بالاخره مدت اقامت دو ساله ام در کیوسی ایتالیا به سر آمد و من برای ادامه اقامت به آلمان آمدم. در گزارش پیشین به مراسم تودیع من در شهرداری (کمونه) شهر کیوسی اشاره کردم و گزارش کوتاهی از آن دادم.
برای آمدن به آلمان تصمیم گرفتم زمینی سفر کنم. دلیل آن نیز دو چیز بود. یکی سیر و سیاحت و دوم حمل بار و اثاثیه بیشتر. در سفرهایی هوایی، با همه امتیازات و نیز گریز ناپذیر بودنش، یک امتیاز بزرگ از دست می رود و آن اینکه مسافر فاصله ها را هیچ نمی بیند و از دیدنی های بسیار و تجارب ارزشمند محروم می ماند. مثلا هزار کیلومتر را در حدود یک ساعت طی می کنیم و با صرف یک قهوه و یا چای و حداکثر چند صفحه مطالعه و یا اندکی چرت زدن به مقصد می رسیم، در حالی که در همین هزار کیلومتر ناقابل بسیار چیزها برای دیدن وجود دارد. به ویژه اگر هزار کیلومتر در اروپا باشد که حداقل یک کشور یا دو کشور را زیر پا می گذاریم و این چند کشور به رغم یگانگی بسیار تفاوت هایی جغرافیایی و طبیعی و فرهنگی و آب و هوایی قابل توجهی هم با هم دارند و این همه در خور دیدن و ملاحظه اند و مفید. البته جبران آن به اقامت طولانی در تمام این سرزمین ها و دیدن تمام نقاط طبیعی و شهری آنها است و این هم صد البته کمتر ممکن می شود. به هرحال در سفرهای پر دردسر قدیم، این فایده اساسی خود به خود حاصل بود که مسافران در طی سفر کلی جاهای مختلف را می دیدند و بسیاری دیدنی ها را تماشا می کردند و تجربه های گرانبهایی کسب می کردند. به همین دلیل هم همواره بزرگان و با تجربه ها به سفر سفارش می کردند و آن را لازم می شمردند. همان مصرع یادشده «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»، محصول چنین تجربه ای است. مسأله حمل اسباب و اثاثیه هم خود مسأله ای است. در سفر هوایی معمولا بیست و پنج کیلو بار می شود حمل کرد. اما آدمی که پس از دو سال اقامت در جایی حرکت می کند، ولو اینکه آس و پاس باشد و آسمان جل، بالاخره بیش از بیست و سی کیلو بار و بنه خواهد داشت. اگر هم اهل کتاب و کاغذ باشد، دیگر مشکل اضافه بار در سفر هوایی حتمی است. به هرحال با توجه به این مزیت، بر آن شدم زمینی سفر کنم. گرچه هزینه بیشتر و صرف وقت زیاد، از لوازم این نوع مسافرت است اما به هر تقدیر حداقل یک بار میشود تحمل کرد و پذیرفت. البته در این میان دوستی در ونیز از سر لطف فراوان پیشنهاد داد من را تا کلن همراهی خواهد کرد و با اتومبیلش به مقصدخواهدم رساند. این دیگر «نور علی نور» بود. اگر ایشان این محبت را نکرده بود، چنین سفری ممکن نمیشد.
از آنجا که قرار شد مسیر ما ایتالیا – اطریش – آلمان باشد، برای کوتاه تر کردن مسیر می بایست به ونیز می رفتم و از آنجا سفرمان را آغاز می کردیم. روز جمعه 2 مهر89 / 24 اکتبر 2010 با قطار از کیوسی عازم ونیز شدم. در اروپا و از جمله در ایتالیا شهرهای بین شهری عمدتا با قطار است. این سنت در ایران به هر دلیل هنوز چندان رواج ندارد. بار و بنه هم زیاد بود. البته از نظر وزن شاید حدود پنجاه کیلو بیشتر نبود اما اشکال اساسی این بود که به تکه های مختلف (هشت تکه) تقسیم شده بود و این برای یک نفر، که دو دست بیشتر ندارد، در سفر زمینی و با قطار بسیار دردسر ساز است و تقریبا از عهده یک نفر بر نمی آید. از این رو آقای دوئلیو راننده کمونه کیوسی آخرین محبت را در حق من کرده و تا ایستگاه قطار همراهی ام کردند و پس از گرفتن بلیط و سوار شدن من بازگشتند. از ایشان ممنون.
ساعت دوازده و هشت دقیقه ظهر قطار حرکت کرد و پس از حدود چهار ساعت و نیم ساعت چهار و چهل دقیقه عصر به مستره ( شهر و ایستگاه ماقبل شهر قدیمی ونیز ) رسید. بخشی از وقت صرف مطالعه شد. در اینجا وقت مطالعه آزاد کم دارم. در سفرها به ویژه با قطار فرصت می کنم برخی خواندنی ها را بخوانم. خیلی غمگین بودم. اصلا دلم نمی خواست از کیوسی بروم. چرا که این شهر کوچک و زیبا و دوست داشتنی برای من پر خاطره بود و من در این مدت توانستم در کارهایم پیشرفتی داشته باشم که در ایران هرگز مکن نبود. هرچند البته برای همسرم در اینجا خیلی سخت گذشت. او اصلا نه اروپا و به کلی خارج از کشور را دوست دارد و نه از این شهر کوچک و سرد راضی بود. مخصوصا هیچ ایرانی در آنجا نبود و این بی همزبانی و تنهایی مطلق موجب ناراحتی ایشان بود.
طبق قرار شب را مهمان حسین آقا از دوستان قدیم و اهل تجارت در ونیز بودم. همراه با خانواده ایشان و دوستی دیگر در رستوران درویش شام خوردیم و چند ساعتی گپ زدیم. خواب را در منزل دوست همسفر آقا مهدی بودم. قرار بود صبح زود حرکت کنیم اما ساعت حدود نه و نیم حرکت کردیم. از آنجا که آقا مهدی راننده یک شرکت بزرگ است و غالبا در سفر است و با تریلی های بزرگ تمام اروپا را رفته است و از این رو سرد و گرم چشیده، مقدمات مفصلی تدارک دید. از آب و نان گرفته تا پتو و وسایل گرمایش و البته تخمه آفتاب گردان که از نظر ایشان در چنین سفرهایی از اوجب واجبات است. از قدیم گفته اند «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی». آخر می بایست بیش از 1200 کیلومتر راه می آمدیم و آن هم در هوای نه چندان مساعد و بارانی.
مسیر ما به طرف شمال شرقی ایتالیا بود. هوا ابری و گرفته بود. 200 کیلومتری می بایست در خاک ایتالیا می رفتیم. اتوبان بزرگی را در پیش گرفتیم. اما هرچه پیش تر می رفتیم هوا گرفته تر می شد و عبوس تر. به مرز اطریش که رسیدیم باران ملایمی باریدن گرفت و هرچه جلوتر می رفتیم باران بیشتر می شد. پیش از ورود به خاک اطریش باران چندان شدید شد که به زحمت می شد بیرون را دید. اندکی پیش از ورود به مرز آخرین شهر مشهور ایتالیایی «اودینو قرار داشت. در این حوالی کوههایی نسبتا بلند در دو سوی جاده سر بر افراشته اند. این سلسله جبال ادامه کوه های آلپ است که آخرین آن به اینجا رسیده است. کوه هایی بزرگ و کوچک در دو طرف جاده و اتوبان بزرگ چون ماری دراز و بی انتها و خاکستری دامنه ها را در می نوردد و پیش می رود. پیش از ورود به مرز اطریش به پمپ بنزین رسیدیم و آقا مهدی گفت در این رستوران آخرین کافچینوی ایتالیایی را بخوریم. گفتم مگر جاهای دیگر کافچینو نیست؟ گفت هست اما کافچینو ایتالیایی نمی شود. در این مسیر تمام رستوران ها کنار پمپ بنزین قرار گرفته اند.
از جنوب غربی اطریش وارد خاک این کشور شدیم. مرز کمی ترافیک داشت. دلیل آن نیز این بود که می بایست عوارض پرداخات می شد. اتومبیل هایی که برگ عوارض را از پیش تهیه کرده و روی شیشه اتومبیل خود چسبانده بودند از لاین کناری راحت عبور می کردند ولی بقیه می بایست در صف می ایستادند و آرام می گذشتند. با این همه این صف کجا و صف های طولانی و پر دردسر و بی نظم ایران کجا. شاید طول زمان عبور از عوارضی ده دقیقه بیشتر نشد. در داخل خاک اطریش هوا تقریبا سرد بود. باران به شدت می بارید. مه غلیظی دامنه ها را پوشانده بود. افسوس می خوردیم که دامنه ها و قله کوه ها در ابرها پنهانند و ما نمی توانیم تماشایشان کنیم. با این همه در مسیر تا آلمان، که این سلسله ادامه داشت، گاه باران کم و یا قطع می شد و ابرها کمی تکان می خوردند و جابجا می شدند، دامنه ها و کوه ها دیده می شدند، واقعا زیبا و چشم نواز بودند. به ویژه زمانی که کوه ها و دامنه های پوشیده از درخت و جنگل از درون مه و ابر و باران بیرون می آیند و خودی نشان می دهند، به راستی زیبا و دیدنی می شوند. نمی دانم شهری ها چه اندازه این زیباییی ها را درک می کنند، اما من که از مردمان دامنه های جنگل های گیلانم و زادة منطقه کوهستانی اشکور، این زیبایی ها و دلبری ها را به خوبی می شناسم و با آن اشنایم. شهر خیلی خوب است و زندگی در آن غالبا گریز ناپذیر، اما واقعیت این است که زیست در شهر و آن هم در کلان شهرها به کلی آدمی را از مادر خود یعنی طبیعت بیگانه می کند. البته واقعیت این است که در اروپا مردمان عموما در محیط طبیعی و سر سبز زندگی می کنند و شهرها غالبا چندان بزرگ نیستند و تازه در همین شهرها هم آنقدر پارک و سرسبزی هست که آدمی به کلی با طبیعت قطع رابطه نکند. اما شهری بی در و پیکر مانند تهران، که جنگلی از آجر و آهن است و خاک تیره، جایی برای طبیعت نیست و آدمیان همواره یا در خانه های سیمانی و بتونی زندگی و یا کار می کنند و یا در خیابان های شلوغ و پر سر و صدا و آلوده و مخرب طبیعت در رفت و آمدند.
با اینکه مسیر اطریش آلمان چندان طولانی نبود اما بیش ار حد طول کشید. دلیل آن نیز کندی حرکت به خاطر بارندگی بود. پنج ساعتی طول کشید. در این مسیر واقعا زیبا و دیدنی البته چند نوبت توقف هم داشتیم. در یک جا برای دادن عوارض تونل متوقف شدیم. چند تونل پی هم و طولانی وجود دارد که برای عبور از آنها می بایست عوارض جداگانه پرداخت. در اروپا اتوبان ها عموما عوارض نه چندان کم می گیرند. در ایتالیا که خیلی گران است و واقعا حرکت در اتوبان ها مستلزم هزینه زیادی است. در اطریش هم همین طور است اما شگفت اینکه در آلمان رایگان است و از این رو در اتوبان های بزرگ و زیبا و مجهز آلمان هیچ عوارض ندادیم. علت توقف دیگر صرف ناهار بود که در یکی از همین رستوران های زنجیره ای کنار پمپ بنزین بود. این رستوران های زنجیره ای که تقریبا شکل ثابت و غذاهای کم و بیش همانند دارند و تقریبا ارزان قیمت، برای مسافران و به ویژه راننده هایی که زیاد رفت و آمد می کنند، مقرون به صرفه است. در این مسیر چند عکس یادگاری هم گرفتیم که تا هستند و قابل دیدن خاطره این سفر را حفظ می کنند و با هر بار دیدن خاطرات خوش این سیر و سیاحت را به یادمان می آورند. از کنار چند شهر اطریشی هم گذشتیم از جمله شهر « وِیَخ » و آخرین آن شهر مشهور « سالزبورگ ».
ساعت چهار بعد از ظهر وارد خاک آلمان شدیم. اروپا دیگر مرز ندارد و لذا به روشنی دانسته نمی شود که در کدام نقطه حرکت می کنید اما در عین حال برخی نشانه ها به سادگی تفاوت کشور ها را آشکار می کند. یکی جاده ها و اتوبان ها است. آلمان به داشتن جاده ها و اتوبان های بزرگ و زیاد و عریض و تمیز شهرت دارد. وجود این اتوبان ها به شما می گوید وارد خاک آلمان شده اید و البته عوارض هم نمی پردازید. شاید یک دلیل این اتوبان ها این است که آلمان کشور صنعتی و کارگری و پیشرفته است و چنین جاده هایی برای حمل و نقل لازم است. چنانکه دوستم آقا مهدی در طول چند روزی هم که با هم بودیم از عبور و مرور فراوان کامیون ها و تریلی ها در جاده ها و در شهرها مرتب می گفت حرکت این تعداد تریلی در همه جا نشان می دهد که اقتصاد این کشور رونق دارد.
نخستین شهر بزرگ آلمانی شهر مونیخ بود که در صدکیلومتری مرز اطریش قرار دارد اما ما از کنار آن عبور کردیم. در این زمان دیگر هوا تقریبا صاف شده بود و طبیعت زیبا را نشان می داد. کوه ها پایان گرفته بودند اما دشت ها و دامنه های کم ارتفاع و سر سبز و غالبا پوشیده از جنگل آلمانی واقعا دیدنی و چشم نواز بودند. جاده های یک نواخت و هموار آزار دهنده اند اما در این مسیر چنین نبود چرا که از جهات مختلف تنوع و تفاوت وجود داشت.
اندکی پس از تاریکی شب به اشتوتگارت رسیدیم. از قبل تصمیم داشتیم شب را در بین راه اطراق کنیم چرا که نمی توانستیم تا کلن یکسره برانیم و موجب خستگی فراوان می شد. البته از قبل در نظر داشتیم در شهر هایدلرگ مهمان دوستی باشیم اما او در آن روز در خانه نبود. اول فکر می کردیم در فرانکفورت توقف کنیم اما به دلیل حرکت کند رسیدن به فرانکفورت چند ساعت دیگر طول می کشید و ما خسته تر از آن بودیم که بتوانیم ادامه دهیم. البته بیشتر من، نه آقا مهدی که جوان بود و اهل سفرهای طولانی و با تجربه و ممارست در این کار و طبعا خستگی ناپذیر. وارد شهر اشتوتگارت شدیم. شب بود و تاریک و من نتوانستم شهر را به خوبی ببینم اما شهر در محیط طبیعی زیبایی قرار گرفته است. شهر در دامنه قرار دارد. در شهر به چند هتل سر زدیم اما جایی نبود. به ما گفتند از اینجا بگذرید چرا که هتل های این شهر پر است و شما جایی پیدا نمی کنید. دلیل آن را نیز برگزاری فستیوال آبجو در این شهر و مسافران فراوان این جشنواره ذکر کردند. برای امثال من دیدن و شنیدن چنین چیزهایی قدری شگفت می نماید. گرچه در ایتالیا هم این نوع جشنواره ها فراوان است. به ویژه در ایالت توسکانا، به دلیل تاکستان های فراوان و انگورهای خاص بسیار، شراب سازی و تولید انواع شراب فراوان است و جشن شراب نیز بسیار و هر شراب سازی انواع مشروبات تولیدی خود را به مردم و بازار عرضه می کند. از جمله در پائیز هر سال یک هفته جشن شراب در سراسر ایتالیا بر قرار است. در این یک هفته شهر کوچک کیوسی هم پر رفت و آمد و پر جنب و جوش می شد. ولی به هرحال برای ماها فستیوال آبجو و آن هم با این همه استقبال که تمام هتل های شهر بزرگی چون اشتوتگارت پر از مسافر شود، به گونه ای که یک اتاق هم پیدا نشود، پدیدة جالبی است. من از کشوری آمده ام که هرنوع شراب و مسکر حرام دینی است و حکومتش نیز افراد را به جرم شرابخواری شلاق می زند، حال در جایی زندگی می کنم که صرف شراب در هر سفره ای و یا مراسمی یک امر طبیعی است و انواع شراب مانند چایی و قهوه و کوکا است و برای شراب جشنواره برگزار می کنند. بیچاره ها درعصر قاجار وقتی از کشوری مانند ایران به فرنگ می آمدند و این همه تفاوت و در واقع عجایب را می دیدند، چه حالی پیدا می کردند و چه تصوری از این دو دنیای متضاد می توانستند داشته باشند؟
در اشتوتگارت شام خوردیم. در یک رستوران ترک و کباب مشهور ترکی. البته یک جوان کرد عراقی هم در آنجا بود و فارسی حرف می زد و کمی با هم صحبت کردیم. از آنجا حرکت کردیم و در بین راه به شهری کوچک رسیدیم که اکنون نامش را به یاد ندارم. وارد آنجا شدیم. اتاقی پیدا کردیم و شب را در آنجا خوابیدیم و صبح به طرف فرانکفورت و در نهایت بن و کلن حرکت کردیم. شهر بعد کارلس روهه بود. در این روز هوا دیگر خوب بود و آقا مهدی هم دشت ها و دامنه های سرسبز و زیبا را پشت سر می گذاشت. در حوالی فرانکفورت پلیس اتومبیل را متوقف کرد. مأمور پلیس پس از کمی پرس و جو و اینکه از کجا می آیید و به کجا می روید، از آقا مهدی آزمایش ادرار گرفت تا معلوم شود که معتاد است یا نه که روشن بود مشکلی وجود ندارد. گرچه این آقا مهدی ما سیگار می کشد، هرچند که اشتباه می کند، اما اهل چیزهای دیگر نیست. پلیس در تمام اروپا برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر به شدت جاده ها را کنترل می کند و در آلمان، که به نظم و قانون هم شهرت دارد، این کنترل بیشتر است. طبق گفته آقا مهدی رانندگان معتاد حق رانندگی ندارند.
به هرحال حوالی ظهر یکشنبه به شهر بن رسیدیم. از قبل به دوستمان آقای رضا حاجی خبر داده بودیم. در شهر ناهاری صرف کردیم و پس از چند ساعت استراحت به شهر کلن رفتیم. شب را منزل دوستی مهمان بودیم. گرچه قرار است که من در بن زندگی کنم اما فعلا برای حدود بیست روز در منزل دوستی توقف می کنم که به مسافرت رفته است. در این فاصله خانه ای نیز برای سکونت من تهیه و آماده می شود. غروب به منزل مورد نظر رفتیم و وسایل مان را به منزل جدید منتقل کردیم. حددود بیست روزی را در اینجا خواهیم ماند.
صبح فردا به اتفاق آقا مهدی به مرکز شهر رفتیم. از کنار راین تا مرکز شهر یعنی ایستگاه مرکزی قطار (بانهوف) و کلیسای مشهور دم راهپیمایی کردیم. اول سیم کارت موبایل مان را عوض کردیم و نیز برای یک ماه اینترنت گرفتیم و بعد گشتی در شهر زدیم و چند عکس یادگاری در حیات کلیسا نیز گرفتیم. واقعا چه عظمتی دارد این کلیسا. این بنا ها را فقط در عصر ایمان و به زور دستگاه رسمی مذهب و همت غالبا خالصانه انبوه مؤمنان می توان ساخت. به ویژه استحکام چنین بنا ها و شکوه و هنر آن واقعا حیرت انگیز و مسحور کننده است. قابل ذکر است که متأسفانه آلمانی ها بی سلیقگی به خرج داده اطراف کلیسا را با بنا های کوتاه و بلند خود بی قواره و بد شکل کرده و در واقع به نما و زیبایی کلیسا و محوطه طبیعی آت لطمه زده اند. از آلمان ها چنین کارهایی کمی بعید است. شاید بدان دلیل باشد که آلمان نان توریسم را چندان نمی خورد. اگر ایتالیا بود حتما چنین نمی کردند. شهر کلن از جهاتی دیدنی است.گویند که تأسیس این شهر به حدود دو هزار سال پیش به زمان اوج امپراتوری روم باز می گردد. به تازگی جمعیت شهر از مرز یک میلیون نفر گذشته است. بعدا و به موقع درباره این شهر بیشتر خواهم گفت. روز بعد باز گشتی در شهر زدیم اما این بار قصد بیشتر خرید بود تا سیاحت. آقا مهدی کلی برای خانمش خرید کرد. البته مواد خوراکی خاص ایرانی از یک فروشگاه کاملا ایرانی به نام « فروشگاه ایران ». آخر در ایتالیا چنین فروشگاه هایی یا نیست یا در همه جا نیست. به هرحال در ونیز نیست و آقا مهدی هم حسرت مواد خوراکی خالص ایرانی را داشت و حالا به آرزویش رسیده بود. تمام کالای این فروشگاه ایرانی بود یعنی از ایران وارد شده بود. از سبزی قرمه سبزی بگیرید تا آجیل و شیرینی جات و چایی و دوغ و پسته و انواع تخمه و نان لواش که البته این یکی به دست ایرانیان در همین کلن تهیه می شود.
روز بعد همسفر مان به ونیز بازگشت و من ماندم خانه خالی و البته مونس همیشگی ام کامپیوتر و و کار همیشگی ام خواندن و نوشتن.