به محمد عطریانفر
در این قسمت بنا دارم اشارتی به تجارب شخصی و در واقع بخشی از خاطرات زندانم بکنم اما بد نیست اشاره کنم به چرایی این اعترافات و اهداف اعتراف گیران از این اقدام نخ نما و مبتذل و غیر اخلاقی. گرچه در موارد مختلف حداقل بخشی از اهداف متفاوت است اما در این ماجرای اخیر به طور خاص قطعا اهداف زیر مورد توجه اعتراف گیران بوده است:
۱ – اثبات طرح و ادعای از پیش اثبات شدة « انقلاب مخملی » یا « انقلاب نرم » از زبان شماری از چهره های شاخص اصلاح طلبی که تا کنون آن را انکار میکردند. ادعای انقلاب آرام یا « براندازی قانونی » ( آقای خامنه ای در زمستان سال ۷۹ در ارتباط با زندانی شدن مهندس سحابی و توجیه آن در دانشگاه امیر کبیر از عنوان « براندازی قانونی » استفاده کرد ) در سالیان پس از دوم خرداد و بیشتر پس از رخداد هایی در گرجستان و برخی جاهای دیگر مطرح شد. در سالهای اخیر و در دولت احمدی نژاد این طرح با قدرت تبلیغاتی و عملی فراوان برای سرکوبی تمام دگراندیشان و بویژه اصلاح طلبان مورد استفاده قرار گرفت. کیفر خواست طولانی کیفرخواست نویسان اساسا با این فرض و ادعا نوشته شده و در متن این ادعا تمام افکار و اعمال دگراندیشان و اصلاح طلبان و معترضان ( به طور خاص خاتمی، موسوی، کروبی و حتی هاشمی ) مورد تحلیل و نقد قرار گرفته و در نهایت افکار و اعمالشان « مجرمانه » دانسته شده است.
۲ – احیای شخصیت و ترمیم جایگاه و مقام تخریب شده و مخدوش رهبری آقای خامنه ای که در ماجرای اخیر به دلیل حمایت همه جانبه از احمدی نژاد و تأیید بی قید و شرط از انتخابات اخیر به شدت آسیب دیده و بویژه از سوی عالمان و فقیهانی بزرگ مصداق « حاکم جائر » دانسته شده است.
۳ – اثبات صحت انتخابات و زمینه سازی برای انجام مراسم تنفیذ و تحلیف ریاست جمهوری دوره دوم احمدی نژاد.
۴ – تخریب چهره های شاخص و محبوب و اثرگذار اصلاح طلبان، به گونه ای که دیگر نتوانند پس از این در جامعه نقشی ایفا کنند و یا از سوی دیگران مورد بی اعتنایی و حتی بی حرمتی قرار گیرند.
۵ – پرونده سازی برای شخصیت هایی چون موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی ( و دیگر چهرهای مؤثر دیگر اصلاح طلب و از جنله فعالان جنبش زنان ) برای برخورد های قضایی در صورت ادامه جنبش مدنی و اعتراضی بر ضد دولت کودتا.
اما آیا اینان به این اهداف رسیده و خواهند رسید؟ آینده نه چندان دور پاسخ این پرسش را به روشنی خواهد داد اما تجربه میگوید که این بار نیر مانند دیگر نمایشهای مشابه سی ساله اهداف مورد نظر اعتراف گیران حاصل نخواهد شد. در شرایطی که حاکمان در موقعیت به مراتب بهتری بودند و اندک اعتمادی به مقامات و محاکم وجود داشت، کمتر کسی اعترافهای نمایشی و نشاندار را که در سلولهای انفرادی و تحت فشارهای روحی و جسمی از متهمانی خاص گرفته شده باور میکرد، اکنون در شرایط کنونی چگونه می¬توان انتظار داشت که کسی به این نمایشها اعتنا کند و حتی احتمال دگرگونی اساسی در افکار کسانی چون ابطحی و عطریانفر و نبوی و تاج زاده و دیگران را بدهد؟
و اما تجربه زندان من نیز مؤید همین دیدگاه است. در سال ۷۹ – ۸۰ من در دو زندان بازجویی شدم: زندان دادگاه ویژه روحانیت و زندان دادگاه انقلاب در زندان معروف ۵۹ واقع در پادگان سپاه در عشرت آباد در ارتباط با پروندة ملی – مذهبی ها. در بازجویی های طولانی دادگاه ویژه در محل دادسرا هیچ صحبتی ( حداقل به طور مستقیم ) از اعتراف به معنای مورد نظر نبود، آنچه در جدالهای طولانی با بازجویان روحانی مطرح بود، همان اتهامات مطرح در تفهیم اتهام و بعد در کیفر خواست ۲۵ صفحه ای بود و تلاش بر این بود که در باز جویی ها ودر دادگاه همانها اثبات شود که خوشبختانه هیچکدام از آنها به طور جدی و واقعی اثبات نشد و از این رو حتی وکیل تسخیری ام نیز هیچکدام از آنها را قبول نکرد و لذا حکم اعدام شکست. اما در زندان انفرادی زندان ۵۹ ، که صد روز به درازا کشید، از روز نخست بازجویانی که البته نمی دیدمشان برای اعتراف به جرائمی معین تلاش میکردند و این تلاش با استفاده از انواع شیوه ها تا آخرین لحظه که در انفرادی ۵۹ بودم ادامه یافت اما ناکام ماندند. آنان از همان اول میگفتند تمام دوستانتان مانند سحابی، پیمان، علیجانی، رحمانی و . . . اعتراف کرده اند و دیگر اعتراف شما عملا تأثیری ندارد ولی اگر شما هم قبول کنید به نفع تان خواهد بود. اتهام اصلی عبارت بود از: تلاش برای براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی. اما در توضیح آن و در واقع برای اثبات آن به اموری چون تأسیس ائتلاف ملی – مذهبی، ارتباط با بیکانگان و از جمله آمریکا، نفوذ در نهادهای دولتی به منظور اقدام علیه نظام و . . . اشاره می شد و کوشش می شد که آنها را به عنوان دلایل اثبات طرح براندازی ملی – مذهبی به رخ ما بکشند. جالب است که حتی مشارکت ما در انتخابات دورة ششم مجلس و دیگر انتخاباتها را به قصد براندازی نظام تفسیر میکردند. در مقابل من نیز تلاش میکردم که نشان دهم که این رفتارها نه تنها جرم نیست بلکه دقیقا قانونی است. در برابر برخی ادعاهایی مبنی بر این که سحابی و دیگران چه گفته اند، میگفتم، من از آنها اطلاع ندارم، من مسؤل اعمال خودم هستم. یک بار یکی از بازجویان، که روشن بود مقام ارشد بود، گفت: آقای اشکوری! ما اصلا نمی¬خواهیم به چیزی اعتراف کنی، برای این که سحابی و دیگران همه چیز را گفته و همه چیز برای روشن و ثابت است، از آنجا که شما و سحابی مسؤل ارتباط تشکیلات ملی – مذهبی ها با خارج از کشور هستید، فقط می¬خواهیم به ما کمک کنید و این ارتباطها را به طور کامل و با ذکر جزئیات برای ما بگویید. گفتم وقتی همه چیز برای شما روشن است و سحابی هم همه چیز را گفته است، دیگر چه نیازی به حرفهای من دارید؟ عصبانی شد و پس از کلی تهدید و جنجال از اتاق خارج شد و من را با بازجوی اختصاصی ام تنها گذاشت.
پس از حدود دوماه کلنجار و جدال لفظی برای اعتراف من و تن دادن به خواسته های بازجویان، روزی بازجو به سلول من آمد ( در این زمان بازجو را می دیدم) و باب صحبت را باز کرد و پس از مقدماتی گفت که سحابی نامه ای نوشته و برای خانواده اش فرستاده و در آنجا به جرائم خودش اعتراف کرده است و بعد برای استحکام گفتارش افزود که این نامه در روزنامه ها نیز منتشر شده است. واقعا ترسیدم و لرزیدم! چرا که ظاهرا درست میگفت. آنگاه نوشته ای را از کیفش در آورد و برایم خواند. با این که برخی تعابیر و گفتارها با زبان و ادبیات مهندس انطباق داشت اما مطالبی در آن بود که قطعا نادرست بود و هر گز نمیتوانست از زبان مهندس سحابی گفته شده باشد. با شگفتی و در سکوت گوش دادم و در پایان خواستم نوشته را به من بدهد که خود داری کرد. مانده بودم چه بگویم و چه عکس العمل نشان دهم. دانستم ارائه این نامه برای من، صرفا برای شکستن من و در نهایت قانع کردنم برای اعتراف به جرائم نکرده و تن دادن به خواسته های بازجو مبنی بر شهادت علیه خود و ایشان است. نظرم را پرسید. گفتم: من نمی¬توانم برخی از این حرفها را قبول کنم. گفت: یعنی سحابی دروغ میگوید؟ مگر شما نمیگویید من پشت سر ایشان نماز میخوانم؟ ( این سخن را بارها برای نشان دادن اعتمادم به مهندس سحابی گفته بودم ). حالا دروغگو شد؟ گفتم: سحابیی که من می شناسم، دروغ نمیگوید. گفت: پس ما او را شکنجه کرده ایم؟ گفتم: من نمی¬دانم، ولی تردید ندارم که این موارد نادرست است. در نهایت گفتم: به هرحال این مطالب ربطی به من ندارد، اگر واقعا ایشان مرتکب این اعمال شده است، خودش باید پاسخگو باشد.
صحبت ادمه یافت. هر چه در توان داشتم به کار بردم تا ایشان را قانع کنم که دست از سرم بردارد و برای تن دادن به اعتراف به گناهان نکرده از من قطع امید کند. از جمله گفتم: ببنید آقای … ! وضعیت به گونه ای است که اگر من یا کسی چون مهندس سحابی با اراده خودمان در تلوزیون ظاهر شویم و به چیزهایی اعتراف کنیم که واقعا کرده باشیم، یقین بدانید که کسی باور نخواهد کرد. چرا که مردم سحابی را میشناسند و همه ایشان را به صداقت، ملی، ایمان، آزادیخواهی، عدالت و … میشناسند و طبعا هر چیزی که خلاف این باور مردم باشد، ولو این که به واقع درست باشد، هر گز مقبول مردم واقع نمیشود. پس دوستان باور نمیکنند. در این صورت این اعتراف چه فایده ای دارد و بویژه چه سودی برای شما دارد؟ بعد توضیح دادم و گفتم: صرف نظر از بخش قابل توجهی از مردم که اساسا از سر بی اطلاعی و یا عوامل دیگر نسبت به این مسائل بی توجه و بی تفاوت هستند، بقیه مردم دو دسته اند، گروهی مخالف حکومت اند و این افراد هیچ حرفی از حکومت را قبول نمیکنند و حتی هرچه دولت و مقامات و رادیو و تلوزیون بگوید، دروغ میپندارند و خلافش را نتیجه میگیرند. گروه دیگر موافق حکومت اند، آنها هم خود میدانند که این اعترافات چه اندازه درست و آنها بهتر میدانند که در چه شرایطی کسانی بر علیه خود اعتراف میکنند، بویژه که تا کنون حتی یک مورد دیده نشده است که افراد مشهور که در تلوزیون ظاهر شده و اعترافاتی کرده اند بعدا در آزادی گفته های خودشان را تکذیب نکرده باشند. این که به ضرر شما است. به هر حال افراد مدافع تمام عیار حاکمت نیازی به این اعترافات ندارند.
او هم البته استدلاهایی داشت. اما محور مهم و جانمایه تحلیل وی این کلام بود که: ما می خواستیم نشان دهیم که آقای سحابی! شما آن نیستید که ادعا میکنید و دیگران از شما توقع دارند و یا شما را آن گونه می شناسند! میخواستیم بگوییم که حتی شما آن نیستید که نوههایتان تصور میکنند!
واقعیت همین است که آن بازجو گفت. هدف اصلی همین است که کسانی چون سحابی در جامعه و نزد افکار عمومی چندان متهم و تخریب و بی اعتبار شوند که دیگر نتوانند نقشی ایفا کنند و بویژه در شرایط بحرانی فاقد اعتبار لازم برای آلترناتیو شدن باشند. تمام سخن همین است. سحابی ها که تسلیم نمی شوند باید بی اعتبار شوند. همین! جالب توجه این که این سخن را بازجو بعدها چند بار نیز تکرار کرد. روشن بود که انگیزه مهم همین است.
آن روز گذشت. گرچه از فشارهای مداوم برای اعتراف کاسته شد اما تمام نشد. پس از مدتی با این که بازجویی ها تمام شده بود و روز بازگشت من به اوین اعلام شده بود اما ۱۵ روز دیگر در انفرادی ۵۹ ماندم. چرا؟ براین که بازجوی دیگر آمد و مطرح کرد که شما در پاریس با بنی صدر دیدار کرده اید. گفتم این را قبلا چند بار پرسیده اند و من پاسخ داده ام. گفت: دروغ گفته اید! گفتم: اگر کاری کرده باشم، درست یا نادرست، شهامت آن را دارم که مسؤلیتش را بر عهده بگیرم. ضمن این که صرف دیدار با هیچ کسی جرم نیست. اما او همچنان بر ادعای گزاف خود پای فشرد و با تهدید از اتاق بازجویی خارج شد. او گفت: فلانی (نام بازجوی اختصاصی را گفت) با شما مدارا کرده است ولی من اهل مثل او نیستم. من را به سلولم باز گراندند. خود را برای یک دوره بازجویی تازه و احتمالا آزارهای جسمی آماده کردم. اما هر روز صبح تا شب منتظر احضار به بازجویی ماندم اما خبری نشد. ۱۵ روز گذشت و پس از آن به اوین برگردانده شدم. در عین حال گفتند بازجویی در اوین ادامه انجام خواهد شد. در اوین نیز چند ماهی در انتظار بازجویی ماندم ولی خبری نشد که نشد.
آنچه گفتم، شرحی کوتاه از چگونگی اعتراف گیری من بود که البته توفیقی باری بازجویان به دست نیامد. صادقانه بگویم که خداوند توفیق داد تا در جدال لفظی و انواع فشارها و تهدیدها و حتی تطمیع ها (که از ذکر آنها چشم پوشیدم، مانند تهدید به دستگیری همسرم و پسرم و تطمیع به آزادی پس از چند روز) خم نشوم اما همواره از خداوند میخواستم که من را با شکنجه های جسمی امتحان نکند. در بازجویی ها در دو دادگاه حتی یک کلمه از مواضع فکری و سیاسی خود کوتاه نیامدم اما در شرایط دیگر و سخت تر تا چه حد میتوانستم پایداری کنم، روشن نیست.
گرچه بر آن بودم که از تجارب دیگر در زندان بگویم (بویژه در مورد علی افشاری و داستان اعترافاتش که حدود چهل روز در دو سلول کنار هم بودیم) اما به دلیل طولانی شدن این گفتار از آنها در میگذرم و فقط در مورد مهندس سحابی بگویم که مدتی پس از آن از ایشان در بارهٔ آن نامه کذایی (که البته بعدها دانستم که فقط در کیهان منتشره شده بود) پرسیدم. او با رنج تمام شرحی کوتاه از انواع برخوردهای غیر انسانی بازجویان داد و در نهایت به تلخی گفت که مرا در شرایطی قرار دادند که گفتم حکم اعدامم را بدهید امضا کنم!
واپسین کلام این که دوستانی که به هر دلیل سخنانی گفتن اند، چنان که مهندس موسوی به درستی گفته است، و خانواده ایشان نباید نگران باشند، چرا که مردم شرایط آنان را درک میکنند و این هم نوعی هزینه پرداختن برای جنبش مدنی ایران است. در زندان بارها با خود میاندیشیدم که اینها چرا با ما چنین میکنند و بویژه فکر میکردم چرا این همه اصرار دارند امثال سحابی به گناهان ناکرده در تلوزیون و در رسانه ها اعتراف کنند، بارها و بارها بیش از هر چیز این کلام الهی به ذهنم مینشست که : « فاستخّف قومه فاطاعوه ». طراوت و شفافیت مفهومی این سخن حق، که در بارة رفتار فرعون با مردمش است، چندان بود که احساس میکردم همین روز و همین لحظه نازل شده است و مصادیق آن را به چشم می بینم. معنای این کلام گزیده این است که: فرعون مردمش را تحقیر و خفیف می¬کرد تا از وی اطاعت کنند و تسلیم باشند. صادقانه بگویم این پیام الهی پیام به من هم بود. لذا اثر معجزه آسایی در تقویت روحیه و تحکیم ایمانم داشت. اینان با معترضان چنین میکنند تا احساس خواری کنند و در نهایت یا تسلیم زر و زور و تزویر شوند و یا منفعل گردند و یا از صحنه مبارزه کناره گیرند. خلع لباس یک روحانی هدفی جز این ندارد. نشاندن ابطحی روحانی با لباس زندانی در دادگاه، در حالی که خلع لباس هم نشده است، برای چیست؟ اما ابطحی و دیگران باید پس از این نشان دهند که « تلبیس ابلیس » و ترفندهای فراعنه در آنان و افکار و رفتارشان اثری ندارد.