل روشنی برای حل این مشکل ندارم. شاید از نظر صرفا فقهی راه حل همان ازدواج معاطاتی باشد یعنی همین که زن و مرد مجردی با هم توافق کردند مدتی معین با هم زندگی زناشویی داشته باشند کفایت می کند و حتی نیازی به خواندن خطبه عقد به شکل سنتی معمول نیست. توضیح مطلب این است که از نظر فقهی برای هر نوع معامله و قرارداد خطبه عقد قرارداد لازم است اما از آنجا که در زندگی روزمره ممکن نیست که درهر روز برای خرید هرچیزی ( از جمله خرید روزانه برای معیشت ) دها خطبه خوانده شود، در عمل تمام این عقود بدون خطبه انجام می شود و فقط یکی از آنها یعنی خطبه عقد ازدواج است که همچنان به دلایلی استوار و محکم برجای مانده است. حال بحث این است که چرا نباید عقد ازدواج هم به صورت معاطاتی یعنی عقد توافقی بین دو طرف قرارداد بدون قرائت خطبه و رعایت تشریفات مجاز باشد؟ برخی از فقها این نوع عقد را مجاز می دانند و فکر می کنم از نظر شرعی چنین راه حلی می تواند تا حدودی مشکل جنسی و به طور کلی نوع روابط زن و مرد مجرد را حل کند. البته با رعایت جوانب مختلف از جمله پیامدهای خواسته و ناخواسته حقوقی آن مانند روشن بودن فرزندان احتمالی و تعهدات لازم و متعارف دو طرف در برابر همدیگر. این در واقع نوعی ازدواج است که در عربستان پیش از اسلام هم وجود داشت و اکنون نیز به صورت دوستی دختر و پسر در غرب و اکثر کشورها به عنوان یک سنت جا افتاده رایج است. اما رایج شدن این سنت مستلزم این است که « مسأله بکارت » برای همیشه حل شود و دیگر یک ارزش نباشد. در عین حال باید بیفزایم که با توجه به این واقعیت که هنوز در سنت مسلمانان و ایرانیان بکارت یک سنت مهم و یک ارزش استوار شمرده می شود و دختر غیر باکره نمی تواند به سادگی ازدواج کند و به راحتی همسر مناسب پیدا کند، ازدواج معاطاتی را برای ایرانیان کنونی اصلا تجویز نمی کنم چرا که آشکارا به زیان زنان و دختران و یک طرفه به سود مردان است. چنانکه « متعه » یا « صیغه » را در شرایط فعلی به زیان دختران و زنان می دانم. هرچند قطعا برای افراد مذهبی از نظر مذهبی راه حلی به حساب می آید. اما به هرحال شاید روزی با تغییر فرهنگی چنین راه حلی مناسب باشد و از نظر فقهی هم قابل دفاع باشد. در اروپا اکنون این نوع ازدواج برای جوانان مسلمان ممکن است البته با رعایت جوانب حقوقی آن. البته تحقق این سنت به یک شرط دیگر نیز مشروط است و آن اینکه حکومت و دولت در این نوع روابط دخالت نکند و برای روابط خصوصی افراد مجازات تعیین نشود.        

در مورد مشروبات الکلی. گرچه در این باب دیدگاههای مختلفی وجود دارد اما آنچه مسلم این است که هر چیز مسکر یعنی مست کننده حرام است و مشروبات الکلی مست کننده نیز حرام اند. اما اینکه چه چیزهایی واقعا مست کننده اند و چه اندازه مستی آور است، مناقشه است. مثلا مواد مخدر هم به نوعی مست کننده اند ولی تا کنون فقیهان شیعه به حرمت مواد مخدر فتوا نداده اند. به هرحال اگر دلیل حرمت شراب را مست کنندگی آن بدانیم، به نظر می رسد شرب شراب در حدی که مستی آور نباشد، اشکال ند اشته باشد. اما میزان و حد مست کنندگی به تناسب طبیعت و فیزیک افراد و اشخاص متفاوت است. گفته اند که داریوش اول هیچ وقت مست نمی شده است. در عین حال گرچه در قرآن از واژه حرمت استفاده نشده است اما در چند آیه به شدت از شرب شراب نهی شده و آن را از اعمال شیطانی دانسته است. از این رو مؤمنان همواره از آن اجتناب کرده و می کنند. به هرحال با توجه به زیانهای بهداشتی و اجتماعی الکل از حرمت آن می توان دفاع معقول کرد و به نظر می رسد که افرادی که الکل مصرف نمی کنند سالم تر باشند. البته این را پزشکان باید بگویند. باید توجه داشت ممکن است که مصرف مقدار کم بی اشکال و بی ضرر باشد اما خطر اعتیاد هم در میان است مانند مواد مخدرکه از کم شروع می شود و به اعتیاد خطرناک می رسد.

در مورد لاک ناخن. فکر نمی کنم که دینداری اینقدر دشوار باشد و اساسا دینداری به این گونه امور جزیی نیست. از سوی دیگر با گسترش فقه و فقاهت در طول چند قرن فقیهان به خود حق داده اند که در تمام امور نظر بدهند و به اصلاح تکلیف مکلفین را معین کنند. نمی خواهم فتوا بدهم اما به گمانم لاک ناخن در وضو اشکالی ایجاد نمی کند. فقها نیز با استنباطهای کاملا شخصی و حداکثر به استناد روایتی و یا تعمیمات ناموجه در این گونه امور نظر می دهند. اگر پس از پیامبر فهم و تفسیر درست و عاقلانه تری از وحی و نبوت و شریعت و سنت نبوی پدید می آمد، فقه و فقاهت این همه فربه و حجیم نمی شد و فقها به خود حق نمی دادند در تمام امور زندگی مردم دخالت کنند و به اصطلاح فتوا بدهند.

Share:

More Posts

Send Us A Message