«ناگهان بانگ برآمد خواجه مرد»! خبر رسید که دکتر علی گلزاده غفوری درگذشت. اما «مرگ این خواجه نه مرگی است خرد»! چه نازنین مردی بود این خواجه!
از دهه چهل با نام علی گلزاده غفوری آشنا شدم. برخی از آثارش را در اواسط همان دوره خواندم. فکر می کنم اولین کتابی که از ایشان خوانده بودم « اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر » بود. کتابی جیبی و کم برگ اما با توجه به زمان انتشار و فضای فکری نوع روحانیان آن زمان مهم و خواندنی. اول نمی دانستم که نویسنده آن روحانی است اما پس از چندی دریافتم او در کسوت روحانیت است و این در نزد من در آن روزگار بر اعتبار وی افزود. چرا که در آن سالها روحانیت در نزد عامه مردم هنوز اعتباری داشت و روحانیان خوش فکر و نوگرا در نزد خواص از اعتبار بیشتری برخوردار بودند. در دهه پنجاه مقالات و کتابهای بیشتری از گلزاده غفوری خواندم. از جمله کتاب « انفال » که اثری بود در اقتصاد اسلامی. بویژه در اواخر چند اثر با نام مشترک محمدجواد باهنر و سید رضا برقعی و سید محمد حسینی بهشتی منتشر شد که مهم ترین آنها کتاب پر برگ و مبسوط « تعالیم اسلام » بود و در این کتاب مباحث مهم اعتقادی اسلام با نگاه نسبتا نو و حداقل با زبان و بیان تازه و قابل فهم برای نسل جوان آن روزگار مطرح و تبیین شده بود. در دهه پنجاه این چهار تن به اضافه چند روحانی دیگر (از جمله اکبر هاشمی رفسنجانی) در تهران از روحانیان نوگرا و در عین حال کم و بیش مبارز بودند. البته روحانیان مبارز دیگر در تهران بودند اما آنان غالبا واعظ بودند و نیز اهل تحقیق و قلم نبودند اما این پنج تن از نوع دیگر بودند. غفوری را در مجموع می توان در شمار جریان چپ اسلامی طبقه بندی کرد.
در سال انقلاب نام گلزاده غفوری بیش از گذشته به چشم می خورد و گاه در مطبوعات نیز سخنی و گفتاری و یادی از ایشان بود. پس از پیروزی و در بهار آزادی، که دریغ زود به خزان نشست، گلزاده از شخصیت های روحانی نامدار بود که غالبا از طریق سخنرانی و مقالاتش در عرصه سیاست و فرهنگ و اندیشه به اظهار نظر می پرداخت و دیدگاههای خاص او، که چندان با افکار و دیدگاههای دوستان سابقش شباهت نداشت، مورد توجه افکار عمومی قرار می گرفت. دیدگاههای گلزاده عموما از موضع آزادیخواهی و دفاع از حقوق مردم و بویژه از موضع دفاع از حقوق محرومان بود. در این اوان ایشان به عنوان نمایندهٔ مردم تهران در مجلس بررسی قانون اساسی (که بعدا به عنوان مجلس خبرگان قانون اساسی شهرت یافت)، راه یافت. وی در این مجلس گرچه همواره در کنار اقلیت آزادیخواه و دموکرات و مردمی و منتقد قرار داشت اما در مجموع او چهره ای منفرد بود و افکار و مخصوصا زبان و بیان و ادبیاتش ( هر چند گاه مبهم می نمود )، مخصوص خودش بود و مانند نداشت. از این رو گلزاده در این مجلس تقریبا تنها بود و کمتر حامی و همراه پیدا می کرد. اکنون پس از ۳۰ سال از پیروزی انقلاب و تصویب قانون اساسی مراجعه به صورت مذاکرات مجلس بررسی قانون اساسی، اهمیت افکار و باورها و رویکردهای انتقادی و دلنگرانی های گلزاده بیش از گذشته آشکار می شود.
پس از آن گلزاده به عنوان نمایندهٔ مردم تهران به اولین دورهٔ مجلس شورای ملی (که بعدها به شکل غیر قانونی در همان مجلس به «مجلس شورای اسلامی» تغییر نام داد)، راه یافت. اما به زودی روشن شد که در این مجلس جایی برای شخصیتی چون گلزاده غفوری نیست. در این مجلس، که از همان آغاز در تسخیر «امت حزب الله» و به طور خاص حزب جمهوری اسلامی و شرکاء در آمده بود، جدالهای سیاسی تندی بین جناح حزب الله و خط امام و جناح مقابل که از سوی رقیب به « لیبرالها » ملقب شده بودند، در گرفت و تا عزل رئیس جمهور وقت (ابوالحسن بنی صدر) ادمه یافت. در این زمان (خرداد ۵۹ تا خرداد۶۰)،که هنوز فضا کاملا بسته نشده بود و در مجلس اندک امکانی برای سخن گفتن و اظهار نظر وجود داشت، گلزاده غفوری گاه و بیگاه از سر حق طلبی و خیرخواهی در موافقت یا مخالفت با طرح ها و لوایح و یا نطق پیش از دستور سخن می گفت و دیدگاههای انتقادی و اصلاح طلبانه خود را مطرح می کرد. گرچه چندان گوش شنوایی نبود که بشنود و بعدها روشن تر شد که حتی بنا نبود که سخنان مخالفی و منتقدی شنیده شود. اما اوج ماجرا برکناری رئیس جمهور و رخداد ۳۰ خرداد و تحولات خونین سال ۶۰ بود که گلزاده را به کلی نا امید و خسته و دلزده کرد و سرانجام او را بدون این که استعفا دهد به گوشه انزوای خانه کشاند و نه تنها مجلس بلکه جامعه و سیاست را رها کرد و یکسره « چار تکبیر » زد بر « هرچه که هست ». حوادث و تحولاتی که با هیچ معیار اخلاقی و دینی و مصالح ملی منطبق نبود و نمی توانست برای آدمی چون گلزاده غفوری قابل قبول باشد. رخدادهای آن زمان با فکر و منش و روش شخصیتی چون ایشان یکسره بیگانه بود. بویژه آنچه که پیر مرد را به کلی از پا انداخت و روح حساس و لطیف و اندیشه انسانی او را آزرد و جریحه دار کرد اعدام دو پسرش در همان آغاز سال شصت بود که بعدها اعدام دختر و دامادش نیز توان و تحمل مرد را فرو کاست و رنجی گران بر او تحمیل کرد. هر چند او به هر تقدیر و به کمک ایمان استوارش و اعتقادش به عد الت این جهانی و آن جهانی و به مدد همت بلندش این همه رنج مردم و فرزندان مردم و فرزندان نسبی اش را با صبوری تحمل کرد و تا آنجا که شنیده ام حتی آهی در علن از او بر نیامد و گله ای شنیده نشد.
در مجلس، که من هم نمایندهٔ بودم، با گلزاده غفوری از نزدیک آشنا شدم. با شناختی و ارادتی که از پیش به ایشان داشتم و با توجه به قرابت فکری و مشی سیاسی که فیمابین بود، با ایشان مأنوس بودم و گاه و بیگاه هم سخن می شدیم و پیرامون مسائل جاری و رخداها و سرنوشت جامعه و کشور و مردم حرف می زدیم و بویژه در زمینه های موضوعات فکری و مباحث دینی و اجتماعی از ایشان استفاده می کردم. هر چند بعدها دیگر توفیق دیدارش را پیدا نکردم. جز آن که یک بار در مجلس ختم همسرش شرکت کردم و او را دیدم و چند کلامی بین ما رد و بدل شد. او چندان آزرده و از همه همراهان سابق و نامدارش آزرده شده بود که حتی خود داوطلبانه رخت روحانی را از تن بن در کرد تا هیچ شباهتی حتی در ظاهر نیز با همگنان سابقش نداشته باشد.
آنچه در این مرد بزرگ برجسته می نمود چند چیز بود: دقت نظر در مباحث نظری، فکری باز، روحیه لطیف و انسانی و روش مداراگرانه و دموکرات در برخوردها و روابط فکری و اجتماعی. این ویژگی ها در نخبگان ایرانی کمیاب است و در روحانیان و شخصیت های حوزوی به شدت کمیاب تر. اگر در سی سال اخیر بیست نفر را به عنوان « حجت مسلمانی » و « الگوی انسانی » انتخاب کنیم، بی گمان علی گلزاده غفوری یکی از این چهره ها است. در یک کلام می توانم او را « مرد دل و دانایی » بنامم. یادش گرامی و خدایش بیارمزاد. از رنج بودن رست اما گنج پر بهای انسان بودن و مؤمن زیستن و الگو شدن را به دست آورد. او در جنبش مدنی و روادارانه کنونی و نسل جوان عدالت خواه امروز و فرداها یک الهام بخش و الگوی انسانی و اسلامی قابل قبولی است.
خاطره و راهش جاودان و پر رهرو باد.