سلام حاج آقا. از لطف شما ممنونم. امشب پاسخ مفصل شما را به دقت خواندم. دو مقاله ای که قبلا برای من لطف کرده بودید روی مرحوم لپ تاپ من ذخیره شده بود. هفته گذشته یک کاسه آب از دست من روی آن ریخت و به رحمت ایزدی پیوست. مقاله سنگسار را بدقت خوانده بودم ولی مقاله دوم را اجمالی خواندم متاسفانه اگر جسارت نباشد دوباره برایم بفرستید خیلی ممنون میشوم. فرمودید اگر ابهاماتی هست مطرح کنم تا مسئله روشن شود. چند سوال یادداشت کردم تا بپرسم. یکی اینکه آیا پیامبر نمیدانستند که پس از خودشان چه بلبشویی در میگیرد تا در زمان حیاتشان یک فکری برای مسئله احکام اجتماعی بکنند؟ اینکه به معاذ گفته بودند به عقل خودت عمل کن آیا مخصوص او بوده یا همه میتوانند به عقل خود عمل کنند. البته من خودم قبل از اینکه این مسئله را بشنوم همین کار را میکردم یعنی اگر میدیدم حکمی به عقل جور در نمیاید به آن عمل نمیکردم ولی خوب عقل یک مسئله نسبی است. الان می بینم که در مسائلی من خیلی هم بی عقلی میکردم و اینجا با آشنایی با عقاید شما و مهندس بازرگان و تفکر بیشتر روی افکار شریعتی به این مسئله پی بردم. یک سوالی که در هنگام خواندن مقاله سنگسار هم برایم مطرح شد و اینجا با خواندن نظر شما در مورد قطع دست دوباره به ذهنم آمد این است که در آن مقاله سنگسار لااقل من ندیدم که شما صریحا این مسئله را رد کنید. مثلا مهندس بازرگان صریح میگویند رجم به معنای راندن است نه به معنای سنگ زدن. یا قطع ید به معنای کوتاه کردن دست از دزدی است نه قطع فیزیکی دست. آیا واقعا زمان پیامبر حکم سنگسار اجرا میشد؟ به همین شکلی که الان میگویند که طرف را تا کمر بکنند توی خاک و مردها دستشان آزاد باشد و زنها دستشان توی خاک باشد؟ واقعا یک روزی این کار مجاز بوده و انجام شده؟ ممنون
پاسخ ها:
1 – در مورد پرسش نخست تان مبنی بر اینکه چرا پیامبر برای جلوگیری از آشفتگی پس از خود تکلیف احکام اجتماعی را روشن نکردند، باید بگویم که تصور عموم مسلمانان از علم پیامبر نادرست است. هر چند شهرت دارد که پیامبران از جمله پیامبر ما از علم الهی یا « علم لدنی » برخوردار بوده اند و بنابراین فراتر از دانش بشری از تمام مسائل و تحولات پیش از و پس از خود آگاه بوده اند و همین باور به نوعی با مفهوم و مسأله « عصمت » نیز گره خورده است. در عین حال باید دانست که در این مورد، مانند موارد و موضوعات بسیار دیگر، بین مسلمانان و از جمله علما و متفکران و متکلمان قدیم و جدید اختلافات جدی هم وجود دارد.
من اکنون نمی توانم وارد این موضوع بشوم و به تفصیل صحبت کنم اما اجمالا نظر خودم را می گویم:
بر اساس تحقیق و دانش من و تفحص در قرآن و منابع روایی و تاریخ زندگی پیامبر ( سیره )، به این نتیجه رسیده ام که پیامبران و از جمله و به طور خاص حضرت محمد، نه از علم غیب یعنی دانش الهی خاص و مطلق برخوردار بوده و نه در آگاهی و علم و عمل شخصی و اجتماعی شان عصمت مطلق داشته اند. آنان، چنانکه قرآن خود به درستی و با تأکید بیان می کند، به راستی و بی تعارف « بشر » بوده و به لوازم بشریت و زیست انسانی نیز ملتزم بوده و در زندگی نیز مانند دیگران می زیسته اند. از این رو هم دچار خطا و اشتباه می شد ه اند و هم از دانش محدود برخوردار بوده اند. این مدعا از سه طریق اثبات و مدلل می شود:
1 – از طریق گزارش های قرآن در باره زندگی پیامبران و از جمله پیامبر اسلام ( به کار بردن واژه هایی مانند عصیان، ذنب، توبه، غفران، القاء پذیری از طریق شیطان و . . . در مورد پیامبران به خوبی نشان می دهد که آنان هم بشر بوده و گاه دچار خطا در نظر و عمل می شده اند ).
2 – سیره ها و زندگی عملی پیامبران که بخشی از آنها در گزارش های قرآن آمده و بخشی نیز در تاریخ و سیره و این گزارش ها به وفور در احادیث هم انعکاس یافته اند.
3 – الزامات مستقل عقلی. اگر انسان شناسی قرآنی را هم در نظر آوریم و به الزامات آن پایبند باشیم، نمی توان تصور کرد که انسانی با حفظ خصوصیات انسانی و بشری، در هیچ حالتی به علم مطلق و آگاهی بی نهایت برسد و در عمل نیز دچار خطا در نظر و عمل نشود.
با توجه به این نکات، به گواهی قرآن و تاریخ و سیره، مؤمنان زمان پیامبران و مسلمانان صدر اسلام هم تلقی علم و عصمت مطلق از پیامبر نداشته اند. نمونه های تاریخی مؤید این دعوی فراوان است. در روزگاران بعد به دلایل اجتماعی و فرهنگی و به ویژه سیاسی، تصویر اسطوره ای دانای کل و خطا ناپذیر از پیامبر ساخته و پرداخته شده است.
با این همه باید گفت که پیامبران، به دلیل ارتباط با عالم غیب و دریافت وحی و پیام خداوند، در موضوع دین و شریعت دارای دانش کافی و لازم بوده و به موقع از آن سود جسته اند و از عصمت نسبی در حوزه عمل به دین و اجرای اوامر و نواهی خداوند بوده اند و از این جهات و نیز از نظر تعالی روحی و اخلاقی از آدمیان عادی به مراتب برتر و شکوفا تر بوده اند.
با توجه به این نکات باید گفت که پیامبر قطعا از سیر تحولات پس از خود آگاه نبوده و حتی اگر گمان کنیم به دلیل دانش و تجربه شخصی یا شهود وحیانی تشخیصی در مورد آینده داشته است، بی گمان از جزئیات امور آگاه نبوده است. واقعا اگر تصور شود که پیامبر یا هرشخص دیگری از آینده با تمام جزئیات با خبر است، با پرسش های بنیادین و ستبری مواجه می شویم که پاسخ آنها به سادگی ممکن نیست. به هرحال محمد نیز مانند دیگر انبیا و یا شخصیت های مهم و اثرگذار بشری راهی آغاز کرده و دینی بنیاد نهاده و پس از او طبق قواعد امور و قانونمندی های حرکت اجتماعی راه و رسم او حرکت کرده و دچار تغییر و تحول شده و از این رو ما امروز برای فهم این تغییرات راهی جز استفاده از روش های متعارف فهم و تحلیل تحولات و تغییرات اجتماعی نداریم.
2 – در مورد موضوع عقل. واقعیت این است که موضوع مهم رابطه عقل و علم و دین یکی از پیچیده ترین مباحث دین شناسی است و در مورد تمام ادیان چنین است. به ویژه که نه عقل و علم تعریف واحد و مورد اتفاقی دارند و نه حتی دین و تعیین نوع رابطه بین دین و دو مقوله علم و عقل سیال است و بستگی به تعریف این سه مفهوم دارد.
به هرحال به گمان من اگر عقل را به معنای قدرت تمیز خیر و شر و ترجیح خیر بر شر بدانیم، چنین عقلی مورد تأیید دین است و قرآن هم همواره بر چنین عقلانیتی دعوت می کند. چرا که ما به هرحال هم خدا را با عقل و تشخیص فردی خودمان می فهمیم و تفسیر می کنیم و سپس می پذیریم و هم دین و نبوت و نبی را. اگر نیک بنگریم با حذف عقل، ولو به بهانه محدود بودن فهم عقلانیبشر، خود بنیاد دینداری را ویران کرده ایم. زیرا با نردبان عقل بالا رفتیم و بعد نردبان را از زیر پای آن کشیده ایم. اما در عین حال پس از قبول دین و اعتراف به حقانیت نبی، طبعا همه امور جزیی دین و شریعت لزوما برای ما به عنوان انسان با دانش و خرد محدود قابل تشخیص و درک و تحلیل نیست. با توجه به این مقدمات پس از آنکه به وحی و صدق نبی و کلیات دین ایمان آوردیم، در جزئییات می توان اعتماد کرد و پذیرفت. یعنی کاری که همه ما در تمام امور زندگی می کنیم. امروز می گویند محور مدیریت جامعه و اساس زیست سالم اجتماعی « سرمایه اجتماعی » است و محور اصلی سرمایه اجتماعی هم « اعتماد » است. در مورد دین هم همین طور است. منتهی در این مورد دو نکته قابل ذکر است. یکی اینکه این گونه امور در فروع فروع دین است مانند چگونگی وضو یا حج و یا نماز که به هرحال ما نمی توانیم فلسفه این گونه امور را دقیقا بدانیم هرچند که راه عقل و دانستن بسته نیست و حق داریم بپرسیم و بدانیم اما اگر ندانستیم مثلا چرا نماز صبح دو رکعت است و مغرب سه رکعت و بقیه چهار رکعت، نمی توانیم از عمل به این دستورات شانه خالی کنیم. دیگر این که هر نوع استدلال عقلی یا علمی که در باره امور دینی می کنیم، نباید از چهارچوب کلی و اصول موضوعه اسلام ( مانند توحید و وحی و نبوت ) خارج باشد. در مورد موضوعات اجتماعی هم همین طور است. اگر من و یا هر کس دیگری ادعا می کند فلان حکم اسلامی تغییر پذیر است و یا تغییر کرده و یا اصلا این نوع احکام از اول هم همیشگی نبوده است، باید بتواند در چهارچوب همان اصول و مبانی و مبادی از نظریه خود دفاع کند. قطعا وقتی حضرت رسول به معاذ سفارش می کند در تشخیص احکام اجتماعی از عقل متعارف خود سود جوید، اختصاص به او ندارد چرا که خصوصیتی در شخص او وجود نداشته که موجب چنین توصیه ای شده باشد، این یک رهنمود کلی است و تخصیص بردار نیست. بنابراین وقتی ما از عقل و علم و اجتهاد صحبت می کنیم، اولا منظور ما اجتهاد کارشناسانه و عالمانه است نه هر نوع اجتهادی، و ثانیا این نوع اجتهاد و نوآوری لزوما در چهارچوب اصول تغییر ناپذیر ایمان و دین است. چنانکه در قانون اساسی هم می نویسند فلان اصل تغییر ناپذیر است. البته این بدان معنا نیست که اصل دین را نمی توان تغییر داد، قطعا هرکس حق دارد طبق تحقیق و تشخیص خود عمل کند و هر دینی که درست دانست پیروی کند، اما تا زمانی که کسی خود را متدین به دینی می داند به حکم عقل باید ملتزم به مبانی اصلی آن باشد. مثلا کسی نمی تواند بگوید من به دموکراسی اعتقاد دارم اما به لوازم قطعی آن عمل نمی کنم. امیدوارم روشن باشد که چه می خواهم بگویم.
3 – در مورد سنگسار و قطع دست سارق. من در همان مقاله با کنایه ابلغ از تصریح با حکم رجم مخالفت کرده بودم اما به دلیل خاص روی آن تکیه نشده بود. به هرحال در آن مقاله این همه استدلال کرده بودم تا نشان دهم چنین حکمی با اصول موضوعه دین چون عقل و علم و عدالت در تعارض است. این همه استدلال دلیلی بر انکار اصل چنین حکمی نبوده و نیست؟ پس چگونه می بایست سخن می گفتم؟
اما اینکه در زمان پیامبر اجرا شده است یا نه، صرفا از نظر تاریخی الان نمی توانم اظهار نظر قطعی بکنم چرا که در این مورد تحقیق نکرده ام تا به یک یقین علمی و نسبی و پژوهشی برسم، اما در برخی روایات به آن اشاره شده است. با توجه با محموعه شواهد و قراین عقلی و قرآنی بسیار بعید است که چمین مجازاتی در آن زمان عملی شده باشد. اگر هم بوده ممکن است به دلیلی به سنت یهود عملی شده باشد. در مورد حکم قطع دست سارق در قرآن بدان تصریح شده است اما اینکه در زمان پیامبر واقعا اجرا شده و یا چند مورد اجرا شده نمی توانم دقیقا سخن بگویم. البته حرف اصلی من این است که اگر هم یک روزی پیامبر برخی سنت های عرب جاهلی را معقول و مفید تشحیص داده و پای آنها امضا نهاده است، دلیی وجود ندارد که ما به عنوان یک حکم الهی و شرعی تا روز قیامت بدان پایبند باشیم. دلایل این تغییر پذیری را در نوشته های دیگرم آورده ام.
و در مورد تفسیرهای جناب مهندس بازرگان. گرچه چنین تفسیرهایی هم شده اما به گمانم این برداشت و توجیه چندان معقول و مقبول نیست. چرا که اولا طبق قاعده در تفسیر نزدیک ترین معنا ( معنای اقرب ) حجت است نه معنای دور و ابعد و از صدر اسلام تا کنون معانی دور کردن برای سنگسار یا قطع ید سارق به معنای دور کردن از قدرت یا سرقت، هرگز معنای اقرب نبوده است. ثانیا استفاده از عنوان « حجر » ( سنگ ) در روایات مربوط به سنگسار نشان می دهد که رجم به معنای دور کردن یا راندن نمی تواند باشد. به ویژه اگر ثابت شود در زمان پیامبر و یا در نیم قرن اول رجم اجرا شده است، کاملا روشن می شود که معنای آن همان است که همه می فهمند.